- بج
- اباریقون
معنی بج - جستجوی لغت در جدول جو
- بج
- زنبور
- بج
- زهاب، زه آب، زراعت دیم
- بج ((بَ))
- درون دهان، لپ
- بج
- درون دهان، لپ
بز
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
بسبب، بعلت، بواسطه
یکی از 7 قطعه استخوان مچ پا که در فاصله بین دو قوزک پا قرار دارد. این استخوان را در تداول عوام استخوان قاب نامند بجل شتالنگ اشتالنگ قاب کعب اشتق
بالتمام، همگی، عموماً
گروه انبوه، گز مازک میوه درخت گز گز مازگ ثمره الطرفاء
بجول
بچکم
پزشکی طبابت
جستن، طلب کردن
مگر، غیر
حقیقت کار، کنه آن، اندرون
فرمانی است که داور برای آماده شدن ورزشکاران دو و میدانی و دوچرخه سواری میدهد و معمولا بعد از آن کلماتی نظیر (حاضر) یا (آماده) را نیز ذکر کند و سپس با دمیدن سوت یا شلیک تیرورزشکاران حرکت میکنند. فرمانی است در نظام که مافوق برای سر جای خود قرار گرفتن سربازان و آمادگی آنان دهد
انجام دادن (عبادت مراسم احترام و غیره)، شناختن: شما را بجا نمیاورم
بتنگ آوردن، کشتن قتل
بستوه آمدن بتنگ آمدن بیزار شدن از زندگانی
از ته دل، از تصمیم قلب، از دل وجان
گلیم راه راه
چشم فراخ
کاری را انجام دادن و دریافتن
برآورد شدن، برآمدن
کاری که در موقع مناسب انجام گیرد، شایسته لایق درخور سزاوار. یا بجای... دربارهء... در حق، بعوض
ثمر درخت گز، میوۀ گز، گزمازک
استخوانی که در مچ پایین دو غوزک قرار دارد، استخوان بندگاه پا و ساق، شتالنگ، کعب
((بَ کِ))
فرهنگ فارسی معین
ایوان، بارگاه، خانه تابستانی که از همه طرف در و پنجره داشته باشد، بچکم، پچکم، بشکم، بیکم