- بتر
- مخفف بدتر
معنی بتر - جستجوی لغت در جدول جو
- بتر
- بدتر، صفت تفضیلی بد
برای مثال به گیتی بتر زاین نباشد بدی / جفا بردن از دست همچون خودی (سعدی۱ - ۱۹۶)
- بتر
- از بیخ برکندن، ریشه کن ساختن، اجتثاث، قلع، اقلاع، اقتلاع
بریدن
در علوم ادبی در علم عروض اجتماع ثلم و حذف است در فعولن، یعنی حرف اول را بیندازند و سبب خفیف را هم ساقط کنند چنان که عو باقی بماند و نقل به فع شود و آن را ابتر می گویند
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
بد تری، بدتری
بریده دم، دم بریده
آسیب دیده، بی فرزند، دم بریده
روباه، کوته بالا کوتوله
ناتمام، ناقص
در علوم ادبی بتر
بی فرزند
دم بریده، ویژگی جانوری که دمش را بریده باشند، بریده دم، کلته، بکنک
در علوم ادبی بتر
بی فرزند
دم بریده، ویژگی جانوری که دمش را بریده باشند، بریده دم، کلته، بکنک
کوته بالا
رسا، دمبریده، بی پشت بی فرزند
محموله، دفعه، اکل
یونانی فرازدم، ترمل آمیزه ای است گریزا که از آمیزش مل (الکل) باترشک (اسید) پدید میظید یونانیان قدیم و بتقلید آنان اقوام دیگر اتر را بجسمی سیال و رقیق که قسمت فوقانی کره ارض را فرا گرفته اطلاق میکردند، بخار رقیق و ماده سیال و سریع التبخیری است که قسمتی از فضای ماورای جو را اشغال کرده و در تمام اجسام نافذ است. دانشمندان فیزیک آنرا عامل انتقال نور و حرارت و الکتریسیته دانسته اند. دارای هیچگونه وزنی نیست در خلا و همه محیط های شفاف که نور از آن عبور میکند موجود است اثیر، نمک فرار و سریع التبخیری است که از، یکی از اسیدهای معدنی یا آلی با الکل، می آید اترسل، ماده ای که از گرفتن یک مولکول آب از دو مولکول الکل حاصل شود اتر اکسید
پشگل انداختن شتر وگوسفند، بشک افکندن، بشک او کندن
خرمای تازه نارس
رختخواب
تخم زراعت، دانه
خروسه پاره گوشت زهار
سخت شادی نمودن
بینائی، چشم
انسان، مردم خوبروئی، گشاده روئی
تشتر. ورم ظماس دمیدگی، جوششی که بریدن و اندام آدمی برآیدشرا بشترم
بنگرید به بکتر نوعی از لباس جنگ است و آن مرکب است از آهنی چند که بهم وصل کرده اند و بر روی آن مخمل و زربفت و امثال آن کشیده اند
گاو شکافتن، فراخیدن، ماندگی، باز جست پتیار، دروغ آشکار گاو (نر یا ماده) واحد: بقره
مرد وزنی که هرگز همخوابگی نکرده باشند
زره
چاه آب
رعد و برق
دریا
پروش جوشی که از اندام برآید، آبخیز جوش و دانه ریز که روی پوست پیدا شود. واحد آن بثره، جمع بثور
سنگ درازی که بدان داروها سایند مقمع. بوته
گره چوب یا ساقه گیاه
پارسی تازی شده بوته بوته زرگری
می انگبین
اسکنج گند دهان سکنج