جدول جو
جدول جو

معنی بجلاق - جستجوی لغت در جدول جو

بجلاق
نوعی مرهم سنتی از شیر و ماست جوشانده و قوام آمده که بر موضع
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

بالاق غارتگر و او پادشاه بود در زمانی که اسرائیلیان رو بزمین موعود میرفتند و چون خبر ایشان بگوش وی رسید، بسیار ترسان گردید مبادا او را نیز مثل سیحون و عوج کنند لهذا با مدیان هم عهد شد که با ایشان جنگ کند و بلعام را طلبیده که آمده آنها را لعن کند، (از قاموس کتاب مقدس)، مرادف بالانه، (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج)، دهلیز، (صحاح الفرس) (فرهنگ اسدی) (برهان) (فرهنگ شعوری) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام) :
چو خوان اندر آمد به بالان شاه
بدو کرد زروان حاجب نگاه،
فردوسی،
به قالینیوس اندرون خان من
یکی تود بد پیش بالان من،
فردوسی،
یکی را سد یأجوج است باره
یکی را روضۀ خلد است بالان،
عنصری،
اگر تورا گویند که در بالانی تاریک شو که ندانی در آن بالان چاه است یا سگ زهرۀ تو آب شود از هول، (کیمیای سعادت)،
- بالان اندرونی، دهلیز، (یادداشت مؤلف)،
- بالان بیرونی، سقیفه، (یادداشت مؤلف)، فضای مابین دو در، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ جَ)
کسی که شوهر خواهر زن دیگری است و غلطمشهور باجناق گویند. (از فرهنگ نظام). لفظ ترکی است. هرگاه دو خواهر را دو کس بخواهند، هریک از آن دو کس بجناق آن دیگری است و بعربی سلف خوانندش. (یادداشت مؤلف). همریش. هم دندان. همپاچه. هم داماد. هم زلف
لغت نامه دهخدا
ناحیه ای است در قاهره بر کنار نیل که مطبعۀ رسمی بولاق در آن قرار دارد، و آن مطبعه را ناپلئون در حملۀ سال 1798 میلادی بمصراز واتیکان بدان جا آورد، (از المنجد)، شهری است بمصر در ساحل غربی نیل، نزدیک قاهره، (دمشقی)، بخشی درخارج شهر قاهره که موزۀ مشهوری دارد، (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان رستاق بخش خمین کمرۀ شهرستان محلات است و 282 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
خانه ای سرد که جهت تابستان در زیر زمین کنند، (آنندراج)، جای سرد که در زیر زمین جهت تابستان کنند، (ناظم الاطباء)، احتمال اینکه دگرگون شدۀ ییلاق (منسوب به یای ترکی = تابستان بمعنی جای تابستانی) باشد نیز هست، گل، شکوفه، باغ، تیری که پیکانش دوشاخه باشد، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
شهری است در انتهای عمل صعید و ابتدای بلاد نوبه، چون مرز و سرحدی بین آن دو. (از معجم البلدان) (از مراصد)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
بولاق. بلاغ. چشمۀ آب، از لغات ترکی است. (از غیاث اللغات) (از آنندراج). در اسامی امکنه ترکیب شود مانند ساوجبلاق. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به بلاغ شود.
لغت نامه دهخدا
تصویری از بولاق
تصویر بولاق
ترکی چشمه سرچشمه، بینی آویز از زیور ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلاق
تصویر بلاق
چشمه آب. توضیح در اسامی امکنه ترکیب شود مانند: ساوجبلاق
فرهنگ لغت هوشیار