جدول جو
جدول جو

معنی بتنین - جستجوی لغت در جدول جو

بتنین
(بُ تَ)
نام قریه ای به سمرقند از نواحی دبوسیه. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بتین
تصویر بتین
(دخترانه)
پرحرارت، قدرتمند (نگارش کردی: بهتین)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بنین
تصویر بنین
(دخترانه)
نوعی گیاهی خوراکی که در بهار می روید (نگارش کردی: بهنین)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تنین
تصویر تنین
ماهی، مار بزرگ، اژدها
تنین فلک: در علم نجوم، از صورت های فلکی نیمکرۀ شمالی به شکل اژدها که قسمتی از آن بین دب اکبر و دب اصغر قرار دارد، اژدهای فلک، کهکشان
فرهنگ فارسی عمید
(بَ تَ)
پتنی. جمال الله هندی بتنی منسوب به پتنه از شهرهای هند. وی در 1501 میلادی در نهر والی گجرات بدنیا آمد و در مکه درس خواند و سپس به طریقۀ قادریه و سعدیه داخل گردید و در درگاه اکبرشاه مقامی یافت و سرانجام به قتل رسید. اوراست: ’مجمع البحار فی غریب التنزیل و تألیف الاخبار’ به عربی که در حدیث نوشته شده است. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(بَ / بُ)
گلی است در مصر و آن مانند نیلوفر پیوسته در میان آب میباشد. گویند هر صباح سر از آب برمی آورد و شام به ته آب فرومیرود و همین ساقی دارد و بس یعنی برگ ندارد و به بزرگی غورۀ خشخاش میشود و تخم آن سفید است. در عطریات بکار برند و از آن گل روغنی سازند بجهت علت سرسام و بیخ آن مقوی است باه را. (برهان) (از آنندراج) (از انجمن آرا). جلجال مصری. ریشه آنرا بیاوران یا بیارون نامند. گلی در مصر مانند نیلوفر پیوسته در آب و تخم آن سفید و معطر که بپارسی بیارون گویند. (ناظم الاطباء). گیاهی است که آنرا در مصر عرایس النیل خوانند زیرا در نقاطی که نیل هنگام جزر آب بجای میگذارد میروید و دارای ساق طویلی است به ارتفاع آب و وقتی که هم سطح آب شود برگهای سبز پهن به روی آب پخش کند که فلکۀ گردی تشکیل دهد مانند وسط کف دست و شکوفه اش بسفیدی زند. در آفتاب پدید آید و در سایه نهان شود و داخل فلکه به زردی زند و بیخ آن مانند شلغم است لیکن زردتر. مصریان آنرا بیارون خوانند و این گیاه در تمام احوال خاصیت نیلوفر دارد. دوایی است که نام دیگرش نیلوفر مصری است. (فرهنگ نظام). و رجوع به تذکرۀ داود ضریر انطاکی ص 78 و تحفۀ حکیم مؤمن و مفردات ابن بیطار شود. نوعی ازنیلوفر مصری است و در حین زیادتی آب رود نیل میرویدو ساقش بقدر عمق آب و گلش سفید و بقدر قبه خشخاش و در طلوع آفتاب از آب بیرون می آید و در غروب نهان می شود و تخمش شبیه بجاورس و بیخش مثل شلغم و از آن کوچکتر و در رنگ و طعم مثل زردۀ تخم مرغ است و اهل مصر آن را پخته و خام میخورند در دوم سرد و در اول دویم تر و در جمیع افعال مثل نیلوفر و بیخش مقوی معده و باه و جهت زحیر اسهال صفراوی و با شیر جهت سرفه نافع و گلش با قوه محلله و روغن معمول از گل او جهت ذات الجنب و جنون و درد سر و شقیقۀ سعوطا و طلای مفید. وشربت او در افعال مثل شربت نیلوفر و دانۀ او محلل ورمها و جهت بواسیر نافع است. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(بینیِنْ)
لارنس. (1869- 1943 میلادی) شاعر بریتانیائی. خازن نقاشیها در موزۀ بریتانیائی و متخصص در هنر شرقی. چندین کتاب در باب هنر نوشته که نقاشی در شرق دور (1908 میلادی) و نقاشان دربار مغولان کبیر (1921 میلادی) از آن جمله است. کتاب اشعار نظامی (1928 میلادی) در وصف یک نسخۀ خطی خمسۀ نظامی و مزین به مینیاتورهای رنگی از زیباترین آثار اوست. دیوانش چند مجلد است. قطعه ای برای کشتگان از معروفترین اشعار انگلیسی زمان جنگ جهانی اول اوست. (دائره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
شهری است و از آن است ایوب تبنینی بن ابوبکر بن خطلیا. (منتهی الارب). شهری است در کوههای بنی عامر و مشرف بر شهر بانیاس بین دمشق و صور. (معجم البلدان ج 2 ص 364). قصبۀ کوچکی است در ولایت بیروت و در 20 هزارگزی مشرق صور. در دوران جنگهای صلیبی دارای استحکام و اهمیت بود. در سال 583 هجری قمری صلاح الدین ایوبی آن را بازگرفت. دارای باغها و درختان پرمیوه و کشت زارهای خرم است و بر بالای تپه ای قرار دارد و چشم انداز زیبایی را بوجود آورده است. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(اِعْ)
بستن گوسفند را برای فربه شدن. (ازاقرب الموارد) (از قطر المحیط) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بمعنی تن ّ است... (منتهی الارب). قرین و همتا و حریف و همزاد. (ناظم الاطباء). رجوع به تن ّ شود
لغت نامه دهخدا
(تِنْ نی)
لقب ابراهیم بن مهدی، بدان جهت که فربه و سیاه فام بود. (منتهی الارب)
لقب سیف القیل شرحبیل بن عمرو است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تِنْ نی)
جزیرۀ تنین، از جزایر دریای هند است. حمداﷲ مستوفی آرد: جزیره تنین طویل و عریض تمام است و در او کوههای بلند و عمارت بسیار و در عهد اسکندر برآنجا اژدهایی عظیم بوده است و اهالی آنجا را منزعج گردانیده و ایشان هر روز چند گاو را می بسته اند و بر گذر آن اژدها می افکنده اند تا طعمه می ساخته و به مردم ایذاء نمی رسانیده. اسکندر فرمود تا گاوان را پر زرنیخ و آهک و کبریت کرده و تیغها بر او ضم کرده چون اژدها آن طعمه که سبب دفع جوع نامبارک بوده تناول کرده، خوردن و مردن یکی بود و آن جزیره بدین نام (تنین) منسوب است. (نزهه القلوب چ گای لیسترانج ج 3 ص 233)
لغت نامه دهخدا
(تِنْ نی)
اژدها. (دهار) (مفاتیح) (ربنجنی) (بحر الجواهر) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات) (تحفۀ حکیم مؤمن). بمعنی اژدها که ماری است بزرگ. (آنندراج) .مار عریض و پهن. (از ناظم الاطباء). مار بزرگ. (از اقرب الموارد). ج، تنانین. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). مار بزرگ. اژدها. اژدرها. (فرهنگ فارسی معین). ماری بزرگ، و در اساطیر است که باد او را بردارد و در زمین یأجوج و مأجوج فرودآرد و آنان او را بخورند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). صاحب ذخیرۀ خوارزمشاهی درباب مارانی که زهر ایشان ضعیف و علاج کردن گزیدگی ایشان علاج قرحه است، تنین را نام برد و گوید: این مارانی باشند بزرگ، کمترینشان پنج گز باشد و آنچه بزرگ بود سی گز باشد یا بیشتر وچشمهای او بزرگ باشد و در زیر فک او چیزی بیرون آمده باشد همچون زنخدان و از هر جانبی سه دندان زهر بود (کذا) و دهان او سخت فراخ بود و ابروان او بزرگ باشد، چنانکه چشم او بپوشد، و بر گردن او فلوس باشد وگرداگرد او موی باشد. و در زمین نوبه و هند بسیار بود، و لون او سیاه بود یا زرد، و خواجه بوعلی سینا رحمه اﷲ گوید من دیدم تنین که بر گردن او در دو جانب موی بود، وی گوید بیرون از هندوستان (نیز) تنین بسیار است. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
چو تنین ازآن موج بردارد ابر
هوا برخروشد بسان هژبر
فرودافکندابر، تنین بکوه
بیایند از ایشان گروهاگروه
بهاران ز تنین بکردار گرگ
بغرند بآوازهای بزرگ.
فردوسی.
به استخر بد بابک از دست اوی
که تنین خروشان بد از شست اوی.
فردوسی.
آن سیم می نماید، ارزیز در ترازو
وین قند می فروشد، در آستینش تنین.
ناصرخسرو.
تنین جهان دهان گشاده ست
پرهیز کن از دهان تنین.
ناصرخسرو.
تنین تست تنت، حذر کن زو
زیرا بخورد خواهدت این تنین.
ناصرخسرو.
آزرده این و آن بحذر از من
گویی که از نژادۀ تنینم.
ناصرخسرو.
چو رنگ و ماهی باشم به کوه و دریا در
چو شیر و تنین خسبم به بیشه و کردر.
مسعودسعد.
ز هول و هیبت، پشت زمین و روی هوا
به چشمها همه تنین نماید و ضرغام.
مسعودسعد.
تراست اکنون بر کوه پیچش تنین
چنانکه بودت در بحر یازش تمساح.
مسعودسعد.
گهی چو شیر همی در میان بیشه بخاست
گهی چو تنین هنجار ژرف غار گرفت.
مسعودسعد.
فتد سال تا سال از ابر سیاه
ستمکاره تنینی آنجایگاه.
نظامی.
مخالفان ترا دست و پای کسب مراد
بریده باد که بی دست و پای به تنین.
سعدی.
، شجرهالتنین، اصل اللوف. لوف الحیه. لوف. رجوع به لوف شود،
{{اسم خاص}} سپیدیی است خفی در آسمان که تنه اش تا شش برج رسد و دمش در برج هفتم و مانند کواکب سیاره سیر می کند و آن منحوس است. (منتهی الارب). موضعی در آسمان. (از اقرب الموارد). آنچه در آسمان از تقاطع منطقۀ فلک جوزهر و مأمل بصورت مار بزرگ که یک طرفش را رأس گویند و طرف دیگر را ذنب بهم رسیده آنرا نیزتنین گویند، و صاحب قاموس گوید که تنین سفیدیی است در آسمان که تنه اش در شش برج است و دمش در برج هفتم و سیر می کند چون کوکب سیاره و آنرا به فارسی هستیز گویند، و قول جوهری که موضعی است در آسمان غلط است. (آنندراج). صورت دوم از نوزده صورت شمالی فلک نزد قدماء و کواکب آنرا عوائذ گویند. (مفاتیح از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). یکی از صور شمالی، بمار بزرگ و دراز به بسیار پیچش و گره ماننده. (التفهیم). اژدهای فلک. نام صورتی است از صور فلکی و فارسی آن ’هشتنبر’ است. (قاموس از یادداشت بخطمرحوم دهخدا). یکی از صور شمالی فلکی حاوی هشتاد ستاره، چهار از قدر دوم و هفت از قدر سوم و دوازده از قدر چهارم که برای آن صورت اژدهایی بر گرد دب اکبر توهم شده است. (یادداشت ایضاً). صاحب نفائس الفنون درعلم صور کواکب آرد: در جمله ثوابت کواکب او سی ویک اند و مجموع آن در نفس صورت واقع و در حوالی آن هیچ کوکبی از کواکب مرصوده نیست و عرب کوکبی را که بر زبان اوست رایض خوانند و چهار کوکب را که بر سرند عوائذ و در میانۀ عوائذ ستارۀ بسیار کوچکی باشد که آنرا ربع خوانند و بعضی رفد نیز گویند و دو ستارۀ روشن را که در مؤخر او باشد ذئبین خوانند و دوی دگر را که پیش از ذئبین اند و روشنائی از ذئبین گیرند اظفار ذبات خوانند و ستاره ای که بر اصل ذنب اوست ذیخ خوانند و ذیخ به عربی کفتار پرمو است
لغت نامه دهخدا
(بَ)
خردمند ثابت رأی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
تصویری از بنین
تصویر بنین
فرزندان پسران پسران فرزندان
فرهنگ لغت هوشیار
قرین و همتا و حریف و همزاد اژدها که ماری بزرگ است اژدها که ماری بزرگ است اژدها که ماری بزرگ است
فرهنگ لغت هوشیار
نیلوفر نیل گلی است مانند نیلوفر که پیوسته در آب باشد و در مصر روید. دارای ساقه های باریک و بلند و برگهای پهن و گلهای سفید و در سر آن غوزه ای کوچک شبیه بخشخاش وجود دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنین
تصویر تنین
((تَ نِّ))
اژدها، ماهی، جمع تنانین، نام یکی از صورت های فلکی نیمکره شمالی آسمان
فرهنگ فارسی معین
توانستن
فرهنگ گویش مازندرانی
تنیدن، مقدمات پارچه بافی نستی را با تنیدن های اولیه آغاز
فرهنگ گویش مازندرانی
دیوار گلی، چینه ی کوتاه، پایه ی ساختمان، بخش صاف و همواره
فرهنگ گویش مازندرانی