جدول جو
جدول جو

معنی بجبج - جستجوی لغت در جدول جو

بجبج
(بُ بُ)
مشکهای شکافته شده. (منتهی الارب) ، عقده در شکم و چهره و گردن. (از اقرب الموارد). مغندۀ شکم و روی و گردن. (ناظم الاطباء) (آنندراج). ج، بجر، گرهی که در شکم و روی گردن افتد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
بجبج
(بُ بُ)
ابن خداش مغربی، محدث بود. (یادداشت مؤلف). نام محدثی است مغربی که پدرش خداش نام داشت. (منتهی الارب). نقش محدث در جهان اسلام به عنوان یک محقق و محقق کننده حدیث، اساس علم حدیث و کلام اسلامی را تشکیل می دهد. محدثان با بهره گیری از حافظه قوی و ابزارهای تحلیلی، به استخراج احادیث صحیح از میان روایات متنوع پرداخته و این احادیث را برای استفاده مسلمانان در دروس فقهی، کلامی، اخلاقی و تاریخی به ثبت رساندند.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اِ)
بازی کردن با طفل چنانکه از فریاد و فغان بازماند. (از اقرب الموارد). لالائی خواندن. نواختن کودک و جز آن. بانگی که به وقت خواباندن کودک کنند. (منتهی الارب) (آنندراج). چیزی کردن که کودک به آن فریفته شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بسیار فروهشته گردیدن گوشت کسی. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). فزونی یافتن و سست شدن و فروهشته شدن گوشت کسی. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بجباجه. آنکه می لرزد گوشت وی از فربهی. مرد فربه لرزان گوشت.
لغت نامه دهخدا
(بِ بِ)
سخنی باشد که پوشیده از مردم گویند. (سروری). پچ پچ. بیخ گوشی. در گوشی، ستوه شده. زله شده. عاجز گشته. رجوع به بجان آمدن شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نام شخصی از مشاهیر قرمساقان بوده است. (آنندراج). نام مردی مثل درقلتبانی. نام شخصی که در دیوثی مشهور بود. (ناظم الاطباء) :
در هند اگر کساد شود جنس کون کشی
رو همره بجوج به ملک عراق نه.
ناظم تبریزی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا