جدول جو
جدول جو

معنی ببشتر - جستجوی لغت در جدول جو

ببشتر(بُ بَتَ)
قلعه ای است بلند در نواحی ریه اندلس که میان آن و قرطبه سی فرسنگ راه است. این قلعه را بباشتر نیز خوانده اند. (از معجم البلدان). و رجوع به بباشتر همچنین عقدالفرید ج 5 ص 277 و 281 و ببشطر شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بشتر
تصویر بشتر
نوعی بیماری پوستی که علائم آن جوش های ریز سرخ رنگ در پوست و خارش است، بشترم، بسترم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیشتر
تصویر بیشتر
افزون تر، زیادتر
فرهنگ فارسی عمید
(بَبُ تَ)
شهری بزرگ در شرقی اندلس از اعمال بربطانیه. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
(بَ تَ)
تشتر. نام میکائیل است. گویند که رسانیدن روزی خلق حواله بدوست. (برهان). نام میکائیل که حوالۀ ارزاق و امطار به اوست. (رشیدی). نام میکائیل است که رسانیدن باران و روزی خلق محول به اوست. (انجمن آرا) (آنندراج). نام میکائیل است. (لغت فرس اسدی ص 152) (شرفنامۀ منیری) (اوبهی) (ناظم الاطباء). نام حضرت میکائیل. (از سروری) (از صحاح الفرس) (جهانگیری) (حاشیه فرهنگ اسدی نسخه خطی نخجوانی) (از معیار جمالی). ورجوع به شعوری ج 1 ورق 163 و تشتر شود:
بشتر راد خوانمت پرگست
او چو تو کی بود پگاه عطا.
دقیقی
(از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 152) (حاشیۀ فرهنگ اسدی نسخۀ خطی نخجوانی).
میرساند بخلق دست تو رزق
بی تقاضا و منت بشتر.
شمس فخری (از رشیدی و انجمن آرا).
گرچه بشتر را عطا باران بود
مر ترادر و گهر باشد عطا.
(از رشیدی و سروری و انجمن آرا و دیگران)
نام فرشته ای است موکل باران و نباتات. (برهان) (شرفنامۀ منیری) (ناظم الاطباء). ظاهراً با مادۀپیشین یکی باشد که مصحف تشتر است.
لغت نامه دهخدا
(بُ تَ)
بشترم. ورم و آماس و دمیدگی و جوش باشد که بر بدن و اندام آدمی برآید و آن را به عربی شرا گویند. (برهان). دمیدگی اندام. (شرفنامۀ منیری). جوششی که بواسطۀ فساد خون و غلبۀ صفرا بر اندام برآید و بشره را سرخ سازد و خارش کند و بشترم نیز گویند و بتازی شرا خوانند. (از انجمن آرا) (آنندراج). جوششی باشد که بواسطۀ حرارت و افساد خون بر اندام مردم برآید و به تازی شرا گویند. (جهانگیری). شرا و جوشش و دمیدگی که بر بدن و اندام آدمی بهم رسد. (ناظم الاطباء). جوششی که بواسطه فساد خون و غلبۀ صفرا بر اندام برآید و بشره را سرخ کند. (رشیدی). و رجوع به بشترم و بشتری شود
لغت نامه دهخدا
(بُ تِ)
موضعی در بلاد جیان.
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بیش. زیادتر. افزونتر. حصۀ بزرگتر و زیادتر از دو حصۀ غیرمتساوی چیزی. (ناظم الاطباء). مقابل کمتر. ازید. قسمت عمده:
دیوه هرچند کابریشم بکند
هرچه آن بیشتر بخویش تند.
رودکی (از لغتنامۀ اسدی).
ز شب نیمه ای بیشتر رفته بود
دو بهره ز توران سپه خفته بود.
رودکی.
که چندان سرافرازی و دستگاه
بزرگی و اورند و فر و کلاه
کزآن بیشتر نشنوی در جهان
وگر چند پرسی ز کارآگهان.
فردوسی.
صد از گنج مازندران بارکن
وز آن بیشتر بار دینار کن.
فردوسی.
جبل شهرکی است [بعراق] و بیشتر مردم او کردانند. (حدود العالم). خواستۀ ملک خزران بیشتر از باژدریاست. (حدود العالم).
نه منم تنها زو شاکر وخوشنود و خجل
شاکران بیشتر او را ز ربیعه و ز مضر.
فرخی.
مقدم است به فضل و مقدم است به علم
چنانکه بیشتر اندر حدیث جود و کرم.
فرخی.
و بیشتر از روز خود در خدمت پادشاه بود در خلوتهای خاص. (تاریخ بیهقی). بهیچ حال بر ما [مسعود] فراموش نیست و بعضی از آن حقها گزارده آمده و بیشتر مانده است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 138). چه هر که بر عمیا در راه مجهول رود... هر چند بیشتر رود بگمراهی نزدیکتر باشد. (کلیله و دمنه). هرچند دفع بیشتر کنم تو مبالغت بیشتر کن. (کلیله و دمنه).
مرا دوستی گفت کآخرکجایی
چرا بیشتر نزد ما، می نیایی.
انوری.
در شوق رخ تو بیشتر سوخت
هر کو بتو قرب بیشتر یافت.
عطار.
قدم من بسعی پیشترست
پس چراحرمت تو بیشتر است.
سعدی.
پیران تلاش رزق فزون از جوان کنند
حرص گدا شود طرف شام بیشتر.
صائب.
، مقدم. برتر:
تو تنها بجای پدر بودیم
همان از پدر بیشتر بودیم.
فردوسی.
، اکثر.اغلب. غالب. غالباً. بیش: نارون درختی باشد سخت و بیشتر راست بالا و چوب او از سختی که بود بیشتر بدست افزار... کنند. (فرهنگ اسدی نخجوانی). کزاز، تبشی باشد سخت، بیشتر زنان را فتد. (حاشیۀ لغت فرس اسدی نخجوانی). و بجشکان بنکوهیده اند، بیشتر این هر دو را [فقاع و شلماب را] . (هدایهالمتعلمین ربیع بن احمد اخوینی بخاری). و اندر بیشتر مردمان اندر زهره این دو منفذ بیش نیست. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(بَ بُ تَ)
شهری است در اندلس. شهری است بزرگ در مشرق اندلس (اسپانیا) از توابع بربطانیه که بسال 452 هجری قمری بدست رومیان افتاد و مسلمانان آنرا بهنگام حکومت احمد بن سلیمان بن هود بسال 457 هجری قمری یعنی پنج سال پس از آن فتح کردند و در جمله غنائمی که بدست مسلمین افتاد ده هزار زن بود و سپس باز بدست آنان افتاد. این شهر دارای قلعه های بسیاری است گروهی از محدثان و مقریان بدان منسوبند. (معجم البلدان). رجوع به الحلل السندسیه ج 2 و مراصد شود
لغت نامه دهخدا
(قَ عَ بُ بَ تِ)
در شمال شهر مربلۀ اندلس قرار دارد و آن قلعه ای است محکم و دارای راهی است صعب العبور. (الحلل السندسیه ج 1 ص 130)
لغت نامه دهخدا
تشتر. ورم ظماس دمیدگی، جوششی که بریدن و اندام آدمی برآیدشرا بشترم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیشتر
تصویر بیشتر
زیادتر
فرهنگ لغت هوشیار
افزون تر، زیادتر، اغلب، اکثر
متضاد: کمتر، به ندرت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از بیشتر
تصویر بیشتر
أكثر
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از بیشتر
تصویر بیشتر
More, Most
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بیشتر
تصویر بیشتر
plus
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بیشتر
تصویر بیشتر
più
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بیشتر
تصویر بیشتر
больше
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بیشتر
تصویر بیشتر
mehr, am meisten
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بیشتر
تصویر بیشتر
більше , найбільший
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بیشتر
تصویر بیشتر
więcej, najbardziej
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بیشتر
تصویر بیشتر
更多的 , 最多的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بیشتر
تصویر بیشتر
mais
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بیشتر
تصویر بیشتر
বেশি , সবচেয়ে
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از بیشتر
تصویر بیشتر
زیادہ , سب سے زیادہ
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از بیشتر
تصویر بیشتر
más
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بیشتر
تصویر بیشتر
zaidi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از بیشتر
تصویر بیشتر
daha, en çok
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از بیشتر
تصویر بیشتر
더 , 가장
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از بیشتر
تصویر بیشتر
もっと , 最も
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از بیشتر
تصویر بیشتر
अधिक , सबसे
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از بیشتر
تصویر بیشتر
lebih, paling
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بیشتر
تصویر بیشتر
มากกว่า , มากที่สุด
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بیشتر
تصویر بیشتر
meer, meest
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بیشتر
تصویر بیشتر
יותר , הכי
دیکشنری فارسی به عبری