قلعه ای است بلند در نواحی ریه اندلس که میان آن و قرطبه سی فرسنگ راه است. این قلعه را بباشتر نیز خوانده اند. (از معجم البلدان). و رجوع به بباشتر همچنین عقدالفرید ج 5 ص 277 و 281 و ببشطر شود
قلعه ای است بلند در نواحی ریه اندلس که میان آن و قرطبه سی فرسنگ راه است. این قلعه را بباشتر نیز خوانده اند. (از معجم البلدان). و رجوع به بباشتر همچنین عقدالفرید ج 5 ص 277 و 281 و ببشطر شود
تشتر. نام میکائیل است. گویند که رسانیدن روزی خلق حواله بدوست. (برهان). نام میکائیل که حوالۀ ارزاق و امطار به اوست. (رشیدی). نام میکائیل است که رسانیدن باران و روزی خلق محول به اوست. (انجمن آرا) (آنندراج). نام میکائیل است. (لغت فرس اسدی ص 152) (شرفنامۀ منیری) (اوبهی) (ناظم الاطباء). نام حضرت میکائیل. (از سروری) (از صحاح الفرس) (جهانگیری) (حاشیه فرهنگ اسدی نسخه خطی نخجوانی) (از معیار جمالی). ورجوع به شعوری ج 1 ورق 163 و تشتر شود: بشتر راد خوانمت پرگست او چو تو کی بود پگاه عطا. دقیقی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 152) (حاشیۀ فرهنگ اسدی نسخۀ خطی نخجوانی). میرساند بخلق دست تو رزق بی تقاضا و منت بشتر. شمس فخری (از رشیدی و انجمن آرا). گرچه بشتر را عطا باران بود مر ترادر و گهر باشد عطا. (از رشیدی و سروری و انجمن آرا و دیگران) نام فرشته ای است موکل باران و نباتات. (برهان) (شرفنامۀ منیری) (ناظم الاطباء). ظاهراً با مادۀپیشین یکی باشد که مصحف تشتر است.
تشتر. نام میکائیل است. گویند که رسانیدن روزی خلق حواله بدوست. (برهان). نام میکائیل که حوالۀ ارزاق و امطار به اوست. (رشیدی). نام میکائیل است که رسانیدن باران و روزی خلق محول به اوست. (انجمن آرا) (آنندراج). نام میکائیل است. (لغت فرس اسدی ص 152) (شرفنامۀ منیری) (اوبهی) (ناظم الاطباء). نام حضرت میکائیل. (از سروری) (از صحاح الفرس) (جهانگیری) (حاشیه فرهنگ اسدی نسخه خطی نخجوانی) (از معیار جمالی). ورجوع به شعوری ج 1 ورق 163 و تشتر شود: بشتر راد خوانمت پرگست او چو تو کی بود پگاه عطا. دقیقی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 152) (حاشیۀ فرهنگ اسدی نسخۀ خطی نخجوانی). میرساند بخلق دست تو رزق بی تقاضا و منت بشتر. شمس فخری (از رشیدی و انجمن آرا). گرچه بشتر را عطا باران بود مر ترادر و گهر باشد عطا. (از رشیدی و سروری و انجمن آرا و دیگران) نام فرشته ای است موکل باران و نباتات. (برهان) (شرفنامۀ منیری) (ناظم الاطباء). ظاهراً با مادۀپیشین یکی باشد که مصحف تشتر است.
بشترم. ورم و آماس و دمیدگی و جوش باشد که بر بدن و اندام آدمی برآید و آن را به عربی شرا گویند. (برهان). دمیدگی اندام. (شرفنامۀ منیری). جوششی که بواسطۀ فساد خون و غلبۀ صفرا بر اندام برآید و بشره را سرخ سازد و خارش کند و بشترم نیز گویند و بتازی شرا خوانند. (از انجمن آرا) (آنندراج). جوششی باشد که بواسطۀ حرارت و افساد خون بر اندام مردم برآید و به تازی شرا گویند. (جهانگیری). شرا و جوشش و دمیدگی که بر بدن و اندام آدمی بهم رسد. (ناظم الاطباء). جوششی که بواسطه فساد خون و غلبۀ صفرا بر اندام برآید و بشره را سرخ کند. (رشیدی). و رجوع به بشترم و بشتری شود
بشترم. ورم و آماس و دمیدگی و جوش باشد که بر بدن و اندام آدمی برآید و آن را به عربی شرا گویند. (برهان). دمیدگی اندام. (شرفنامۀ منیری). جوششی که بواسطۀ فساد خون و غلبۀ صفرا بر اندام برآید و بشره را سرخ سازد و خارش کند و بشترم نیز گویند و بتازی شرا خوانند. (از انجمن آرا) (آنندراج). جوششی باشد که بواسطۀ حرارت و افساد خون بر اندام مردم برآید و به تازی شرا گویند. (جهانگیری). شرا و جوشش و دمیدگی که بر بدن و اندام آدمی بهم رسد. (ناظم الاطباء). جوششی که بواسطه فساد خون و غلبۀ صفرا بر اندام برآید و بشره را سرخ کند. (رشیدی). و رجوع به بشترم و بشتری شود
بیش. زیادتر. افزونتر. حصۀ بزرگتر و زیادتر از دو حصۀ غیرمتساوی چیزی. (ناظم الاطباء). مقابل کمتر. ازید. قسمت عمده: دیوه هرچند کابریشم بکند هرچه آن بیشتر بخویش تند. رودکی (از لغتنامۀ اسدی). ز شب نیمه ای بیشتر رفته بود دو بهره ز توران سپه خفته بود. رودکی. که چندان سرافرازی و دستگاه بزرگی و اورند و فر و کلاه کزآن بیشتر نشنوی در جهان وگر چند پرسی ز کارآگهان. فردوسی. صد از گنج مازندران بارکن وز آن بیشتر بار دینار کن. فردوسی. جبل شهرکی است [بعراق] و بیشتر مردم او کردانند. (حدود العالم). خواستۀ ملک خزران بیشتر از باژدریاست. (حدود العالم). نه منم تنها زو شاکر وخوشنود و خجل شاکران بیشتر او را ز ربیعه و ز مضر. فرخی. مقدم است به فضل و مقدم است به علم چنانکه بیشتر اندر حدیث جود و کرم. فرخی. و بیشتر از روز خود در خدمت پادشاه بود در خلوتهای خاص. (تاریخ بیهقی). بهیچ حال بر ما [مسعود] فراموش نیست و بعضی از آن حقها گزارده آمده و بیشتر مانده است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 138). چه هر که بر عمیا در راه مجهول رود... هر چند بیشتر رود بگمراهی نزدیکتر باشد. (کلیله و دمنه). هرچند دفع بیشتر کنم تو مبالغت بیشتر کن. (کلیله و دمنه). مرا دوستی گفت کآخرکجایی چرا بیشتر نزد ما، می نیایی. انوری. در شوق رخ تو بیشتر سوخت هر کو بتو قرب بیشتر یافت. عطار. قدم من بسعی پیشترست پس چراحرمت تو بیشتر است. سعدی. پیران تلاش رزق فزون از جوان کنند حرص گدا شود طرف شام بیشتر. صائب. ، مقدم. برتر: تو تنها بجای پدر بودیم همان از پدر بیشتر بودیم. فردوسی. ، اکثر.اغلب. غالب. غالباً. بیش: نارون درختی باشد سخت و بیشتر راست بالا و چوب او از سختی که بود بیشتر بدست افزار... کنند. (فرهنگ اسدی نخجوانی). کزاز، تبشی باشد سخت، بیشتر زنان را فتد. (حاشیۀ لغت فرس اسدی نخجوانی). و بجشکان بنکوهیده اند، بیشتر این هر دو را [فقاع و شلماب را] . (هدایهالمتعلمین ربیع بن احمد اخوینی بخاری). و اندر بیشتر مردمان اندر زهره این دو منفذ بیش نیست. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
بیش. زیادتر. افزونتر. حصۀ بزرگتر و زیادتر از دو حصۀ غیرمتساوی چیزی. (ناظم الاطباء). مقابل کمتر. ازید. قسمت عمده: دیوه هرچند کابریشم بکند هرچه آن بیشتر بخویش تند. رودکی (از لغتنامۀ اسدی). ز شب نیمه ای بیشتر رفته بود دو بهره ز توران سپه خفته بود. رودکی. که چندان سرافرازی و دستگاه بزرگی و اورند و فر و کلاه کزآن بیشتر نشنوی در جهان وگر چند پرسی ز کارآگهان. فردوسی. صد از گنج مازندران بارکن وز آن بیشتر بار دینار کن. فردوسی. جبل شهرکی است [بعراق] و بیشتر مردم او کردانند. (حدود العالم). خواستۀ ملک خزران بیشتر از باژدریاست. (حدود العالم). نه منم تنها زو شاکر وخوشنود و خجل شاکران بیشتر او را ز ربیعه و ز مضر. فرخی. مقدم است به فضل و مقدم است به علم چنانکه بیشتر اندر حدیث جود و کرم. فرخی. و بیشتر از روز خود در خدمت پادشاه بود در خلوتهای خاص. (تاریخ بیهقی). بهیچ حال بر ما [مسعود] فراموش نیست و بعضی از آن حقها گزارده آمده و بیشتر مانده است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 138). چه هر که بر عمیا در راه مجهول رود... هر چند بیشتر رود بگمراهی نزدیکتر باشد. (کلیله و دمنه). هرچند دفع بیشتر کنم تو مبالغت بیشتر کن. (کلیله و دمنه). مرا دوستی گفت کآخرکجایی چرا بیشتر نزد ما، می نیایی. انوری. در شوق رخ تو بیشتر سوخت هر کو بتو قرب بیشتر یافت. عطار. قدم من بسعی پیشترست پس چراحرمت تو بیشتر است. سعدی. پیران تلاش رزق فزون از جوان کنند حرص گدا شود طرف شام بیشتر. صائب. ، مقدم. برتر: تو تنها بجای پدر بودیَم همان از پدر بیشتر بودیَم. فردوسی. ، اکثر.اغلب. غالب. غالباً. بیش: نارون درختی باشد سخت و بیشتر راست بالا و چوب او از سختی که بود بیشتر بدست افزار... کنند. (فرهنگ اسدی نخجوانی). کزاز، تبشی باشد سخت، بیشتر زنان را فتد. (حاشیۀ لغت فرس اسدی نخجوانی). و بجشکان بنکوهیده اند، بیشتر این هر دو را [فقاع و شلماب را] . (هدایهالمتعلمین ربیع بن احمد اخوینی بخاری). و اندر بیشتر مردمان اندر زهره این دو منفذ بیش نیست. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
شهری است در اندلس. شهری است بزرگ در مشرق اندلس (اسپانیا) از توابع بربطانیه که بسال 452 هجری قمری بدست رومیان افتاد و مسلمانان آنرا بهنگام حکومت احمد بن سلیمان بن هود بسال 457 هجری قمری یعنی پنج سال پس از آن فتح کردند و در جمله غنائمی که بدست مسلمین افتاد ده هزار زن بود و سپس باز بدست آنان افتاد. این شهر دارای قلعه های بسیاری است گروهی از محدثان و مقریان بدان منسوبند. (معجم البلدان). رجوع به الحلل السندسیه ج 2 و مراصد شود
شهری است در اندلس. شهری است بزرگ در مشرق اندلس (اسپانیا) از توابع بربطانیه که بسال 452 هجری قمری بدست رومیان افتاد و مسلمانان آنرا بهنگام حکومت احمد بن سلیمان بن هود بسال 457 هجری قمری یعنی پنج سال پس از آن فتح کردند و در جمله غنائمی که بدست مسلمین افتاد ده هزار زن بود و سپس باز بدست آنان افتاد. این شهر دارای قلعه های بسیاری است گروهی از محدثان و مقریان بدان منسوبند. (معجم البلدان). رجوع به الحلل السندسیه ج 2 و مراصد شود