جدول جو
جدول جو

معنی بتیس - جستجوی لغت در جدول جو

بتیس
(بِ)
نام نگهبان شهر غزه از طرف داریوش سوم پادشاه ایران که در برابر اسکندر مقدونی مقاومت شدید کرد. غزه قلعه ای بود در کنار دریای مغرب به مسافت 10 میل در جنوب صور، آریان گوید: دژبان این قلعه در این وقت (زمان حملۀ اسکندر 332 قبل از میلاد) خواجه ای بود بتیس نام. این شخص نسبت بشاه خود بسیار صادق و باوفا بود و با نگهبانان، خندق ها و استحکامات وسیع را حفظ میکرد... در این جنگ اسکندر جوشن خود را پوشید و به صفوف اول شتافت و مشغول جنگ شد. در این موقع عربی که یکی از سپاهیان غزه بود شمشیر خود را در پشت پنهان کرد و چنین وانمود که از قلعه فرار کرده است و میخواهدبه اسکندر پناهنده شود و همینکه به اسکندر نزدیک شدبه زانو درآمد. اسکندر به او گفت بلند شو و در صف سپاهیان من درآی، ولی او در این حال با تردستی شمشیر را به دست گرفت و خواست ضربتی به سر اسکندر وارد آورد، اسکندر سر خود را عقب برد و ضربت را رد کرد و با شمشیر دست عرب را انداخت... در این گیرودار تیری از طرف نگهبانان شهر به جوشن اسکندر آمد که آن را درید و به شانۀ او فرونشست. طبیب اسکندر فوراً حاضر شد وتیر را از گوشت بیرون کشید، و خون فوران کرد زیرا تیر به عمق نشسته بود. خون اسکندر جاری شد و بر اثر این حال اسکندر از پای درآمد و نزدیکانش او را در آغوش کشیدند و به اردو بردند. بتیس دژبان غزه چون احوال اسکندر را چنین دید پنداشت که او کشته شده است، به شهر درآمد و مژده فتح را منتشر ساخت، اسکندر منتظر التیام زخم خود نشد و امر به تسخیر قلعه داد و با زدن نقب بالاخره شهر گشوده شد. بتیس با نهایت دلاوری و شجاعت جنگ کرد و با وجود اینکه زخمهای زیاد برداشته بود دست از جدال نکشید ولی از کثرت زخمها و خونی که ازاو میرفت بی حال شد و به دست دشمن افتاد. اسیر را نزد اسکندر بردند و او در حالی که از شادی در پوست نمی گنجید به کوتوال دلیر چنین گفت: ’بتیس’ تو چنان نخواهی مرد که میخواستی، و باید حاضر شوی آنچه را که برای رنج و تعب اسیری میتوانند اختراع کنند تحمل کنی’ کوتوال شیردل در اسکندر خیره نگریست و ساکت ماند و اسکندر در این حال رو به مقدونیها کرد و گفت: ببینید این مرد چقدر لجوج است، آیا زانو بزمین زده یا کلمه ای که دلالت بر اطاعت کند گفته است ؟ اما من بخاموشی او خاتمه خواهم داد و اگر نتوانم بهیچ وسیله او را بحرف آورم، لااقل ناله هایش خاموشی او را قطع خواهد کرد.
چون بتیس به تهدیدات اسکندر وقعی ننهاد و باز خاموش ماند، اسکندر حکم کرد پاشنه های پای او را سوراخ کردند و تسمه ای از چرم ازین سوراخها گذرانیدند، بعد رشته ها را به ارابه ای، و ارابه را به اسبهائی بستند و دور شهر کشیدند تا بتیس جان داد. (از ایران باستان ص 1351)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آتیس
تصویر آتیس
(دخترانه)
نام خدای حاصلخیزی فریگیان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بتین
تصویر بتین
(دخترانه)
پرحرارت، قدرتمند (نگارش کردی: بهتین)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از باتیس
تصویر باتیس
(پسرانه)
دژبان غزه در زمان داریوش سوم پادشاه هخامنشی که تا آخرین نفس در برابر اسکندر پایداری کرد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از باتیس
تصویر باتیس
نوعی پارچۀ نخی لطیف
فرهنگ فارسی عمید
(اَ یَ)
رام تر. منقادتر.
- امثال:
اتیس من تیوس تویت، قال حمزه هذا مثل حکاه محمد بن حبیب و لم یذکر فی ای ّ موضع یجب ان یوضع و تویت قبیله من قبائل قریش و هو تویت بن حبیب بن اسد بن عبدالعزّی قال و حکی ایضاً: اتیس من تیوس البیّاع، و لم یفسره ایضاً. قال حمزه فسألت عنه اباالحسین النسابه الاصبهانی فذکر انه البیاع بن عبدیالیل بن ناشب بن نمیره بن سعد بن لیث بن بکر و بنته ریطه بنت ام ابی احیحه سعید بن العاص و یعیّرون به. (مجمعالامثال میدانی)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بمعنی بقس است. (منتهی الارب). رجوع به بقس شود
لغت نامه دهخدا
(بِ)
نام دارویی است غیر معلوم. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
مخفف ابلیس. شیطان. رجوع به ابلیس شود:
مهمان بلیس است خلق و حجت
بیچاره به یمگان از آن نهانست.
ناصرخسرو.
بلیس کرد ورا دست بوسه و شاباش
نشست پیش وی اندر به حرمت و تعظیم.
سوزنی.
هم صفیر و خدعۀ مرغان توئی
هم بلیس و ظلمت کفران توئی.
مولوی.
آن بلیس از ننگ و عار کمتری
خویشتن افکند در صد ابتری.
مولوی.
فرق بین وبرگزین تو ای خسیس
بندگی آدم از کبر بلیس.
مولوی.
گفت اگر دیو است من بخشیدمش
ور بلیسی کرد من پوشیدمش.
مولوی
لغت نامه دهخدا
به تیس، نام کوتوال غزه (قلعه ای بکنار دریای مغرب بمسافت 150 میل در جنوب صور) هنگام محاصرۀ نیروی اسکندر که نسبت بشاه خود بسیار صادق و باوفا بود و با ساخلو کمی خندق ها و استحکامات وسیع را حفظ کرد، (ایران باستان ج 2 ص 1347)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
در افسانه های باستانی یونان، ربه النوع دریا و دختر ’نره’ و ’دوریس’ است. ’زئوس’ و ’پوزیدون’ هر دو خواهان ازدواج با وی شدند. ولی ’تمیس’ پیشگویی کرد، پسری که از تتیس بدنیا آید از پدرش بزرگتر و قوی تر خواهد بود. آنگاه خدایان مصمم شدند که تتیس با انسانی بنام ’پله’ پادشاه ’فتی’ ازدواج کند. ولی تتیس ازپذیرفتن این زناشویی سرباز زد و بصورتهای شیر و مارو آتش و آب درمی آمد و سعی میکرد که پله به او دسترسی پیدا نکند. ولی پله بکمک اسب افسانه ای شیرون علیرغم تغییر شکلهایی که تتیس بخود میداد، او را تسلیم ساخت و کامیاب گردید. جشن عروسی آنان در غار شیرون برگزار گردید و خدایان در آنجا حاضر شدند و برای عروس و داماد هدایای فراوانی آوردند. از این ازدواج آشیل بدنیا آمد. وی پاشنۀ پای پسر خود را گرفت و برای مصون ساختن او از جراحات، درشط ’ستیکس’ فرو برد. رجوع به آشیل و تتیس و رجوع به قاموس الاعلام ترکی و ایران باستان ج 1 ص 774 شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
سخت. بئس.
- عذاب بئیس، عذاب شدید. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(تِ)
دریای بزرگی که در عهد دوم معرفهالارضی سرزمین ایران را فراگرفته بود. رجوع به جغرافیای تاریخی غرب ایران ص 11 و 12 شود
سیارۀ تلسکوپی شمارۀ 17 که بسال 1852 میلادی بوسیلۀ لوتر کشف گردید
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بسیارآب. (منتهی الارب). چشمۀ بسیارآب. (ناظم الاطباء) ، نام اسلحه ای باشد غیرمعلوم. (برهان قاطع) (آنندراج). نوعی سلاح. (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 172). یک نوع سلاح. (ناظم الاطباء). قسمی اسلحه که ترکان استعمال میکرده اند. (فرهنگ نظام). احتمالاً باید صورتی باشد از بچاق بمعنی چاقو:
ترکی مکن به کشتن من برمکش بچک.
سوزنی.
من خلیلم تو پسر پیش بچک
سر بنه انی ارانی اذبحک.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(فَ)
عفص. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَیْ یِ)
رام ومنقاد گرداننده اسب را. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
دهی از دهستان خامنه است که در بخش شبستر شهرستان تبریز واقع است و 2926 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4) ، بهبود. رفاه حال. (فرهنگ فارسی معین) :
ملامتی که کنندم از آن چه خیزد؟ هیچ
اگر بپای تو افتم به اوفتاد منست.
حسن دهلوی
لغت نامه دهخدا
(بَ)
طعام اندک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). طعامیست که از آرد و روغن بسازند. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
شکمبه در لهجۀ طبری. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
دهی است از بخش نمین شهرستان اردبیل. سکنۀ آن 777 تن. آب آن از چشمه و چاه و محصول آن غلات و حبوب است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
بدلیس. نام شهر و ولایتی به آسیای صغیر. این شهر در کردستان ترکیه نزدیک دریاچۀ وان واقع شده. کرباس بافی و ظرف نقرۀ آن معروف است. بسال 25 هجری قمری به دست عیاض بن غنم بتصرف مسلمانان درآمد. در زمان شاه اسماعیل صفوی در تصرف ایران بود و در زمان سلطان سلیمان به ترکیه بازگشت. ولایت بتلیس نزدیک به 2011 پارچه قریه را شامل میشود و بر 14 قضا و 4 سنجاق تقسیم شده است که عبارتند از ولایات بتلیس و اخلاط و خیزان و موطیکی و موش و بولانق و ملاذگرد و وارطو و صاسون و سعرد و رضوان و شروان و اروه و غزران و پرواری و کنج و قلب وچباقچور. (از قاموس الاعلام ترکی). و رجوع به فهرست تاریخ مغول اقبال و ایران باستان پیرنیا ص 2142 شود
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ)
سینه. صدر. (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). از بتیا پهلوی است به معنی سینه. (برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا
کژ باشد که به کلاه و جوراب کنند. (از فرهنگ اسدی). قز باشد که به جوراب و کلاه بافند. (حاشیۀ فرهنگ اسدی) :
فاخته گون شد هوا ز گردش خورشید
جامۀ خانه بتیک فاخته گون شد.
رودکی
لغت نامه دهخدا
(بَ)
کوهی است در یمامه. (آنندراج) (ناظم الاطباء). گویند کوهی است در یمامه. (از معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
(بَ)
زن از دنیا بریده بجهت خدای تعالی، برگشته گردیدن لب از خنده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بُ سَ)
مصغر بس. (دزی ج 1 ص 87). رجوع به بس شود
لغت نامه دهخدا
(یِ)
بائس. مردی که به وی سختی یا بلیتی یا درویشی رسیده باشد. (آنندراج). سختی رسیده. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بایس
تصویر بایس
بی نوا سختی رسیده ناتوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اتیس
تصویر اتیس
رام تر، منقادتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بایس
تصویر بایس
((یِ))
بی نوا، ناتوان
فرهنگ فارسی معین
بایست
فرهنگ گویش مازندرانی
شکم
فرهنگ گویش مازندرانی
تابیده، بافته
فرهنگ گویش مازندرانی
بترس، وحشت کن، حذرکن
فرهنگ گویش مازندرانی
بپوس، کلمه ای در تحقیر، پوسیده
فرهنگ گویش مازندرانی