جدول جو
جدول جو

معنی باکسونت - جستجوی لغت در جدول جو

باکسونت
(نَ)
دهی است از دهستان کنارک شهرستان چاه بهار که در 18 هزار گزی باختر شوسۀ چاه بهار به ایرانشهر در جلگه واقع است. ناحیه ایست گرمسیر و دارای 250 تن سکنه، آب آن از چاه و باران تأمین میشود و محصول عمده آن غلات و خرما و لبنیات و شغل مردمش زراعت و گله داری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باکوت
تصویر باکوت
(دخترانه)
میوهایی که توسط باد ریخته باشد (نگارش کردی: باکوت)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اکسون
تصویر اکسون
نوعی دیبای سیاه گران بها، کنایه از جامۀ سیاه فاخربرای مثال اطلس و اکسون مجنون پوست است / پوست خواهد هرکه لیلی دوست است (عطار - ۳۸۸)
فرهنگ فارسی عمید
منسوب است به باکسایا از نواحی بغداد، برخلاف قیاس. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
نام راهبه های معابد باکوس که در یونان و روم مأمور خدمت در این معابد بودند، اینان در جشنهای دیونیزوس دخالت و شرکت داشتند، این جشنها ابتدا هر دوسال یکبار در دشت های پارناس برگزار میشد، در جشنهای دیونیزوس خدای شراب و الهام، دسته های انبوهی براه می افتاد که فرشته های (ژنی) زمین و حاصلخیزی بانقاب درآن نمایش داده میشدند، این دسته ها سبب ایجاد نمایشهای منظمی گردید که همان کمدی و تراژدی و درام های هجایی باشد و مدتها ریشه و منشاء خود را محفوظ نگاهداشت، در دورۀ رومی و از اول قرن دوم قبل از میلاد اسرار دیونیزوس با همان مختصات و آزادیهای بی حد و حصر در ایتالیای جنوبی و مرکزی رواج یافت و مورد استقبال مردم نیمه متمدن آن نواحی قرار گرفت، سنای روم درسال 186 قبل از میلاد برگزاری این جشنها را ممنوع ساخت ولی فرقه های عرفانی، سنن و آداب دیونیزوس را حفظ کردند، رجوع به فرهنگ اساطیر یونان تألیف بهمنش ج 1 ص 261 شود، معروفترین باکانت های یونان، باکانت های بئوسی و فوسید بودند، در موزه های اروپا تابلوها و مجسمه های بدیعی از باکانت توسط نقاشان بزرگ باقی مانده است
لغت نامه دهخدا
نام تصنیفی است از اوری پید که برای باکوس رب النوع شراب ساخته شده و مفادش اینست: پانته پادشاه شهر تب در زمان حکمرانی خود عبادت باکوس را با آن اعمال قبیج و زشت منع کرد، عبادت چنین بود که در هر سال در مدت چند روز معین زنان شهر از هر طبقه عریان می گشتند و پوست ببر یا پلنگ بخود می بستند و سر و پابرهنه به کوهستانها می رفتند و شراب فراوان میخوردند و بهمه گونه فسق و فجور می پرداختند، از جمله آگاوه مادر پادشاه در ایام این جشنها بازنان دیگر بهمان کارها اشتغال میورزید، پانته برای منع مادرش از این کارها به کوهستانی که در آنجا عید باکوس را گرفته بودند برفت، ولی بهره مند نشد زیرا مادر پادشاه با زنان دیگر او را گرفتند و کشتند و از فرط مستی و قوت شهوت ندانستند که او پادشاه تب است، پس از کشته شدن پانته سرش را بریدند و بشهر بردند و بمردم گفتند: این گراز یا بچه شیری بود که در کوهستان پدید آمد و مجلس عیش ما را بهم زد ما هم بقوت باکوس او را گرفتیم و سرش را بریدیم، اوری پید میخواسته درضمن تصنیف بمردم بفهماند که دین باکوس بقدری محکم وقوی است که اگر پادشاهی هم برضد آن باشد، مادرش سر او را میبرد، (از ایران باستان ج 3 ص 2326 و 2327)
لغت نامه دهخدا
برکستوان. کژآغند که بر اسبان جنگی پوشند. (لغات دیوان نظام قاری ص 196 و 44). و رجوع به برگستوان شود.
- برکسون دار، برگستوان دار:
روز پوشیدن رختست و بهار و صحرا
برکسون دار کجا استر رهوار کجاست ؟
نظام قاری.
برکسوندار نباید که بود صاحب ریش
در کتاب نمدی یافته اند این اخبار.
نظام قاری.
رجوع به برگستواندار شود
لغت نامه دهخدا
(اَ / اِ)
جامۀ سیاه قیمتی که بزرگان جهت تفاخر پوشند. (ناظم الاطباء) (برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ سروری) (مؤید الفضلاء) (آنندراج) (از شرفنامۀ منیری) (از انجمن آرا). جامه ایست مثل زیبقی. (فرهنگ خطی) (از شعوری ج 1 ورق 122). جامه ایست. یکی از اقمشه. (فرهنگ اوبهی) :
شکوفه ریخته از باد در بنفشه ستان
چنانکه تافته لولوی از بر اکسون.
قطران تبریزی (از آنندراج).
پیش کف راد تست از غایت جود و سخا
در شبه، دیبا رکو، اکسون کسا، اطلس گلیم.
سوزنی.
برسم خدمتی اندر پی جنیبت تو
فکنده دهر ز روز اطلس و ز شب اکسون.
ظهیر فاریابی.
پوست پوشد هر که لیلی دوست اوست.
عطار.
چه مرغم کز پی شهباز شیبت
قبا اطلس کلاه اکسون فرستم.
خاقانی.
از پی عید ظفر پوشند از گرد و خون
شقۀ اطلس زمین کسوت اکسون فلک.
خاقانی.
گر نباشد ز برای شرف عیسی کس
پوشش سم خر از اطلس و اکسون نکند.
فلکی شروانی.
، نشستن (از اضداد است) ، از خشم برآماسیدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دیبای سیاه، نوعی از دیبای سیاه که بغایت نفیس و قیمتی است، جامه سیاه قیمتی که اکابر به جهت تفاخر پوشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکسون
تصویر اکسون
((اِ یا اَ))
دیبای سیاه بسیار نفیس
فرهنگ فارسی معین
بزن، کتک بزن
فرهنگ گویش مازندرانی