جدول جو
جدول جو

معنی بجوره - جستجوی لغت در جدول جو

بجوره(بَ جَ رَ)
به هندی اترج است. (از تحفۀ حکیم مؤمن). بجورا. رجوع به اترج شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بوره
تصویر بوره
بوراکس، ترکیب اسید بوریک و سود که در طب و صنعت برای ساختن شیشه و لعاب ظروف سفالی و لحیم کاری به کار می رود، تنگار، بورات دوسود، تنکار، بورق، بورک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بنوره
تصویر بنوره
بنلاد، بنیاد، پشتیبان
فرهنگ فارسی عمید
(بَ نَ / نُو / رِ)
بنلاد است که بنیاد و بنای عمارت و دیوار باشد. (برهان) (آنندراج). بنیاد و بنای عمارت و دیوار. (ناظم الاطباء) : اس. بنیاد. (زمخشری) :
تو صدر آن سرا از پی که باشد
ز فضلش سقف و از دانش بنوره.
بدیع
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
چیزی است مانند نمک و آنرا زرگران بکار برند. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). نمک تلخ مزه بهندی، سهاگا گویند. (غیاث). ملحی است که از آب دریاچه های آسیا و چین و تبت و هندوستان اخذ میکنند و تنکار و ملح ایرانی نیز نامیده میشود. (ناظم الاطباء).
- بورۀ ارمنی.
- بورۀ سفید، اسم فارسی بورۀ رومی است. (فهرست مخزن الادویه) (تحفۀ حکیم مؤمن).
- بورۀ سلمانی، بفارسی نطرون است. (فهرست مخزن الادویه) (تحفۀ حکیم مؤمن).
لغت نامه دهخدا
(بِ وَ)
نام ولایتی است مابین کابل و هندوستان. (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ جَ رَ)
شبیب بن بجره در قتل امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب شریک ابن ملجم بود. (منتهی الارب). کسی که در قتل امیرالمؤمنین (ع) شریک ابن ملجم بود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بُ جَ رَ)
نام مردی از اصهار اسماعیل (ع). (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بُ رَ)
سرۀ ناف. (اقرب الموارد). آویختگی ناف. ناف خواه برآمده باشد یا نباشد. (ناظم الاطباء). ناف بیرون آمده باشد یا نه. (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اُ رَ)
مزد. مژد. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
محلی است در مغرب فریدن
لغت نامه دهخدا
(حَجْ جو رَ)
حاجوره. خیزگیر. (مهذب الاسماء). و آن نوعی لعب یعنی بازی است. (آنندراج). بازی است مر کودکان را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حُ رَ)
جمع واژۀ حجر، که اسب مادیان است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَلْ لو رَ)
واحد بلور. یکی بلور. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به بلور شود.
لغت نامه دهخدا
(بَ / بُ رَ / رِ)
ظرفی که در آن بخور ریزند. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ / رِ / بَ وَ رَ / رِ)
طعامی را گویند که جایی زله کرده در لنگی و رومالی بسته باشند. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). طعامی را گویند که جمع کرده بجایی برند و خورند. (انجمن آرا). بدرزه. و رجوع به بدرزه و انجمن آرا شود
لغت نامه دهخدا
(بَ وَ رَ / رِ)
حصه و بهره. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
کوهی در شمال غربی ترشیز (کاشمر)
لغت نامه دهخدا
جایی است آبادان (بهندوستان) بر کران بیابان. (حدود العالم) ، گیاه فروش. (آنندراج). و رجوع به پزشک شود
لغت نامه دهخدا
از دیه های الجبل قم. (از تاریخ قم ص 136)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اجوره
تصویر اجوره
مزد
فرهنگ لغت هوشیار
ملح آبدار برات سدیم که فرمول شیمیایی آن میباشد. وزن مخصوصش 7، 1 و سختیش بین 2 تا 5، 2 است. بوره طبیعی مزه گس دارد تنگار ملح الصناعه. براکس، شکر سفید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوره
تصویر جوره
همرنگ و هم وزن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنوره
تصویر بنوره
بنای عمارت و دیوار بنیاد بنلاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکوره
تصویر بکوره
ماهی گوشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنوره
تصویر بنوره
((بُ وَ رَ یا رِ))
بنای عمارت و دیوار، بنیاد، بنلاد
فرهنگ فارسی معین
زبانه ی آتش
فرهنگ گویش مازندرانی
از آغاز
فرهنگ گویش مازندرانی
همانند، بسان
فرهنگ گویش مازندرانی