جدول جو
جدول جو

معنی ببرجه - جستجوی لغت در جدول جو

ببرجه
(بَ جِهْ)
به میزان جهش یک ببر. بدان اندازه که ببر پرش کند، آن نان خشک را گویند که موش روی آن راه رفته و دندان گرفته و شاش و فضله انداخته است. (از فرهنگ شعوری ورق 167) ، شحم. چربی. (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 167)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بهرجه
تصویر بهرجه
بهره ای که از حاصل زراعت عاید مالک یا زارع می شود
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
باطل و هدر کردن خون کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج). و منه قول ابی محجن لابن ابی وقاص اما اذا بهرجتنی فلااشربها ابداً، یعنی الخمر، ای هدرتنی باسقاط الحد عنی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(رِ جَ)
مردبسیارشرّ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رِ جَ)
کشتی بزرگ جنگی. (منتهی الارب). ج، بوارج. جهاز یا کشتی بزرگ جنگی. (آنندراج). ساختمان بزرگ جنگ. (دمزن). بیرونی گوید: کلمه هندیست از ریشه ’بیره’ تعریب شده است و آنرا بر بوارج جمع بسته اند. و چون راهزنان دریائی در ساحل هند کشتی ها را غارت میکردند آنان را بدین نام خواندند چنانکه یاران همین دسته را در دریای روم قرصان خواندند. (ماللهند)
لغت نامه دهخدا
(تَ نَءْ نُءْ)
پوشانیدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، مشتبه گردانیدن بر کسی کاری را. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دُ رِ جِ)
نام بندری است از کشور رومانی
لغت نامه دهخدا
(تَ)
آراستن. رجوع به آراستن در لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(قَزْوْ)
نگارکردن. (منتهی الارب) (معجم متن اللغه). نگارین کردن جامه را. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، درهم آمیختن رفتار را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) ، بدعمل بودن. دارای عمل نکوهیده بودن. (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ)
نوعی کفش بسیار ظریف و کوچک. (از دزی ج 1 ص 50)
لغت نامه دهخدا
(بِ جَ)
شهری است به اسپانیا از اعمال المریه. (معجم الادباء چ مارگلیوث ج 7 ص 97). و رجوع به معجم البلدان و مراصد و الحلل السندسیه و دمشقی و نفح الطیب شود
لغت نامه دهخدا
(بَ جَ)
شهری به اندلس از اعمال البیره (بیره). (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
بهره مالکانه حق الارض، قسمتی که از حاصل و غیره عاید شود. توضیح این کلمه بصورت (بهرچه) تحریف شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارجه
تصویر بارجه
مرد بسیار شر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبرجه
تصویر سبرجه
لاپوشانی
فرهنگ لغت هوشیار
بهره، سود، درآمد، اجاره بها، بهره ی مالکانه ی زمین، محرف
فرهنگ گویش مازندرانی