جدول جو
جدول جو

معنی بای - جستجوی لغت در جدول جو

بای
مال دار، چیزدار، ثروتمند
تصویری از بای
تصویر بای
فرهنگ فارسی عمید
بای
ترکی است و ظاهراً صورتی است از بیگ و امروز وزیر را در ترکیه بای گویند، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
بای
بظاهر در این عبارت به معنی حاجت و ضرورت و نیاز است: هرکسی را بایستی است و بایست ما آنست که بای نبود، (اسرارالتوحید چ بهمنیار ص 248)، و رجوع به بایست شود،
- دربای،شایسته، سزاوار، لایق، درخور:
از همه شاهان امروز که دانی جزازو
مملکت را و بزرگی و شهی را دربای،
فرخی، بایبرت، شهری است در مشرق ترکیه، نزدیک ارزروم و بر سر راه طرابوزان به ارزروم واقع است و توابعی دارد، و رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1231 شود
لغت نامه دهخدا
بای
موضعی است، (ناظم الاطباء)، شهری است، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
بای
ابومنصور بای بن جعفر بن بای جیلی فقیه شافعی معاصر بیضاوی بود، (یادداشت مؤلف)، فقیه و محدث بوده است، (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
بای
یکی از هفت قبیلۀ سکنۀ رامیان، سکنۀ رامیان به هفت قبیله تقسیم می شوند:یزدری، رجبلی، صادقلی، کاغذلی، قوانلی، بای، و بیگلری، (از ترجمه مازندران و استرآباد رابینو ص 114)
لغت نامه دهخدا
بای
باختن، (از فرهنگ نظام)، و رجوع به ترکیب بای دادن شود،
- بای دادن، باختن، از دست دادن، بر باد دادن:
لیلی ز عشوه های تو دل بای داده است
شیرین ز جلوه های تو خاطرنگاره ای،
حاذق گیلانی (از فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
بای
ثروتمند، پولدار، متمول
تصویری از بای
تصویر بای
فرهنگ لغت هوشیار
بای
مالدار، ثروتمند، غنی
تصویری از بای
تصویر بای
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بایا
تصویر بایا
(پسرانه)
بایسته، ضروری
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بایا
تصویر بایا
چیزی که مورد احتیاج باشد، ضروری، واجب، لازم
فرهنگ فارسی عمید
باینده، که باید، بایست، (از فرهنگ شعوری)، دربایست، (فرهنگ اسدی) (برهان قاطع)، بایسته، از ریشه بایستن است، (فرهنگ رشیدی)، آنچه در کار بوده و محتاج ٌالیه باشد، (ناظم الاطباء)، واجب، ضروری، وایا، (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 150)، محتاج ٌالیه، (برهان قاطع) (آنندراج)، لابدٌمنه، ضرور، (فرهنگ جهانگیری)، محتوم، لازم، دروا، وایه، رشیدی و مؤلف فرهنگ نظام نویسند: مخفف بایان است اما براساسی نیست و بایان خود صفت فاعلی است:
بایاتری به مصلحت عالم
از بهتری به سینۀ بیماران،
سوزنی،
از بهر تازه بودن دلهای خاص و عام
بایاتری بسی ز نم ابر بر نبات،
سوزنی،
و رجوع به بایستن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
کفل پوش چهارپای
لغت نامه دهخدا
نگاهدارنده حافظ نگهبان، خزانه دار، کسی که نامه ها و سندهای اداری را در محلی ضبط کند ضباط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بایکت کردن
تصویر بایکت کردن
تحریم کردن ارتباط با کسی، یا از تاجر جنس نخریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بایقوش
تصویر بایقوش
ترکی کوچ چغد جغد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بایغوش
تصویر بایغوش
ترکی کوچ چغد جغد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بایع
تصویر بایع
فروشنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باین
تصویر باین
آشکار، هلیده زنی که هلش (طلاق) از شوی جدا شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بایض
تصویر بایض
ماکیان تخم گذار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بایص
تصویر بایص
شتابنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بایسته
تصویر بایسته
واجب لازم ضرور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بایگانی
تصویر بایگانی
ضبط شدن، در پرونده قرار گرفتن نامه، نگاهدارنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بایستن
تصویر بایستن
لازم بودن، ضروری بودن
فرهنگ لغت هوشیار
مونث بائن: و چاه ژرف، برگزیده کالا، پیشکشی ارمغان زن به مرد هنگام زناشویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باییدن
تصویر باییدن
لازم بودن واجب بودن ضرور بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بایا
تصویر بایا
آنچه مورد احتیاج باشد ضرور واجب لازم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بایا
تصویر بایا
بایسته، لازم، واجب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بایستگی
تصویر بایستگی
ضرورت، لزوم، وجوب، اجبار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بایسته
تصویر بایسته
لازم، ضروری، ملزم، واجب، شرط، لازم الاجرا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بایسته انجام
تصویر بایسته انجام
لازم الاجرا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بایگان
تصویر بایگان
آرشیویست
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بایا
تصویر بایا
لازم، واجب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بایگانی
تصویر بایگانی
آرشیو، ضبط
فرهنگ واژه فارسی سره
ضرور، لازم، واجب، بایسته، موردنیاز
فرهنگ واژه مترادف متضاد