جدول جو
جدول جو

معنی بتفوز - جستجوی لغت در جدول جو

بتفوز
پوزه، گرداگرد دهان جانوران چهارپا، بتپوز، فوز، بنفوز، پتفوز، برفوز، پوز، فرنج برای مثال نهاده اند زن و بچۀ من از سرما / به سان سگ بچه بتفوز بر در سوارخ (سوزنی- مجمع الفرس - بتفوز)
تصویری از بتفوز
تصویر بتفوز
فرهنگ فارسی عمید
بتفوز
(بَ)
بتفور. بتپوز. گرداگرد دهان. (ناظم الاطباء). پوز. (شرفنامۀ منیری). پیش آمدگی و برجستگی. فک اعلی و اسفل و بالتبع بینی و دهان چارپایان چون گوسفند و اسب و آهو. چهارپایان را بیرون دهن باشد. گرداگرد دهن. (آنندراج). پتفوز. بتپوز. پوزه. (انجمن آرای ناصری). فرطوسه. (یادداشت مؤلف). بدفوز. بدپوس. پیرامون دهان. (فرهنگ رشیدی) (فرهنگ اسدی). اطراف دهن انسان و حیوان. بدپوش. (فرهنگ نظام) :
دم سگ بینی تو با بتفوز سگ
گشن کرده کش نجنبدهیچ رگ.
رودکی.
خشک شد... سگ و بتفوز سگ
آنچنان کو را نجنبد ایچ رگ.
رودکی.
چو رستم بدان اژدهای دژم
بدان یال و بتفوز و آن تیزدم.
فردوسی.
که چنگ و یشک بپوشد به پنجه و بتفوز
ز بانگ یوزش در بیشه شیر شرزۀ نر.
مسعودسعد.
دست آذر مه از کمان هوا
تیرها زد چو ناوک دلدوز
بند پولاد بر دهان یابد
آهو ار بر شمر نهدبتفوز.
ازرقی.
دو کس را حق حرمت دارد و بس
درد آن دیگران را یال و بتفوز
یکی آن را که دارد آب انگور
یکی آن را که دارد هیزم گوز.
سوزنی.
عاریت داد بدو سبلت و ریش و بتفوز
به بخارا شده هنگام صبی علم آموز.
سوزنی.
دایه ای کو طفل شیرآموز را
تا به نعمت خو کند بتفوز را.
مولوی.
لغت نامه دهخدا
بتفوز
پیرامون دهان انسان و حیوان، منقار مرغان نوک
تصویری از بتفوز
تصویر بتفوز
فرهنگ لغت هوشیار
بتفوز
((بَ))
گرداگرد دهان انسان و حیوان، پوز، پوزه، پتفوز
تصویری از بتفوز
تصویر بتفوز
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پتفوز
تصویر پتفوز
پوزه، گرداگرد دهان جانوران چهارپا، پوز، فوز، برفوز، بتپوز، بتفوز، بنفوز، فرنج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بتپوز
تصویر بتپوز
پوزه، گرداگرد دهان جانوران چهارپا، برفوز، بتفوز، فرنج، پتفوز، بنفوز، پوز، فوز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بنفوز
تصویر بنفوز
پوزه، گرداگرد دهان جانوران چهارپا، پوز، برفوز، بتفوز، پتفوز، فرنج، فوز، بتپوز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برفوز
تصویر برفوز
پوزه، گرداگرد دهان جانوران چهارپا، بنفوز، پتفوز، بتپوز، پوز، فرنج، فوز، بتفوز
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
بمعنی تفور است که گل باشد. (برهان). همان تفور است... (شرفنامۀ منیری). تفور و گل و طین و سفال. (ناظم الاطباء). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
اندرون دهان. (از برهان قاطع) (از آنندراج). اندرون دهان و پیرامون دهان و گوشه های لب و زنخ. (ناظم الاطباء). بتفوز. پتفوز:
دایه ای کو طفل شیرآموز را
تا به نعمت خوش کند بدفوز را
گر ببندد راه آن پستان برو
برگشاید راه صد پستان برو.
مولوی.
زین گذر کن ای پدر نوروز شد
خلق از اخلاق خوش بدفوز شد.
مولوی (مثنوی) ، ناسره. ناخالص. پست و بی ارزش:
زین واسطه خاک بدگهر را
کان در شاهوار بینید.
نظامی.
هیچ صیقل نکو نیارد کرد
آهنی را که بدگهر باشد.
سعدی (گلستان).
گر جان بدهد سنگ سیه لعل نگردد
با طینت اصلی چه کند بدگهر افتاد.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(تَ)
تبفوز. (ناظم الاطباء). رجوع به تبفوز شود
لغت نامه دهخدا
(پَ)
گرداگرد دهان ومنقار مرغان. (برهان). پوزه. معرب آن فطیسه است: مستطعم الفرس، پتفوز اسب. (منتهی الارب) :
عاریت داده بدو سبلت و ریش و پتفوز
ببخارا شده هنگام صبا علم آموز.
سوزنی.
بشعر عذب دل افروز من نگر، منگر
بریش و سبلت و پتفوز و رنگ موزۀ من.
سوزنی.
و بدین معنی بجای حرف اول تای قرشت هم آمده است، گرداگرد کلاه. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مصحف بتفوز و پتفوز. (حاشیۀ برهان چ معین). مردم و چارپا را پیرامون و گرداگرد دهان... باشد. (برهان). بمعنی گرداگرد دهان. مرقوم شده اما بتقدیم باء اصح است. (انجمن آرا) (آنندراج). پیرامون و گرداگرد دهان آدمی و چارپایان. (ناظم الاطباء) ، مرغان را منقار باشد و بجای فا قاف هم بنظر آمده است. (برهان). منقار مرغان. (ناظم الاطباء). تبفوز، منقار مرغ است و در تحفهالاحباب تمفوز آمده. (لسان العجم شعوری ج 1 ورق 277 ب). رجوع به بتفوز شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
پیرامون دهان را گویند مطلقاً خواه از انسان و خواه از حیوان دیگر. (برهان قاطع). پیرامون دهن. پوز. برپوز. برپوس. (فرهنگ جهانگیری). اطراف دهن. گرداگرد دهان. بتپوز. بدفوز. (فرهنگ ضیاء). گرداگرد دهان حیوانات و انسان. (ناظم الاطباء) :
عاریت داده پدر سبلت و ریش و بتفور
به بخارا شده هنگام صبی علم آموز.
سوزنی.
شاید صورتی یا تصحیفی از بتفوز باشد. رجوع به بتفوز شود.
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بتفوز. (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام). و ظاهراً به تصحیف چنین خوانده شده است
لغت نامه دهخدا
(بَ)
اطراف و پیرامون دهان. (برهان). برفوس. برکاپوز. برکاپوس. بدکافوز. برکافوس. (از انجمن آرا) (از جهانگیری) (آنندراج). گرداگرد دهان. (ناظم الاطباء). بدفوز. بتفوز. پتفوز:
چنین باشد بیان نور ناطق
نه لب باشد نه آواز و نه برفوز.
مولوی.
در برهان مترادفات این لغت در ضمن لغات بیان شده است به همان معنی اطراف دهان، و مصحح برهان در ضمن این لغت نوشته که در فرهنگ شعوری برکاز و غیر آن هر چهار لغت را بمعنی سکاچه که فرنجک و برفنجک که بعربی کابوس و عبدالجنه گویند آورده. (از انجمن آرا) (از آنندراج). رجوع به پتفوز و بدفوز و بتفوز شود، عنز برقاء، بز ماده که بر وی سیاهی و سپیدی باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گوسپند سیاه وسپید. (مهذب الاسماء). رجوع به ابرق شود
لغت نامه دهخدا
گرداگرد دهان و منقار مرغان و حیوانات پوزه بتفوز بدفوز، گرداگرد کلاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنفوز
تصویر بنفوز
((بُ فُ))
پوز، پوزه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پتفوز
تصویر پتفوز
((پَ))
گرداگرد دهان انسان و حیوان، پوز، پوزه، بتفوز
فرهنگ فارسی معین