جدول جو
جدول جو

معنی بجوسن - جستجوی لغت در جدول جو

بجوسن
کنکاش کردن، جستجو کردن، جویدن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بُ)
دختر خانم دوشیزه. (دزی ج 1 ص 52) ، سستی، رنج. مشقت. (آنندراج) (برهان قاطع) (فرهنگ شعوری) (فرهنگ رشیدی) (ناظم الاطباء). و رجوع به بچس شود
لغت نامه دهخدا
(بِ)
دهی از دهستان اوچ تپۀ بخش ترکمان شهرستان میانه. سکنۀ آن 170 تن، آب از چشمه. محصول آن غلات، حبوبات، شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4) ، وسیع. فراخ، آنکه او را تعظیم کنند. مهتر بزرگ با عظمت و جمال. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
دشنام دادن کسی را. (منتهی الارب). دشنام دادن فلان را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
جنبیدن، آغاز تلاش و حرکت نمودن
فرهنگ گویش مازندرانی
داغ شدن بر اثر تابش شدید آفتاب
فرهنگ گویش مازندرانی
مکیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
خاراندن
فرهنگ گویش مازندرانی
عوعو کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
ساییدن تیغه ی داس و تبر و ابزار دیگر بر سنگ و به منظور تیز.، ساییدن
فرهنگ گویش مازندرانی
پودر کردن، ریز کردن، جویدن، ایجاد دعوا و درگیری، توبیخ
فرهنگ گویش مازندرانی
اندود کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
جویده شده، نشخوار شده
فرهنگ گویش مازندرانی
پاره کن، امر پاره کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
جویدن
فرهنگ گویش مازندرانی