جدول جو
جدول جو

معنی بتن - جستجوی لغت در جدول جو

بتن
(بِ تُ)
بتون. یکی از انواع مصالح بنائی مرکب از سیمان و آب و ریگ و ماسه که به نسبت های خاص درهم آمیزند و چون اندکی بگذرد چون ساروج سخت و مستحکم شود و زیرپی بناو پایه را بدان سازند و اسکلت و بدنه را با آن استحکام دهند و چون میله های فلزی و مفتول آهنین در آن گذارند سخت تر گردد و آن را بتون آرمه (بتون مسلح) گویند. و رجوع به بتون شود، ادا کردن اعم از آنکه نماز باشد یا قرض و دین و امانت. گزاردن. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (هفت قلزم) ، کشیدن. فروبردن. (آنندراج) (انجمن آرا) (برهان قاطع) (هفت قلزم). و رجوع به توختن شود
لغت نامه دهخدا
بتن
گفتن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بِ تَ)
جداگانه
لغت نامه دهخدا
(بِ تُ)
ترکیب سیمان و آب وریگ و ماسه برای ساختمان کردن. ساختن بتن، دف. دایره. (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج). و به این معنی به صورت تبوراک هم آمده است. (برهان قاطع). تصحیف تبوراک است و تبیره و تبیر و طنبور از همین ریشه است. (یادداشت مؤلف) :
آن خر پدرت بکشت خاشاک زدی
مامات دف دورویه چالاک زدی
آن بر سر گورها تبارک خواندی
و این بر در خانه ها تبوراک زدی.
رودکی (از یادداشت مؤلف).
و رجوع به تبوراک شود
لغت نامه دهخدا
(کو کَ دَ)
فشردن. درهم پیچیدن و فشردن. (آنندراج). افشردن. فشار دادن. درهم پیچیدن. (ناظم الاطباء). تبنجیدن است. رجوع به تنجیدن و تبنجیدن شود، فروماندن در راه. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، دوردست رفتن: بتوع در ارض، دوردست رفتن در آن. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ عَ)
تنگ آمدن. به جان آمدن. عاجز و ملول شدن. (آنندراج) :
هست برین فرش دورنگ آمده
هر کسی از کار بتنگ آمده.
نظامی.
بتنگ آمد دل از بی همدمیها رو بکوه آرم
مگر آنجا کنم پیوند فریادی به فریادی.
صائب
لغت نامه دهخدا
(بَ)
رجوع به بتانونی شود
لغت نامه دهخدا
(بِ تَ)
منفرد. یگانه. تنها. فرد. جداگانه. (ناظم الاطباء) ، منقطعۀ از زواج. (از اقرب الموارد)، پاک دامن. پارسا. (فرهنگ فارسی معین)، زن دوشیزه که از مردان رغبت و حاجت خود بریده باشد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). زن دوشیزه و جداشده از مردان و بریده از دنیا. (آنندراج). دوشیزۀ از مردان بریده. (یادداشت مؤلف). زن باکرۀ بریدۀ شده از دنیا و بریده شده از شوهر. دختری که شوی نکند. زنی که از دنیا بریده باشد بجهت خدای تعالی. (از ناظم الاطباء). بتیل. بتیله. عذراء. از دنیا گسسته و بخدا پیوسته. دختری باشد که از دنیا بریده و بخدا پیوسته وپیوند با جهان دیگر استوار کرده باشد و این صفت ویژۀ حضرت سیده نساءالعالمین فاطمهالزهراء سلام اﷲ علیها دخت خاتم النبیین
{{صفت}} است. (یادداشت مؤلف)، لقب فاطمه بنت نبی علیهما الصلوه والسلام بدان جهت که در فضل و دین و حسب از زنان زمانۀ خود و زنان امت متفرد بود و همتا نداشت. (ناظم الاطباء). چون حضرت فاطمه قاطع علائق دنیا بود لهذا بتول گفتند. (غیاث اللغات) (آنندراج). چون از مردان بریده و به طاعت خدای عزوجل مختص شده بود بدین نام شهرت یافت. (از مهذب الاسماء)، لقب مریم عذراء مادر مسیح علیهاالسلام. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). و بتیل وبتیله نیز بدین معنی آمده است. لقب سیده مریم عذرا. (از اقرب الموارد). لقب حضرت مریم علیها السلام که ممتاز بود از زنان بحسب دین و بریده بود از دنیا به خدا. (از آنندراج)، نهالی که از بن درختی برآمده و از آن درخت مستغنی شده باشد. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). خرمابن جدا کرده و نشانده از بیخ نخلی دیگر. نهال خرما. (یادداشت مؤلف). درخت خرد خرما که از درخت بزرگ که ام اوست جدا باشد.
- بتول نورانی، دختر نورانی، اصطلاحی در تثلیث کیش مانوی. در بعضی از قطعات (مانوی) که به لهجۀ شمالی و سغدی است می بینیم که در زمانهای بعدی دورۀ سوم آفرینش مانند دو دورۀ مقدم بر آن انبساط یافته و موجد تثلیثی شده است از این قرار: عیسی، بتول نورانی و منوهمیذ بزرگ. (از ترجمه ایران در زمان ساسانیان ص 211)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
به جان آوردن. به ستوه آوردن. زله کردن:
کاین خانه که آب و رنگت آرد
از تنگی خود بتنگت آرد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(بُ تَ)
نام قریه ای به سمرقند از نواحی دبوسیه. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(بَ تَ / بِ تَ)
صورت امر از بتنجیدن که در برخی مآخذ به معنای مصدری گرفته شده است. فشار و فشردگی است و مرادف افشردن و فشردن. (برهان قاطع) (از شعوری ج 1 ورق 154) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
مهر مفکن برین سرای سپنج
کاین جهان پاک بازی و نیرنج
نیک او را فسانه واری شو
بد او را کمرت سخت بتنج.
رودکی
لغت نامه دهخدا
(بُ نِ)
معرب پودنه و این کلمه امروز در عراق عرب متداول است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ نِ)
نام شهری در نزدیکی ساحل شرقی فرات که در زمان آمیانوس مارسلینوس مورخ، همه ساله در اوائل سپتامبر بازار بزرگی در آنجا تشکیل می شد و متاع چین و کالای هند در آنجا فراهم می آمد. (از ترجمه ایران در زمان ساسانیان کریستنس ص 148)
لغت نامه دهخدا
(بَ تَ)
پتنی. جمال الله هندی بتنی منسوب به پتنه از شهرهای هند. وی در 1501 میلادی در نهر والی گجرات بدنیا آمد و در مکه درس خواند و سپس به طریقۀ قادریه و سعدیه داخل گردید و در درگاه اکبرشاه مقامی یافت و سرانجام به قتل رسید. اوراست: ’مجمع البحار فی غریب التنزیل و تألیف الاخبار’ به عربی که در حدیث نوشته شده است. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بختن
تصویر بختن
رهائی بخشیدن، نجات دادن، رستگاری بخشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشن
تصویر بشن
قد وبالا، اندام وبدن آدمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخن
تصویر بخن
دراز بالا بلند بالا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بتع
تصویر بتع
می انگبین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بتق
تصویر بتق
پارسی تازی شده بوته بوته زرگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بتو
تصویر بتو
گره چوب یا ساقه گیاه
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی شفته ساروگ (ساروج) مخلوطی از سنگ شکسته و ماسه و سیمان در بنایی برای پی ریزی یا ساختن پایه های عمارات بکار رود. یا بتون آرمه. بتون مسلح بتونی که در آن میله های آهنی گذارند تا استواری و مقاومت آن بیشتر گردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بته
تصویر بته
سنگ درازی که بدان داروها سایند مقمع. بوته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بان
تصویر بان
قسمت بیرونی سقف خانه ومخفف آواز وفریاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنت
تصویر بنت
دختر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بتر
تصویر بتر
مخفف بدتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بطن
تصویر بطن
شکم درون چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزن
تصویر بزن
دلاور، شجاع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بستن
تصویر بستن
چیزی را در بند کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسن
تصویر بسن
از اتباع حسن است: (حسن بسن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بتنهایی
تصویر بتنهایی
جدا گانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بستن
تصویر بستن
انعقاد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بان
تصویر بان
آقا
فرهنگ واژه فارسی سره
می توانست
فرهنگ گویش مازندرانی
تنیدن، مقدمات پارچه بافی نستی را با تنیدن های اولیه آغاز
فرهنگ گویش مازندرانی
توانستن
فرهنگ گویش مازندرانی