جدول جو
جدول جو

معنی بجنگسن - جستجوی لغت در جدول جو

بجنگسن
بجنگیین
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بنگین
تصویر بنگین
(دخترانه)
زندانی ابد (نگارش کردی: بهنگین)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بنگن
تصویر بنگن
بیل پهن با دستۀ چوبی که ریسمانی به آن می بندند و یک نفر دسته را می گیرد و یک نفر سر ریسمان را و با آن زمین شیار کرده را پل کشی می کنند، پل کش، گراز، بنکن، فه، کتر
فرهنگ فارسی عمید
(گِ سِ)
از شاعران معروف دانمارک که در 1764 میلادی بدنیا آمده و بسال 1826 درگذشته است. او متناوباً در فرانسه و آلمان و دانمارک توقف داشت. معروفترین اثر وی اپرای ’اوژیه لودانوا’ است. ورجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1204 (باکسن) شود، پردار. صاحب بال. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
پنگان: چون روز شد معلوم کردند که هیچ غایب نشده بود جز یکی بنگان زرین و وزیر وی از مال خالص خود بنگانی فرمود که وزن او هفتصد مثقال بود و به خزینه فرستاد. (تاریخ بخارای نرشخی صص 32- 33).
لغت نامه دهخدا
(بَ زَ)
دهی از دهستان مزدوران بخش سرخس شهرستان مشهد. کوهستانی و معتدل. سکنه 650 تن. آب آن از چشمه سار و محصول آن غلات و بنشن و میوه جات و شغل اهالی زراعت و مالداری و قالیچه بافی و راه مالرو است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی از دهستان منوجان کهنوج جیرفت در 70 هزارگزی جنوب باختری کهنوج. سکنۀ آن 500 تن، آب از چشمه. محصول آن خرما و مرکبات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(جَ / جِ)
نام قریه ای بسرخس و معرب آن آجنقان است
لغت نامه دهخدا
آهنی باشد پهن با دسته ای چوبی که بهر دو طرف آن دو ریسمان بندند. یک شخص دسته آنرا و دیگری ریسمانهارا بگیرد و زمین را بدان هموار کنند، کج بیل باغبانی، قلابی که بدان علف هرزه را از کشتزار بر کنند
فرهنگ لغت هوشیار
شبیه بودن، خیال کردن، تصور کردن، به تصور آوردن، پنداشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
اندود کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
اصابت کردن، برخورد کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
بینداز
فرهنگ گویش مازندرانی
گزیدن، سیخ زدن، برخوردن نمودن، اصابت کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
خندیدن، آواز خواندن
فرهنگ گویش مازندرانی
توانستن
فرهنگ گویش مازندرانی
جنبیدن، آغاز تلاش و حرکت نمودن
فرهنگ گویش مازندرانی
کنکاش کردن، جستجو کردن، جویدن
فرهنگ گویش مازندرانی
انداختن، قطع رابطه کردن، از کار انداختن
فرهنگ گویش مازندرانی
از شاخه های نازک و خشک جهت افروختن آتش استفاده نمودن
فرهنگ گویش مازندرانی
اصابت کردن، برخورد کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
پودر کردن، ریز کردن، جویدن، ایجاد دعوا و درگیری، توبیخ
فرهنگ گویش مازندرانی
از زیر چیزی رد شدن، از پایین به سمت بالا با کسی یا چیزی روبرو
فرهنگ گویش مازندرانی
شنیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
سنجیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
رنجیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
به هم کوبیدن، تازاندن اسب
فرهنگ گویش مازندرانی
خندیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
جنگیدن، ستیز کردن، نبرد کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
جنگیدن، ستیز کردن، نبرد کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
جنبیدن، حرکت کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
بندسن، برخورد کردن، دعوا کردن
فرهنگ گویش مازندرانی