جدول جو
جدول جو

معنی بانزاکت - جستجوی لغت در جدول جو

بانزاکت(نِ کَ)
مرکّب از: با + نزاکت، که نزاکت دارد. باتمیز. مؤدب. خوش برخورد. و رجوع به نزاکت شود
لغت نامه دهخدا
بانزاکت
مودب، باادب، آداب دان، مودبانه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بازالت
تصویر بازالت
سنگ آتش فشانی دانه ریز و تیره رنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نزاکت
تصویر نزاکت
ادب، خوش اخلاقی، خوی خوش، رفتار پسندیده، نازکی، لطافت، کنایه از پاکیزگی و آراستگی
فرهنگ فارسی عمید
پارچۀ عریض، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ کَ)
نزاکه. مصدر جعلی فارسیان متعرب است که از مادۀ نازک تراشیده اند و عبارت است از اظهار نازک مزاجی خود به قبول کاری به سماجت و ابرام دیگران و با لفظ کردن و کشیدن و گذشتن مستعمل است. (از آنندراج). فارسیان اشتقاق این لفظ از لفظ نازک به طور عربی کرده اند و حال اینکه فارسی است و در عربی هیچ اصلی ندارد. (غیاث اللغات).
- نزاکت کردن، اظهار نازک مزاجی خود کردن. (آنندراج) (غیاث اللغات).
، نازکی. لطافت. (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء). ظرافت. زیبائی. (ناظم الاطباء) :
از نزاکت رنگ گر بر چهرۀ گل بشکند
خار از بی طاقتی در چشم بلبل بشکند.
صائب.
، سلیقه. (فرهنگ نظام) ، نرمی. ملاست. ملایمت. آهستگی. مبادی آدابی. (ناظم الاطباء).
- بانزاکت، مبادی آداب. ظریف. (ناظم الاطباء).
- بی نزاکت، بی ظرافت. بی ادب. بداخلاق. بی زینت. ناآراسته. ناپاک. کثیف. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ کِ)
شهرکیست بر لب رود خشرت (به ماوراءالنهر از ناحیت چاچ) خرم و آبادان. (حدود العالم). قصبه ایست به فرغانه که آن را بناکث نیز خوانند و سپس نام شاهرخیه بدو دادند. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
اولکش، دهی است از دهستان شاهرود بخش شاهرود شهرستان خلخال واقع در 32000 گزی جنوب خاوری هشجین. با 519 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
ژان فیلیبر، نام فیلسوف و روانشناس فرانسوی، وی متولد بلویل 1794و متوفی به سال 1862 میلادی است، (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
نام خطه ای است و آن عبارت است از قسمت جنوب شرقی مجارستان که از جنوب به رود خانه دانوب و از شمال به رودخانه موروس و از مشرق به کوهستان کارپات محدود است و حاصلخیزترین ناحیۀ مجارستان محسوب میشود، محصول عمده آن گندم، جو، انگور، پنبه، ارزن، کنف، کتان و تنباکو است، (از قاموس الاعلام ترکی)، نوار چسب، (لغات مصوبۀ فرهنگستان)،
- بی باندرل، کالایی که برچسب ندارد و غیرمجاز و قاچاق است،
، نوار دراز باریکی از پارچه که به بالای دکل یا چوب بیرق و غیره می بندند، (از لاروس)، بند تفنگ، بندی که کیسۀ سربازان به آن وصل است، (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از با نزاکت
تصویر با نزاکت
با تمیز، مودب، خوش برخورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازالت
تصویر بازالت
مرمر سیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نزاکت
تصویر نزاکت
نرمی، ملایمت، آهستگی، ظرافت
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از سنگ های آذرین که دارای سختی نسبتاً زیاد است. رنگ آن سیاه و لبه بریدگی هایش کند است. این سنگ در دستگاه شش وجهی و متبلور می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نزاکت
تصویر نزاکت
((نِ کَ))
پاکیزگی و ادب، خوش اخلاقی، رفتار پسندیده
فرهنگ فارسی معین
خرم، باصفا، سرسبز، باطراوت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بی ادب، بی تربیت، جلف، گستاخ، وقیح
متضاد: مودب، بانزاکت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اصیل، پارسا، پاکدامن، شریف، عفیف، نجیب
متضاد: نانجیب، ناپاکدامن، بی نجابت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آداب دانی، ادب، تربیت، ظرافت، لطافت، نازکی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
زیبایی ظریف، شکنندگی، ظرافت، پیچیدگی، لطافت
دیکشنری اردو به فارسی