جدول جو
جدول جو

معنی بجمله - جستجوی لغت در جدول جو

بجمله
(بِجُ لَ / لِ)
مرکّب از: ب + جمله، بالتمام. تماماً. همه. جملتان. بتمامه. کاملاً. یکسر:
چنین گفت آنگه به لشکر همه
که باشند او را بجمله رمه.
فردوسی.
مردمان بجمله دستها برداشته تا رعایای ما گردند. (تاریخ بیهقی). منکیتراک را... بازداشتند. و دیگر برادران و قومش را بجمله فروگرفتند. (تاریخ بیهقی). چون کارها بر این جمله قرار گرفت خان را بشارت داده اند تا آنچه رفته است بجمله معلوم وی شود. (تاریخ بیهقی).
همه بیشی او بجمله کمی است
همه وعده او سراسر هباست.
ناصرخسرو.
گر درست است قول معتزله
این فقیهان بجمله کفارند.
ناصرخسرو.
زینها بجمله دست بکش همچو من از آنک
بر صورت من و تو و بر سیرت خرند.
ناصرخسرو.
اگر تواز خرد و جستجوی بیزاری
نه مردمی و ز تو ما بجمله بیزاریم.
ناصرخسرو.
و رجوع به جمله شود، بحرکت آمدن. طغیان کردن. جنبش آغاز کردن:
ز هر دو سپه بر فلک شد خروش
زمین همچو دریا بر آمد بجوش.
فردوسی.
باده نوشان درآمدند بجوش
در و دیوار برکشید ندا.
ناصرخسرو.
بر عدم ها کان ندارد چشم و گوش
چون فسون خواند همی آید بجوش.
مولوی.
، آشفته شدن. خشمگین شدن:
گو نامبردار شد پرخروش
از آن گفت ها اندر آمد بجوش.
فردوسی.
و رجوع به جوش شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جمله
تصویر جمله
در دستور زبان کلام و سخنی که مفید معنی بوده و مرکب از مسند و مسندالیه باشد، همه، همگی، همه، همگی، تماماً، خلاصه
جملۀ شرطیه: در نحو، جمله ای که در آن ادات شرط از قبیل آن، «لو» و «لولا» باشد
جملۀ معترضه: جمله ای خارج از موضوع که میان کلام وارد شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بسمله
تصویر بسمله
بسم اللّه الرحمن الرحیم، گفتن «بسم اللّه الرحمن الرحیم»
فرهنگ فارسی عمید
(بَ کَ لَ / لِ)
خم.
لغت نامه دهخدا
(بُ مَ عِ)
دهی از دهستان تبادکان مشهد متصل به شهر، سکنۀ آن 258 تن، آب از قنات، شغل اهالی زراعت. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(بُ جَ لَ)
قبیله ای از اعراب بدوی جنوبی که در کوهستان سراط نزدیک طائف زندگی میکرد و بعداً در میان سایر قبایل مضمحل شد و تعداد کمی از آن باقی ماند. فرزدق آنان را مدح کرده است. (از اعلام المنجد). قبیله ای است در یمن از اولاد معدبن عدنان. (آنندراج) (ناظم الاطباء). قبیله ای است از نسل سبا. (انساب سمعانی). و اشعار این قبیله را ابوسعید سکری گرد کرده است. (ابن الندیم). و رجوع به عیون الاخبار ج 2 ص 147 و عقدالفرید ج 2 ص 237 شود، خانه تابستانی. اوبانه. (اوبهی) (فرهنگ شعوری). ایوان و بارگاه. پشکم. خانه تابستانی که اطراف آن را شبکه کرده باشند. (برهان قاطع). غرد. بادغرد. زیرزمین:
از تو خالی نگار خانه جم
فرش دیبا کشیده در بچکم.
رودکی.
هزاران بدش اندرون طاق و خم
به بچکم درش نقش باغ ارم.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(اِ)
مصدر جعلی مانند حمدله و حوقله. بسم اﷲ گفتن. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). بسم اﷲالرحمن الرحیم گفتن. (از زوزنی) (فرهنگ نظام). مصدر منحوت ازبسم اﷲالرحمن الرحیم گفتن. (آنندراج). بمعنی بسم اﷲ الرحمن الرحیم گفتن. (غیاث) ، آنچه خرما بر او باشد. (برهان). درخت خرمابن و نخل. (ناظم الاطباء) ، اسب رام شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بِ مِ لَ / لِ)
مخفف بسم اﷲ. (از غیاث) (از ناظم الاطباء). مأخوذ از تازی مخفف بسم اﷲ الرحمن الرحیم:
ابرو بنما که جان دهم جان
بی بسمله بسملم مگردان.
واله هروی.
از مصحف روی تو به پیشانی پرخون
بسمل شدۀ تیغ تو صد بسمله دارد.
علی خراسانی (از آنندراج).
برسمت قارآن پنج محل وقف کرد
از زبر بسمله تا به سر نستعین.
قاآنی.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
معظم و مکرم گردیدن. (منتهی الارب). بجول. (منتهی الارب). مکرم گردیدن. معظم گردیدن. (از ناظم الاطباء). گرامی شدن. و رجوع به بجول شود
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ)
زن با عظمت و جمال که او را تعظیم کنند. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب).
- بنوبجاله، بطنی است از عرب. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از جمله
تصویر جمله
همگی چیزی، همه، تماماً
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسمله
تصویر بسمله
بنامیزد به نام ایزد بسم الله (الرحمن الرحیم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جمله
تصویر جمله
((جُ لِ))
همگی، همه، کلام و سخنی که معنی داشته و کامل باشد (دستور)، سخن، کلام، تماماً، سراسر، خلاصه، مجمل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جمله
تصویر جمله
رسته، فراز، گزاره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جمله
تصویر جمله
Sentence
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از جمله
تصویر جمله
phrase
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از جمله
تصویر جمله
sentensi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از جمله
تصویر جمله
kalimat
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از جمله
تصویر جمله
문장
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از جمله
تصویر جمله
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از جمله
تصویر جمله
מִשְׁפָּט
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از جمله
تصویر جمله
वाक्य
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از جمله
تصویر جمله
বাক্য
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از جمله
تصویر جمله
речення
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از جمله
تصویر جمله
ประโยค
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از جمله
تصویر جمله
zin
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از جمله
تصویر جمله
oración
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از جمله
تصویر جمله
frase
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از جمله
تصویر جمله
sentença
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از جمله
تصویر جمله
句子
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از جمله
تصویر جمله
zdanie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از جمله
تصویر جمله
Satz
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از جمله
تصویر جمله
предложение
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از جمله
تصویر جمله
جملہ
دیکشنری فارسی به اردو