جدول جو
جدول جو

معنی بایدو - جستجوی لغت در جدول جو

بایدو
باستی، از سران سپاه در زمان ایلکانیان، او در حوالی سال 886 هجری قمری به محافظت دربند فرستاده شده بود، و رجوع به ذیل جامعالتواریخ چ بیانی ص 236 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باید
تصویر باید
واجب است، در تاکید به کار می رود مثلاً باید برود، باید بگوید، احتمال دارد، ضرورت دارد که چنین باشد مثلاً باید تا الان می رسید
فرهنگ فارسی عمید
پادشاه ششم از هلاکوئیان، (ناظم الاطباء)، پسر طرغای بن هلاکوخان و برادرزادۀاباقا بود که مدتها بر عراق و بغداد حکومت داشت و بعد از قتل گیخاتو از جمادی الاولی 694 تا ذی القعده 694 هجری قمری به ایلخانی برگزیده شد ولی غازان خان با اواز در مخالفت درآمد و پس از جنگها و آشتی ها بالاخره به کمک امیرنوروز در حوالی نخجوان دستگیر شد و در 23ذی قعده سال 694 هجری قمری بقتل رسید، (از تاریخ مغول عباس اقبال ص 258)، او شوهر شاه عالم خاتون دختر سیورغتمش بود، (از تاریخ وزیری چ باستانی پاریزی ص 168)، و رجوع به تاریخ کرمان ص 155 و 161 و 170 و 175 و فهرست تاریخ مغول اقبال و مرآت البلدان ج 1 ص 393 و تاریخ گزیده ص 533 و 590 و تاریخ عصر حافظ ص 2 و 14 و فهرست تاریخ مبارک غازانی و فهرست حبیب السیر ج 3 شود
لغت نامه دهخدا
شاید معرب اسب پد، جوالیقی گوید: ’فارسی عربه طرفه، و الاصل ’اسب’ و هو ذکرالبراذین’ یخاطب بهذا عبدالقیس و یروی ’عبیدالعصا’ نامی از نامهای مردان ایرانی. یاقوت گوید در وجه تسمیۀ اسبذیین اختلاف است. رجوع به اسبذیون شود. طرفه در عتاب قوم خویش گوید:
فاقسمت عندالنصب انی لهالک
بملتفه لیست بغیظ و لاخفض
خذوا حذرکم اهل المشقر و الصفا
عبید اسبذ و القرض یجری من القرض
ستصبحک الغلباء تغلب غاره
هنالک لاینجیک عرض من العرض
و تلبس قوماً بالمشقر والصفا
شآبیب موت تستهل و لاتغضی
تمیل علی العبدی فی جو داره
و عوف بن سعد تخترمه من المحض
هما اوردانی الموت عمداً و جرّدا
علی الغدر خیلاً ماتمل من الرکض.
ابوعمرو الشیبانی در تفسیر آن گوید: اسبذ نام پادشاهی بود از ایران که کسری ویرا به بحرین حکومت داد و اسبذ اهالی آن ناحیت را به اطاعت درآورد و ایشان را خوار کرد و نام او بفارسی ’اسبیدویه’ (شاید اسپیدرویه) یعنی سپیدرو (ابیض الوجه) پس آنرا تعریب کردند و عرب اهل بحرین را به این پادشاه نسبت کنند از جهت ذم و آن مختص بقومی دون قومی نباشد. (معجم البلدان ذیل کلمه اسبذ). جوالیقی گوید: ابوعبیده گفته که نام قائدی از قواد کسری ببحرین است و آن فارسی است و عرب نیز آنرا استعمال کرده است و دیگری گفته: ’عبید اسبذ’ قومی از اهل بحرین بودند که براذین ’اسبها’ میپرستیدند و طرفه گفته که ’عبید اسبذ’ یعنی یا عبیدالبراذین. (المعرب ص 38 و 39)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان حیات داود که در بخش گناوۀ شهرستان بوشهر واقع و دارای 106 تن سکنه است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
دهی است از دهستان لیراوی که در بخش دیلم شهرستان بوشهر واقع و دارای 300 تن سکنه است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
قریه ای است هفت فرسنگی شمال دیر بفارس، (از فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان کاخک بخش جویمند شهرستان گناباد، دارای 135 تن سکنه، آب آن از قنات، محصول آن میوه جات، زعفران و شغل اهالی زراعت است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(یُ)
ویلن نواز مشهور فرانسوی (1771- 1842م.)
لغت نامه دهخدا
(یُ)
نام مرکز ناحیۀ گالوا در کشور فرانسه واقع در 269 هزارگزی غرب پاریس، گریبان جامه. (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 161). اما جای دیگر دیده نشد
لغت نامه دهخدا
ابن بایدوخان. وی یکی از سه پسر بایدوخان است که هیچ یک از ایشان به سلطنت نرسید. (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 145)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
ساروجینی. شاعره و اصلاح طلب معروف هندی است. وی به سال 1869 میلادی در شهر حیدرآباد به دنیا آمد و نخستین زنی بود که به ریاست کنگرۀ ملی هندوستان رسید. از آثار شعری اوست: آستانۀ زرین، پرندۀ زمان، بال شکسته
لغت نامه دهخدا
(رِ)
چوبی را گویندکه در زیر درخت میوه دار گذارند تا از سنگینی میوه نکشند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). چوبی که در زیر درخت میوه دار برپا دارند تا بر آن تکیه کرده و نشکند. (ناظم الاطباء). دعمه. (السامی فی الاسامی) (منتهی الارب). رجوع به شعوری ج 2 ورق 188 شود. چوبی که زیر شاخۀ درخت پربار که از گرانی میوه خم شده است برای نگهداری شاخه میگذارند.
لغت نامه دهخدا
پاندو، نام شخصیتی افسانه ای در روایات هندی منسوب به شنتن و جنگهای بسیاری بین اولاد او و اولاد کورو درگرفته بوده است و شهر کنوج به اولاد او منسوب است، رجوع به تحقیق ماللهند ص 52 و 64 و 97 و 191 و 201 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از باید
تصویر باید
ضرورت است، بایسته است، شاید، ضرور ولازم می شود
فرهنگ لغت هوشیار
چوبی که در زیر درخت میوه دار گذارند تا از سنگینی میوه نشکند، داربست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باید
تصویر باید
((یَ))
بایست، بایستی، لازم است، ضروری است
فرهنگ فارسی معین
بادوک
فرهنگ گویش مازندرانی
محرف بادیه، ظرف مسی
فرهنگ گویش مازندرانی
چشمه ای در روستای یخکش بهشهر، باداب، چشمه ای در جنوببالا
فرهنگ گویش مازندرانی