بتخانه، جایی که بت ها را در آن نگهداری می کنند، معبد بت پرستان، خانۀ بت، بتکده، بتستان، جای زنان پادشاهان، حرم، فغستان، در تصوف عالم لاهوت و مظهر ذات احدیت
بتخانه، جایی که بت ها را در آن نگهداری می کنند، معبد بت پرستان، خانۀ بت، بتکده، بتستان، جای زنان پادشاهان، حرم، فَغستان، در تصوف عالم لاهوت و مظهر ذات احدیت
علاوه بر این، شاید مثلاً بلکه فردا بیاید، امید است که، باشد که، برای نفی حکم قبلی گفته می شود، برعکس مثلاً او نه تنها مجرم نیست، بلکه یک انسان شریف است
علاوه بر این، شاید مثلاً بلکه فردا بیاید، امید است که، باشد که، برای نفی حکم قبلی گفته می شود، برعکس مثلاً او نه تنها مجرم نیست، بلکه یک انسان شریف است
قلعه ای است از نواحی بربشتر از توابع اندلس و امروز در تصرف فرنگان است. (از معجم البلدان) (مراصد الاطلاع) حصنی است به اندلس از نواحی بربشتر. (معجم البلدان).
قلعه ای است از نواحی بِربُشتَر از توابع اندلس و امروز در تصرف فرنگان است. (از معجم البلدان) (مراصد الاطلاع) حصنی است به اندلس از نواحی بَرْبُشتر. (معجم البلدان).
دهی از دهستان کولیوند در 38 هزارگزی خرم آباد. سکنۀ آن 300 تن. محصول آن حبوبات وغلات. شغل اهالی زراعت و گله داری. ساکنین آن از طایفۀ کولیوند هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی از دهستان کولیوند در 38 هزارگزی خرم آباد. سکنۀ آن 300 تن. محصول آن حبوبات وغلات. شغل اهالی زراعت و گله داری. ساکنین آن از طایفۀ کولیوند هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
مالۀ برزیگری را گویند و آن تخته ای باشد که زمین شیار کرده را بدان هموار کنند. (انجمن آرای ناصری) (برهان قاطع) (آنندراج). تخته ای که برزگران بر زمین شیارکرده کشند تا کلوخهای او شکسته گردد. (فرهنگ رشیدی). مالۀ برزیگران. (ناظم الاطباء) ، قرار دادن و ریختن بتن در پایه و بنلاد بنایی
مالۀ برزیگری را گویند و آن تخته ای باشد که زمین شیار کرده را بدان هموار کنند. (انجمن آرای ناصری) (برهان قاطع) (آنندراج). تخته ای که برزگران بر زمین شیارکرده کشند تا کلوخهای او شکسته گردد. (فرهنگ رشیدی). مالۀ برزیگران. (ناظم الاطباء) ، قرار دادن و ریختن بتن در پایه و بنلاد بنایی
بت خانه. (ناظم الاطباء) (آنندراج). فرخار. بهار. (حاشیۀ برهان چ معین ذیل فرخار). بیت الصنم. بیت الاصنام. معبد بت پرستان. جایگاه بتان. بمعنی بتخانه است زیرا که کده و کد بمعنی خانه است و آنرا بدون هاء نیز آورده اند چنانکه فرخی گفته: به بتکد اندر بت را خزانه ای کردند در آن خزانه به صندوقهای پیل گهر. (از انجمن آرای ناصری). بسان بتکده شد باغ و راغ کانون گشت در آن ز نور تصاویر و اندران از نار. حکیم غمناک. همه شهر گویی مگر بتکده ست ز دیبای چین بر گل آذین ببست. فردوسی. بسا بتا که تو برداشتی ز بتکده ها چنان بتان که ز لاهور برگرفتی پار. فرخی. دراز و پهنا حوضی به صدهزار عمل هزار بتکدۀ خرد گرد حوض اندر. فرخی. راست گفتی به بتکده ست درون بتی و بت پرستی اندر بر. فرخی. کز او بتکده گشت هامون چو کف به آتش همه سوخته شد چو خف. عنصری. وز خرب غلامان همه خراسان چون بتکدۀ هند و چینستانست. ناصرخسرو. ای روی تو در چشم رهی بتکده ای مردی نبود ستیزه با دلشده ای. ازرقی. وقت بهار نو صفت نوبهار کن خانه ز گل چو بتکدۀ قندهار کن. ادیب صابر. بر روی دلارایت فتنه است بجان و دل آنکس که بت آراید در بتکده های چین. سوزنی. وبجای بتکده ها مساجد بنا افتاد. (کلیله و دمنه). تات ز هستی هنوز یاد بود کفر و دین بتکده را شرط نیست بیت حرم داشتن. خاقانی. راه چون رفته گشت و نم زده شد همه راه از بتان چو بتکده شد. نظامی. از طلبی که داشتم چون که نشستم اندکی از کف پیر بتکده درد مغانه یافتم. عطار. امروز اگر هستم شوریده و سرمستم در بتکده بنشستم دل داده به ترسائی. عطار. کس از مرد در شهر و از زن نماند در آن بتکده جای ارزن نماند. سعدی. عزلت گزین زاویۀ طاعت تواند گر پیر بتکده است و گرشیخ خانقاه. میرو الهی. کس عنان گیر نشد ورنه من از بیت حرم تا در بتکده از سایۀ ایمان رفتم. عرفی. چون کرم کردگار جلوه کند کعبه را پست کند روزگار بتکدۀ آذری. ؟ - بتکدۀ فرخار، کنایه از شهر فرخار منسوب به خوبان است: ملک چنانکه ز آزادگی سزید گزید ز آهوان چو نگاری ز بتکدۀ فرخار. فرخی. و رجوع به فرخار شود. - بتکدۀ نوشاد، کنایه از شهر نوشاد که منسوب به خوبان است: تا بوقت خزان چو دشت شود باغهای چو بتکدۀ نوشاد. فرخی. و رجوع به نوشاد شود.
بت خانه. (ناظم الاطباء) (آنندراج). فرخار. بهار. (حاشیۀ برهان چ معین ذیل فرخار). بیت الصنم. بیت الاصنام. معبد بت پرستان. جایگاه بتان. بمعنی بتخانه است زیرا که کده و کد بمعنی خانه است و آنرا بدون هاء نیز آورده اند چنانکه فرخی گفته: به بتکد اندر بت را خزانه ای کردند در آن خزانه به صندوقهای پیل گهر. (از انجمن آرای ناصری). بسان بتکده شد باغ و راغ کانون گشت در آن ز نور تصاویر و اندران از نار. حکیم غمناک. همه شهر گویی مگر بتکده ست ز دیبای چین بر گل آذین ببست. فردوسی. بسا بتا که تو برداشتی ز بتکده ها چنان بتان که ز لاهور برگرفتی پار. فرخی. دراز و پهنا حوضی به صدهزار عمل هزار بتکدۀ خرد گرد حوض اندر. فرخی. راست گفتی به بتکده ست درون بتی و بت پرستی اندر بر. فرخی. کز او بتکده گشت هامون چو کف به آتش همه سوخته شد چو خف. عنصری. وز خرب غلامان همه خراسان چون بتکدۀ هند و چینستانست. ناصرخسرو. ای روی تو در چشم رهی بتکده ای مردی نبود ستیزه با دلشده ای. ازرقی. وقت بهار نو صفت نوبهار کن خانه ز گل چو بتکدۀ قندهار کن. ادیب صابر. بر روی دلارایت فتنه است بجان و دل آنکس که بت آراید در بتکده های چین. سوزنی. وبجای بتکده ها مساجد بنا افتاد. (کلیله و دمنه). تات ز هستی هنوز یاد بود کفر و دین بتکده را شرط نیست بیت حرم داشتن. خاقانی. راه چون رفته گشت و نم زده شد همه راه از بتان چو بتکده شد. نظامی. از طلبی که داشتم چون که نشستم اندکی از کف پیر بتکده درد مغانه یافتم. عطار. امروز اگر هستم شوریده و سرمستم در بتکده بنشستم دل داده به ترسائی. عطار. کس از مرد در شهر و از زن نماند در آن بتکده جای ارزن نماند. سعدی. عزلت گزین زاویۀ طاعت تواند گر پیر بتکده است و گرشیخ خانقاه. میرو الهی. کس عنان گیر نشد ورنه من از بیت حرم تا در بتکده از سایۀ ایمان رفتم. عرفی. چون کرم کردگار جلوه کند کعبه را پست کند روزگار بتکدۀ آذری. ؟ - بتکدۀ فرخار، کنایه از شهر فرخار منسوب به خوبان است: ملک چنانکه ز آزادگی سزید گزید ز آهوان چو نگاری ز بتکدۀ فرخار. فرخی. و رجوع به فرخار شود. - بتکدۀ نوشاد، کنایه از شهر نوشاد که منسوب به خوبان است: تا بوقت خزان چو دشت شود باغهای چو بتکدۀ نوشاد. فرخی. و رجوع به نوشاد شود.
نام شهری در نزدیکی ساحل شرقی فرات که در زمان آمیانوس مارسلینوس مورخ، همه ساله در اوائل سپتامبر بازار بزرگی در آنجا تشکیل می شد و متاع چین و کالای هند در آنجا فراهم می آمد. (از ترجمه ایران در زمان ساسانیان کریستنس ص 148)
نام شهری در نزدیکی ساحل شرقی فرات که در زمان آمیانوس مارسلینوس مورخ، همه ساله در اوائل سپتامبر بازار بزرگی در آنجا تشکیل می شد و متاع چین و کالای هند در آنجا فراهم می آمد. (از ترجمه ایران در زمان ساسانیان کریستنس ص 148)
بریدن چیزی را و منه طلقها بتله، جدا کردن آن را از غیرو ممتاز ساختن. (منتهی الارب). جدا کردن. (آنندراج). و رجوع به بتل و تبتیل شود، قبه. گوی سر عصا و قمچی. (برهان قاطع). سر تازیانه و جز آن. (فرهنگ رشیدی). گیره یا چیز گردی که سر چماق و شلاق قرار میدهند. (از فرهنگ شعوری) (آنندراج) (از انجمن آرا) (از فرهنگ نظام) ، دسته و قبضه، گره ساقۀ گیاه. (ناظم الاطباء) ، سنگ درازی که بدان دارو سایند و آن را به عربی مقمع خوانند و به این معنی به کسر اول هم آمده است. (برهان قاطع) (آنندراج) (از فرهنگ رشیدی). و آن را بته نیزگویند. (فرهنگ نظام) (از شرفنامۀ منیری) (از انجمن آرا). سنگ صلابه. سنگ درازی که در آن داروها را می سایند و صلابه میکنند. (ناظم الاطباء) ، هاون سنگی. (از فرهنگ شعوری) (ناظم الاطباء) ، دبه که در آن روغن ریزند و به این معنی به کسر اول هم آمده است. (برهان قاطع). دبۀ روغن و شیشۀ گلاب. دبۀ روغن ریز و آنچه گلاب در آن اندازند. (شرفنامۀمنیری) ، دستۀ هاون. (ناظم الاطباء)
بریدن چیزی را و منه طلقها بتله، جدا کردن آن را از غیرو ممتاز ساختن. (منتهی الارب). جدا کردن. (آنندراج). و رجوع به بَتِل و تبتیل شود، قبه. گوی سر عصا و قمچی. (برهان قاطع). سر تازیانه و جز آن. (فرهنگ رشیدی). گیره یا چیز گردی که سر چماق و شلاق قرار میدهند. (از فرهنگ شعوری) (آنندراج) (از انجمن آرا) (از فرهنگ نظام) ، دسته و قبضه، گره ساقۀ گیاه. (ناظم الاطباء) ، سنگ درازی که بدان دارو سایند و آن را به عربی مقمع خوانند و به این معنی به کسر اول هم آمده است. (برهان قاطع) (آنندراج) (از فرهنگ رشیدی). و آن را بته نیزگویند. (فرهنگ نظام) (از شرفنامۀ منیری) (از انجمن آرا). سنگ صلابه. سنگ درازی که در آن داروها را می سایند و صلابه میکنند. (ناظم الاطباء) ، هاون سنگی. (از فرهنگ شعوری) (ناظم الاطباء) ، دبه که در آن روغن ریزند و به این معنی به کسر اول هم آمده است. (برهان قاطع). دبۀ روغن و شیشۀ گلاب. دبۀ روغن ریز و آنچه گلاب در آن اندازند. (شرفنامۀمنیری) ، دستۀ هاون. (ناظم الاطباء)
ابن حسام الدوله، مکنی به ابوکامل و ملقب به زعیم الدوله. رجوع به زعیم الدوله... شود. (یادداشت مؤلف) ، رشوت و پاره. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، جغد. (ناظم الاطباء) یمین. از خانان گوگ اردو از خاندان باتو یا خانان دشت قپچاق غربی (654 تا664 هجری قمری). (ترجمه طبقات سلاطین اسلام لین پول)
ابن حسام الدوله، مکنی به ابوکامل و ملقب به زعیم الدوله. رجوع به زعیم الدوله... شود. (یادداشت مؤلف) ، رشوت و پاره. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، جغد. (ناظم الاطباء) یمین. از خانان گوگ اردو از خاندان باتو یا خانان دشت قپچاق غربی (654 تا664 هجری قمری). (ترجمه طبقات سلاطین اسلام لین پول)
سینه و پوست سینۀ شتر که در خفتن ملاصق زمین شود، یا جمع برک است، یا برک سینۀ آدمی است وبرکه غیر آدمی، یا برک باطن سینه است و برکه ظاهر آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
سینه و پوست سینۀ شتر که در خفتن ملاصق زمین شود، یا جمع برک است، یا برک سینۀ آدمی است وبرکه غیر آدمی، یا برک باطن سینه است و برکه ظاهر آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
تپۀ سیاهرنگی است در نزدیک طائف، و در آنجا غارها و سوراخهائی است که هرکدام قریب یک ساعت راه است وگمان میکردند که مقابر عاد در آنجا باشد و از این جهت بدین کوه احترام میگزاردند. (از معجم البلدان)
تپۀ سیاهرنگی است در نزدیک طائف، و در آنجا غارها و سوراخهائی است که هرکدام قریب یک ساعت راه است وگمان میکردند که مقابر عاد در آنجا باشد و از این جهت بدین کوه احترام میگزاردند. (از معجم البلدان)
دهی است از دهستان بیضا بخش اردکان شهرستان شیراز. سکنه 112 تن. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 7) ، رنگی است همرنگ برگ نی. (آنندراج) : سرو من سبزیست شیرین راست همچون نیشکر چون ببالائی قبائی برگ نی بندد کمر. سیفی بدیعی (از آنندراج). ، نوعی از خربزۀ خوب. (آنندراج) : هنگام یزک بشکّرستان برگ نی او شود نواجان. محسن تأثیر (از آنندراج)
دهی است از دهستان بیضا بخش اردکان شهرستان شیراز. سکنه 112 تن. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 7) ، رنگی است همرنگ برگ نی. (آنندراج) : سرو من سبزیست شیرین راست همچون نیشکر چون ببالائی قبائی برگ نی بندد کمر. سیفی بدیعی (از آنندراج). ، نوعی از خربزۀ خوب. (آنندراج) : هنگام یزک بشکّرستان برگ نی او شود نَواجان. محسن تأثیر (از آنندراج)