جدول جو
جدول جو

معنی بحدله - جستجوی لغت در جدول جو

بحدله
(اِ)
تیز و شانه جنبان رفتن. (آنندراج) (منتهی الارب) ، اهل دریا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بادله
تصویر بادله
نوعی پارچۀ زربفت، رشته های طلا و نقره که با آن جامه را زردوزی کنند
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
برجستن مانند موش. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
برقص زنگیان رقصیدن. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
کلان پستان گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(دِ لَ / لِ)
لفظ هندی است بمعنی تار نقره که با طلا اندوده پهن سازند و جامه ها بدان بافند و پوشندۀ این قسم جامه را بادله پوش خوانند. سیدحسین خالص گوید:
برخورد چنان گرم که آتش بدلم زد
چون شعله سراپا ز طلا بادله پوشی.
(آنندراج).
قسمی از پارچۀ زری. اثر شیرازی گوید:
سبز من شمع برافروخته آید بنظر
چیرۀ بادله هرگاه گذارد بر سر.
لفظ مذکور هندی است چه پارچۀ مذکور را در زمان صفویه از هند به ایران میبردند و بهمان اسم در ایران مشهور بوده و در اشعار آمده است. (فرهنگ نظام).
لغت نامه دهخدا
(دِ لَ)
گوشت میان بغل وآن پستان. ج، بادل. (مهذب الاسماء). گوشت پاره ای است مابین بغل و بن پستان. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به بادل شود. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(دِ لَ)
نهریست به مازندران نزدیک شاطرگنبد و محلۀ لالم و فولادمحله. (سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو چ 1342 هجری قمری ص 58 و 123 و 162). رجوع به باول شود
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ لَ)
مؤنث محدل. حدلاء. (منتهی الارب). قوس محدله، کمانی که یکی از سرهای برگشتۀ آن راست شده باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کمان که یک گوشۀ وی برتر باشد از دیگر. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ)
نام مردی. (آنندراج) (منتهی الارب). از اعلام است. (ناظم الاطباء) (شاید مصحف بجدل بن سلیم باشد). و رجوع به بجدل شود
لغت نامه دهخدا
(بِ لَهْ)
درختی که هرگز بار ندهد.
لغت نامه دهخدا
(بُ لَ)
لبادۀ بلندی که کشیش در موقع نماز روی لباس می پوشد. (از دزی ج 1 ص 58). و رجوع به مادۀ بعد شود، بدسرشت. بدفطرت. (یادداشت مؤلف) :
ز ضحاک بدگوهر بدمنش
که کردند شاهان ورا سرزنش.
فردوسی.
بیارید این پلید بدکنش را
بلایه گنده پیر بدمنش را.
(ویس و رامین).
و رجوع به منش شود
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ)
جامه. لباس. (دزی ج 1 ص 58). و رجوع به دزی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بحشله
تصویر بحشله
سیاه: زن، زنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محدله
تصویر محدله
غلتک
فرهنگ لغت هوشیار
روستایی از دهستان میان دو رود ساری
فرهنگ گویش مازندرانی