جدول جو
جدول جو

معنی ببرازخان - جستجوی لغت در جدول جو

ببرازخان
(بَ)
قهرمانی ازبک مذکور در کتاب حسین کرد: گفت (خان جهان) میخواهم بروم در ایران حلقه در گوش شیخ اجل و نوچه هایش کنم و آتش روشن کنم که دودش چشمۀ خورشید را تیره و تار کند، وزیر گفت ای پادشاه امروز بالادست ما کسی نیست و کسر شأن شماست که سان ببینید. شاه گفت چه باید کرد؟ وزیر گفت پهلوان بسیار داری یک نفر پهلوان روانه کن برود سر شاه عباس را بیاورد. شاه گفت پهلوانی میخواهم برود این کار را بکند. حرامزده ای برخاست که او را ببرازخان می گفتند. داوطلب شد که من می روم، قدی داشت چون چنار، سرش چون گنبد دوار، چشم چون مقعد خروس. گفت، ای پادشاه صحبتی دارم گفت بگو ببرازخان گفت بیاری چهار یار باصفا و ده یار بهشتی و عشق جان بیک پیر پامال و زرمال دوین (؟) نقش بند شیخ عبدالقادر و طلحه وزیر می روم سر شاه عباس را با نوچه های او می آورم... (از حسین کرد شبستری ص 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بُ)
نام دهستان حومه بخش برازجان شهرستان بوشهر. این دهستان از هفت آبادی تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 12200 تن است و قراء مهم آن عبارتند از: ده قائد، راهدار، بنه جابری، بارگاهی. راه شوسۀ شیراز بوشهر از وسط دهستان میگذرد. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 7)
قصبۀ مرکز بخش برازجان شهرستان بوشهر در 105 کیلومتری جنوب باختر کازرون و 67 کیلومتری شمال خاوری بوشهر کنار شوسۀ شیراز بوشهر واقع و یکی از قصبات مهم شهرستان بوشهر است. سکنۀ آن 9866 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
آهن پارۀ درازی را گویند که بر دنبالۀ تیغۀ کارد و شمشیر و خنجر و امثال آن باشد که بدرون دسته و قبضه فروکنند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) : قبیعه، برازبان شمشیر. (مهذب الاسماء). برازوان. (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
هارون بن سلیمان. (شهاب الدوله) ، یکی از ملوک ترک ماوراءالنهر معروف به خانیه بود که در اواخر قرن چهارم و اوایل قرن پنجم میزیسته کاشغر را بگشود و تا حدود چین پیش رفت و به اغوای فایق الخاصه غلام سامانیان و ابوعلی پسر ابوالحسن سیمجور در 280 هجری قمری به بخارا آمد و امیر رضی نوح بن منصور به آمل گریخت و بغراخان از خزاین آل سامان مالهای بی اندازه و ذخایر نفیس برداشت و عبدالعزیز بن نوح بن نصر سامانی را بجای نوح بنشاند و بسوی سمرقند بازگشت و در همان سال بمرد. آش معروف به بغرا منسوب بدوست و وزیر او محمد عبده یکی از فضلا و بلغای نظم و نثر بود. رجوع به بغرا و ملوک خانیه و آل افراسیاب شود. بهار در تاریخ سیستان حاشیۀ ص 345 آرد: باید با واو مجهول باشد چه دیگران این شخص را بغراجق نوشته اند
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی از دهستان ییلاق بخش حومه شهرستان سنندج است. 155 تن سکنه دارد. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
آهن پاره درازی که بردنباله تیغه کارد و شمشیر و خنجر و امثال آن باشد که بدرون دسته و قبضه فرو کنند
فرهنگ لغت هوشیار
آهن پاره درازی که بردنباله تیغه کارد و شمشیر و خنجر و امثال آن باشد که بدرون دسته و قبضه فرو کنند
فرهنگ لغت هوشیار