جدول جو
جدول جو

معنی بحناء - جستجوی لغت در جدول جو

بحناء
(بَ)
آوند بزرگ که از برگ خرما و جز آن سازند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بحنانه. (منتهی الارب). و رجوع به بحنانه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(شَ)
دشمنی. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). دشمنی که دل کس را پر کرده باشد. (از اقرب الموارد) ، منافسه. مبارات. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
دهی است از دهستان گاوکان بخش جبال بارز شهرستان جیرفت. واقع در دوهزارگزی جنوب خاوری مسکون و 2هزارگزی جنوب راه مالرو سبزواران - کروک. ناحیه ای است واقع در جلگه. گرمسیری و دارای 100 تن سکنه میباشد. از قنات مشروب میشود. محصولاتش غلات و خرما. اهالی به کشاورزی گذران می کنند. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
عمل خم شدن، خمیدگی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
گشن خواهی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حِنْ نا)
رقان. رقون. یرنا. حنا که برگ معروفست و بدان رنگ کنند. ج، حنآن. (منتهی الارب). گیاهی است که کشت میشود و مانند درختان بزرگ میگردد، برگ و شاخه های آن مانند برگ و شاخه های انار و شکوفۀ آن سپید است. خضاب از برگ آن گرفته میشود. جمع آن حنآن و یکی آن حنائه است. (اقرب الموارد). حناء در نواحی بم و بهرام آباد و بعضی نواحی جنوب ایران کشت میشود و در کرمان و یزد برده در آسیاهای مخصوص میسایند. (یادداشت مرحوم دهخدا). برگ معروف که بدان دست و پارا نگار بندند و فارسیان بتخفیف و به اماله نیز استعمال نمایند و شبستان از تشبیهات اوست. (آنندراج). گیاهی از ردۀ دولپی های جدا گلبرگ که خود تیره مشخصی را بنام حنا میسازد. این گیاه بصورت درختچه ای است که در شمال و مشرق افریقا و عربستان و ایران کشت می شود. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به تحفۀ حکیم مؤمن و تذکرۀ ضریر انطاکی و جغرافیای اقتصادی ص 20 شود
لغت نامه دهخدا
(اِ طِ)
برآوردن خانه. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بنا کردن. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان القرآن).
لغت نامه دهخدا
(بَنْ نا)
که ساختمان را برپا کند. که خانه، دکان و دیگر ساختمان ها را سازد. که پیشۀ او ساختن خانه ها و دیگر بناهاست
لغت نامه دهخدا
(بَحْ حا)
زن گلوگرفتۀ گران آواز. (منتهی الارب) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دحنا. دجنی (د / د نا) زمینی است که خداوند آدم را از آن سرزمین آفریده است و آن از مخالیف طائف است. (معجم البلدان). رجوع به دحنی شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
مؤنث دحن در لغت یمن، به معنی زن کلان شکم است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(صَ / صِ)
نانخورش است که از ماهی کوچک ترتیب دهند. فارسی ماهیابه. مشهی ّ و مصلح معده است. (منتهی الارب). ماهی آبه. (دهار). صحناء و صحنا نانخورشی است که از ماهی سازند و صحنات اخص از اوست. کذا قال الجوهری. و در مغرب آرد که صحنا بفتح و کسر صیر است و آن بفارسی ماهیابه باشد و صحنات شامی و مصری نانخورشی است که از ماهی کوچک و سماق و آب لیمو و دیگر ترشیها سازند و آن مقوی و مبرد است معده را. (بحر الجواهر). صحنات. (غیاث اللغات). رجوع به صحنات شود
لغت نامه دهخدا
(بُ یَ)
جمع واژۀ بیّن. (از اقرب الموارد). رجوع به بیّن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ حنو و حنو. اطراف و جوانب: در وقت قاآن، توراکیناخاتون را با جماعتی از اصحاب حضرت کینه ای در احنای سینه متمکن گشته بود. (جهانگشای جوینی). احناءالوادی، خطا کردن
لغت نامه دهخدا
(عَ سَ)
مهربانی کردن. (تاج المصادر بیهقی). احناء مراءه بر ولد، شفقت و مهربانی زن بفرزند: احنت المراءه علی ولدها، مهربانی کرد زن بر فرزندان خود، و شوی نکرد پس از مردن پدر آنان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
نام مادر سه برادر شاعر عرب: مغیره بن عمرو بن ربیعه و یزید بن عمرو بن ربیعه و صخر بن عمرو بن ربیعه و پدر این سه عمرو بن ربیعه است
لغت نامه دهخدا
(حَ)
تأنیث احبن، کبوتری که بیضه ننهد. ج، حبن، پیش پای بسیارگوشت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ ل ل)
سبز شدن و در هم پیچیدن گیاه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، گائیدن زن را: حناالمراءه، گائیدن زن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از احناء
تصویر احناء
اطراف، چیزهای کج و معوج و بی قواره
فرهنگ فارسی معین