بظاهر در این عبارت به معنی حاجت و ضرورت و نیاز است: هرکسی را بایستی است و بایست ما آنست که بای نبود، (اسرارالتوحید چ بهمنیار ص 248)، و رجوع به بایست شود، - دربای،شایسته، سزاوار، لایق، درخور: از همه شاهان امروز که دانی جزازو مملکت را و بزرگی و شهی را دربای، فرخی، بایبرت، شهری است در مشرق ترکیه، نزدیک ارزروم و بر سر راه طرابوزان به ارزروم واقع است و توابعی دارد، و رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1231 شود
بظاهر در این عبارت به معنی حاجت و ضرورت و نیاز است: هرکسی را بایستی است و بایست ما آنست که بای نبود، (اسرارالتوحید چ بهمنیار ص 248)، و رجوع به بایست شود، - دربای،شایسته، سزاوار، لایق، درخور: از همه شاهان امروز که دانی جزازو مملکت را و بزرگی و شهی را دربای، فرخی، بایبرت، شهری است در مشرق ترکیه، نزدیک ارزروم و بر سر راه طرابوزان به ارزروم واقع است و توابعی دارد، و رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1231 شود
یکی از هفت قبیلۀ سکنۀ رامیان، سکنۀ رامیان به هفت قبیله تقسیم می شوند:یزدری، رجبلی، صادقلی، کاغذلی، قوانلی، بای، و بیگلری، (از ترجمه مازندران و استرآباد رابینو ص 114)
یکی از هفت قبیلۀ سکنۀ رامیان، سکنۀ رامیان به هفت قبیله تقسیم می شوند:یزدری، رجبلی، صادقلی، کاغذلی، قوانلی، بای، و بیگلری، (از ترجمه مازندران و استرآباد رابینو ص 114)
باختن، (از فرهنگ نظام)، و رجوع به ترکیب بای دادن شود، - بای دادن، باختن، از دست دادن، بر باد دادن: لیلی ز عشوه های تو دل بای داده است شیرین ز جلوه های تو خاطرنگاره ای، حاذق گیلانی (از فرهنگ نظام)
باختن، (از فرهنگ نظام)، و رجوع به ترکیب بای دادن شود، - بای دادن، باختن، از دست دادن، بر باد دادن: لیلی ز عشوه های تو دل بای داده است شیرین ز جلوه های تو خاطرنگاره ای، حاذق گیلانی (از فرهنگ نظام)
باینده، که باید، بایست، (از فرهنگ شعوری)، دربایست، (فرهنگ اسدی) (برهان قاطع)، بایسته، از ریشه بایستن است، (فرهنگ رشیدی)، آنچه در کار بوده و محتاج ٌالیه باشد، (ناظم الاطباء)، واجب، ضروری، وایا، (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 150)، محتاج ٌالیه، (برهان قاطع) (آنندراج)، لابدٌمنه، ضرور، (فرهنگ جهانگیری)، محتوم، لازم، دروا، وایه، رشیدی و مؤلف فرهنگ نظام نویسند: مخفف بایان است اما براساسی نیست و بایان خود صفت فاعلی است: بایاتری به مصلحت عالم از بهتری به سینۀ بیماران، سوزنی، از بهر تازه بودن دلهای خاص و عام بایاتری بسی ز نم ابر بر نبات، سوزنی، و رجوع به بایستن شود
باینده، که باید، بایست، (از فرهنگ شعوری)، دربایست، (فرهنگ اسدی) (برهان قاطع)، بایسته، از ریشه بایستن است، (فرهنگ رشیدی)، آنچه در کار بوده و محتاج ٌالیه باشد، (ناظم الاطباء)، واجب، ضروری، وایا، (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 150)، محتاج ٌالیه، (برهان قاطع) (آنندراج)، لابدٌمنه، ضرور، (فرهنگ جهانگیری)، محتوم، لازم، دروا، وایه، رشیدی و مؤلف فرهنگ نظام نویسند: مخفف بایان است اما براساسی نیست و بایان خود صفت فاعلی است: بایاتری به مصلحت عالم از بهتری به سینۀ بیماران، سوزنی، از بهر تازه بودن دلهای خاص و عام بایاتری بسی ز نم ابر بر نبات، سوزنی، و رجوع به بایستن شود