جدول جو
جدول جو

معنی بایندرخان - جستجوی لغت در جدول جو

بایندرخان
(یَ دُ)
از امراء طوالش در زمان شاه طهماسب صفوی و سلاطین بعد از او. امیر بزرگ طایفۀ طوالش بود و در آستارا مسکن داشت، و پسرش امیر حمزه خان بود که در اوایل جلوس شاه عباس او طغیان کرد. ساوردخان نوادۀ بایندرخان نیز بعد از پدر حاکم آستارا بود. و رجوع به عالم آرای عباسی ص 112، 141، 267، 269، 441 و1086شود، راه گذران. (ناظم الاطباء). عمر گفته است: ان عشت فسا جعل الناس ببانا واحداً، یعنی متساوی در قسمت. (از اقرب الموارد). جوالیقی گوید: ببان کلمه عربی محض نیست و در روایتی که از عمر آمده است مقصود آنست که مردم ببان واحد یعنی شیئی واحد بشوند. ورجوع به المعرب جوالیقی ص 72 و حواشی آن صفحه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

پادشاه ششم از هلاکوئیان، (ناظم الاطباء)، پسر طرغای بن هلاکوخان و برادرزادۀاباقا بود که مدتها بر عراق و بغداد حکومت داشت و بعد از قتل گیخاتو از جمادی الاولی 694 تا ذی القعده 694 هجری قمری به ایلخانی برگزیده شد ولی غازان خان با اواز در مخالفت درآمد و پس از جنگها و آشتی ها بالاخره به کمک امیرنوروز در حوالی نخجوان دستگیر شد و در 23ذی قعده سال 694 هجری قمری بقتل رسید، (از تاریخ مغول عباس اقبال ص 258)، او شوهر شاه عالم خاتون دختر سیورغتمش بود، (از تاریخ وزیری چ باستانی پاریزی ص 168)، و رجوع به تاریخ کرمان ص 155 و 161 و 170 و 175 و فهرست تاریخ مغول اقبال و مرآت البلدان ج 1 ص 393 و تاریخ گزیده ص 533 و 590 و تاریخ عصر حافظ ص 2 و 14 و فهرست تاریخ مبارک غازانی و فهرست حبیب السیر ج 3 شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
میانجی. (آنندراج). صورتی است از پایندان بمعنی ضمین و کفیل. و رجوع به پایندان شود، منتشر کردن. فاش و برملا کردن، کنایه از فاش و رسوا کردن. (از آنندراج) :
عیب صاحب هنران چند ببازار آری
چند از آن گلبن پرگل کف پرخار آری.
صائب
لغت نامه دهخدا