جدول جو
جدول جو

معنی بجباج - جستجوی لغت در جدول جو

بجباج(بَ)
بجباجه. آنکه می لرزد گوشت وی از فربهی. مرد فربه لرزان گوشت.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بَ جَ)
مرد فربه لرزان گوشت.
لغت نامه دهخدا
جد محمد بن حسن محدث
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ جبج. مکانهایی که درختهای خرما دارد، بددل شمردن کسی را
لغت نامه دهخدا
(بُ بُ)
مشکهای شکافته شده. (منتهی الارب) ، عقده در شکم و چهره و گردن. (از اقرب الموارد). مغندۀ شکم و روی و گردن. (ناظم الاطباء) (آنندراج). ج، بجر، گرهی که در شکم و روی گردن افتد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بُ بُ)
ابن خداش مغربی، محدث بود. (یادداشت مؤلف). نام محدثی است مغربی که پدرش خداش نام داشت. (منتهی الارب). نقش محدث در جهان اسلام به عنوان یک محقق و محقق کننده حدیث، اساس علم حدیث و کلام اسلامی را تشکیل می دهد. محدثان با بهره گیری از حافظه قوی و ابزارهای تحلیلی، به استخراج احادیث صحیح از میان روایات متنوع پرداخته و این احادیث را برای استفاده مسلمانان در دروس فقهی، کلامی، اخلاقی و تاریخی به ثبت رساندند.
لغت نامه دهخدا