جدول جو
جدول جو

معنی بانات - جستجوی لغت در جدول جو

بانات
پارچۀ عریض، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
بانات
نام خطه ای است و آن عبارت است از قسمت جنوب شرقی مجارستان که از جنوب به رود خانه دانوب و از شمال به رودخانه موروس و از مشرق به کوهستان کارپات محدود است و حاصلخیزترین ناحیۀ مجارستان محسوب میشود، محصول عمده آن گندم، جو، انگور، پنبه، ارزن، کنف، کتان و تنباکو است، (از قاموس الاعلام ترکی)، نوار چسب، (لغات مصوبۀ فرهنگستان)،
- بی باندرل، کالایی که برچسب ندارد و غیرمجاز و قاچاق است،
، نوار دراز باریکی از پارچه که به بالای دکل یا چوب بیرق و غیره می بندند، (از لاروس)، بند تفنگ، بندی که کیسۀ سربازان به آن وصل است، (از لاروس)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بینات
تصویر بینات
بیّنه ها، دلیل و حجت واضح و آشکار، جمع واژۀ بیّنه
فرهنگ فارسی عمید
(بُ / بُصْ صا)
جمع واژۀ بصان یا بصّان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَلْ لا)
جمع واژۀ بلاّن. (منتهی الارب) (فرهنگ فارسی معین). رجوع به بلان شود
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ باره، معرب پاره، (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نام یکی از دهستانهای چهارگانه بخش بوانات و سرچهان شهرستان آباده است. حدود و مشخصات آن به قرار زیر است: از شمال به ارتفاعات بیخون گون و سرخ زیتون. از جنوب به ارتفاعات بوانات و زایجان و باب الجوز. در شمال بخش بوانات و سرچهان. و رود خانه بوانات در وسط دهستان جاری است. این دهستان از 43 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل میشود وجمعیت آن در حدود 12300 تن است. قراء مهم آن عبارتند از: سوریان، هوابرجان، جشنی یان، مونج، قاضی آباد شیدان و سروستان. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8). رجوع به فارسنامۀ ناصری و جغرافیای سیاسی کیهان شود
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ بابه (بابت)، وجوه، جهات، (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
جمع واژۀ بطانه. (جهانگیری). رجوع به بطانه شود، نام رودی بمدینه. (دمشقی)
لغت نامه دهخدا
نام قسمتی از جنوب طهران، (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ باج و باجه (معرب با)، باها، واها، (ربنجنی)، شهریست از نواحی باب الابواب نزدیک شیروان که عین الحیاه نزدیک آنست و گویند خضر از آن خورده است و گویند آن همان قریه است که موسی و خضر از مردم آن طعام خواستند، (معجم البلدان) (مراصدالاطلاع)، باجروان از اقلیم چهارم است، طولش از جزایر خالدات فج نط و عرض از خط استوالح، در اول شهرستان موغان بود و اکنون خرابست و بقدر دیهی معمور، در مسالک الممالک آمده آنچه حق تعالی درکلام مجید در قصۀ موسی و خضر علیهماالسلام میفرماید: ’و اذ قال موسی لفتاه لاابرح حتی ابلغ مجمع البحرین او امضی حقباً’ تا اینجا که ’فانطلقا حتی اذا لقیا غلاماً فقتله قال اقتلت نفساً زکیهً بغیر نفس لقد جئت شیئاً نکرا’، آن صخره، صخرۀ شیروان است و آن بحر، بحر جیلان است و آن قریه دیه باجروان و آن غلام را در دیه خیزان کشته اند، در صورالاقالیم آمده که صخرۀ موسی در انطاکیه بوده است، و در کتب تفاسیر این حکایت را در مجمع البحرین میگوید و این روایت سیم درست است، هوای باجروان بگرمی مایل است و آبش از جبالی که در حدود آن است برمیخیزد، حاصلش غیر از غله چیز دیگر نمی باشد، (نزههالقلوب چ لیدن ج 3 ص 90)، رجوع به مرآت البلدان ج 1 ص 150 و وفیات الاعیان ج 2ص 229 س 3 شود
مؤلف بحر الجواهر گوید معرب باهان، یعنی الوان الاطعمه، واحدها باج، رجوع به باج شود
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ باغ. (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات) : (قزوین باغستان بسیار داشت بی دیوار و خار و هیچ مانعی از دخول در باغات نبود. (سفرنامۀ ناصرخسروچ دبیرسیاقی ص 4). از این شطالعرب دو جوی عظیم بر گرفته اند... و از این نهرها جویهای بیحد برگرفته اند...و بر آن نخلستان و باغات ساخته. (همان کتاب ص 113). در انجمن بساتین و باغات و چمن حدائق و جنات که هر یک بهشت را بحقیقت از نزاهت و خوشی چشم و چراغ است. (از ترجمه محاسن اصفهان آوی). تا معتصم، علی بن عیسی را بالشکری چند بر سر ایشان فرستاد. و سراها و منازل و باغات و بساتین ایشان را بسوزانید. (تاریخ قم).
که ناگاه از طرف باغات شهر
برآمد یکی گردآشوب دهر.
هاتفی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ خان و خانه و بمعنی کاروانسراها میباشد: بعضی صحابه گفتند، یا رسول اﷲ این خانات و مساکن که در راه شام است ... (فتوح ص 4)، ضحاک گفت: خاناتی که مسافران در او فرودآیند، (فتوح ص 4)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ حانوت و حانه
لغت نامه دهخدا
(بَیْ یِ)
جمع واژۀ بیّنه. (منتهی الارب). روشن کنندگان و حجتهای روشن و گواهان صادق و این جمع بینه است. (غیاث اللغات) (آنندراج) : و ان یکذبوک فقد کذب الذین من قبلهم جأتهم رسلهم بالبینات و بالزبر و بالکتاب المنیر. (قرآن 25/35).
تو جهت گو من برونم از جهات
در وصال آیات گویا بینات.
مولوی.
- آیات بینات، نشانه های روشن.
، (اصطلاح فقه) شهادت (گواهی) ، از آن جهت که ایشان حجت و برهان را بر سه گونه تقسیم کرده اند: بینه، اقرار و نکول. (از کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 156). رجوع به بینه شود، (اصطلاح جفر) سایر حروف اسم صرفی جز اولین حرف آن، مانند محمد که حروف آن: میم، حاء، میم و دال است و بینات آن عبارتست از: ی م، اء، ی م، ال، مقابل زیر که حرف اول است و در اصطلاح اهل جفر آن را غرائز نیز نامند. (از کشاف اصطلاحات الفنون ص 128، 615). اعداد حروف ابجد است و آن چنان باشد که اسم هر حرف را به اعتبار تلفظ گیرند یعنی حروف دو حرفی را دو حرف گرفته جزء اول که مسمی است ترک کنند جزء ثانی که الف است باقی ماند از آن یک عدد مراد باشد. همچنین از حروف سه حرفی حرف اول را ترک کرده دو حرف که باقی ماند اعداد آنها بگیرند. به این حساب سین و شین و عین و غین هر یکی را شصت عدد باشد و الف را یکصد و ده و صاد و ضادهر یک را پنج و علی هذالقیاس با و تا و ثا، راء و زا هر یک را یک عدد باشد و حروف را که میاندازند اعداد آنها را زبر نامند. (از غیاث) (از آنندراج). رجوع به کلمات بسط، غرائز و زبر شود
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ عانه، رجوع به عانه شود
لغت نامه دهخدا
صاحب جمع غانات، در دورۀ صفوی به کسی می گفته اند که ناظر گوشت و سلاخی و امور مربوط به آن بوده است، نویسندۀ تذکرهالملوک آرد: فصل هفتم در بیان شغل صاحب جمع غانات، آنچه گوسفند از هر جا آورند باید در حضور معتمد ناظر کشته شود و گوشت و پیه خام و کله و پاچه و جگر و پوست او تحویل و ضبط شود، و هر گاه گوسفند در سر کار نباشد و گوشت از بازار بخرند هر ماه قیمت آن از قرار تسعیر صاحب نسق و محتسب الممالک و ریش سفیدان صنف که به مهر ناظران رسد ابتیاع شود که نقصان به مال دیوان نرسد و برّه و آنچه به جهت صرف خاصه و خادمان احتیاج باشد استاد قصابان قیمت نامچه به قید التزام نوشته تسلیم نماید که از آن قرار به خرج مجری گردد، (تذکره الملوک چ مینورسکی ص 50)، مشرف میوه خانه و قورخانه و غانات، به اشراف یک شخص مقرر بوده مبلغ بیست تومان مواجب داشته ... (تذکره الملوک چ دبیرسیاقی ص 63)، صاحب جمع غانات مبلغ هشت تومان و هفتهزار و چهار دینار مواجب و بر این موجب رسوم در وجه او مقرر بوده، (تذکره الملوک چ دبیرسیاقی ص 68)، صاحب جمع شربت خانه غانات مبلغ ده تومان مواجب و از ده نیم ابتیاع و صد یک انفاذ بتفصیل سر کار خاصه رسوم داشته، (تذکره الملوک چ دبیرسیاقی ص 70)، ورجوع به ترجمه انگلیسی چ مینورسکی صص 98-99 شود
لغت نامه دهخدا
از قلعه های یمن است در صنعاء، (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت که در 6 هزارگزی خاور ساردوئیه و یک هزارگزی شمال راه مالرو جیرفت به ساردوئیه واقع است، ناحیه ای است کوهستانی و سردسیر دارای 450 تن سکنه و آب آن از قنات و چشمه تأمین میشود، محصول عمده آن غلات و حبوب و شغل مردمش زراعت وراهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از دهستان درآگاه بخش سعادت آباد شهرستان بندرعباس که در 50 هزارگزی شمال حاجی آباد بر سر راه شوسۀ کرمان به بندرعباس واقع است و 20 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
نام محله ای در صفاهان که اکثر ساکنانش رند واوباش بوده باشند، (آنندراج) (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان زلقی بخش الیگودرز شهرستان بروجرد که در 45 هزارگزی جنوب الیگودرز و یک هزارگزی باختر راه مالرو ارجنگ به قاره واقع است، ناحیه ایست کوهستانی و سردسیر و دارای 125 تن سکنه، آب آنجا از قنات و چشمه تأمین میشود، محصول عمده آن غلات و لبنیات و چغندر و پنبه و حبوب و شغل مردمش زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان قالیچه بافی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
جمع واژۀ لبانه
لغت نامه دهخدا
نام دانشمندی که در 1916 میلادی توانست حالت ’بین جنسی’ را در بعضی از جانوران از آنجمله سیموسفالوس و تولوس کشف کند، (از بیولوژی تألیف خبیری ج 1 ص 252)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ باقه، دسته، بافه، رجوع به باقه شود
لغت نامه دهخدا
قوبیلای قاآن، ابن تولی خان پادشاه چهارم ازخانان قراقرم و کلوران است. وی به سال 658 ه. ق. بر تخت شاهی نشست. در روزگار او آشفتگی و هرج و مرج در دستگاه حکومت راه یافت و میان فرزندان وی اختلاف پدید آمد. هنگامی که منکوقاآن بجانب چین رهسپار گشت برادر خود اریق بوکا را در قراقرم به نگهداری اردو معین کرد. اریق پس از مرگ برادر داعیۀ استقلال پیدا کرد و با برادر دیگر خود قبلای بنای مخالفت گذاشت و سه بار میان آن دو جنگ اتفاق افتاد. دو مرتبه پی در پی قبلای قاآن پیروز گردید و بار سوم اریق بوکا فاتح شد و قبلای به صوب ختای عنان برتافت ولی سرانجام سلطنت قراقرم و کلوران بلکه همه مملکت چنگیزخان بر قبلای قاآن مسلم گشت و اریق به دست برادر به زندان افتاد و پس از یک سال درگذشت. قبلای قاآن چند نوبت به چین لشکر فرستادو آن بلاد را بتصرف درآورد و نزدیک به دارالملک خانان ختای که آن را جیکدو میگفتند دستور داد شهری بزرگ بنیاد کنند وفات قبلای قاآن به سال 693 ق. اتفاق افتادمدت عمر وی 83 سال بود و سی و پنج سال سلطنت کرد. وی پیوسته دارای چهار وزیر بود. و دوازده پسر داشت. (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 61 و 62 و جامعالتواریخ رشیدی ج 2 از ص 350 تا 580). و رجوع به قوبلای قاآن شود
لغت نامه دهخدا
مرکّب از: با + نام، نامدار، مشهور، (ناظم الاطباء)، شناخته، سرشناس، مقابل بی نام و گمنام، نبیه، نامور، معروف:
به گودرز گفت آن زمان پهلوان
که ای گرد بانام روشن روان،
فردوسی،
سرسندیان بود بنداوه نام
سواری سرافراز وبانام و کام،
فردوسی،
چون رکاب عالی به سعادت به بلخ رسد تدبیر گسیل کردن رسولی با نام از بهر عقد و عهد را کرده شود، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 70)، اثر بزرگ این خاندان بانام مدروس گشتی، (تاریخ بیهقی)، یا فرزندی محتشم از فرزندان خویش فرستیم یا سالاری بانام، (تاریخ بیهقی)، و آثارهای خوش وی را (سوری را) به طوس هست، از آن جمله آنکه مشهدعلی بن موسی الرضا علیه السلام که بوبکر شهمرد کدخدای فائق الخادم خاصه آبادان کرده بود صوری در آن زیادتهای بسیار فرموده بود ... و به رباط فراوه و نسا نیز چیزهای با نام فرمود و بر جای است، (تاریخ بیهقی چ فیاض صص 513- 532)،
- کار بانام یا شغل بانام یا روز بانام، مهم، بزرگ، شاخص مشهور، پرآوازه: در روزگار مبارک این پادشاه لشکرها کشید و کارهای بانام کرد، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 382)، وهر چند می براندیشم ولایتهای بانام بود در پیش ما، (ایضاً ص 73)، وی را به بغداد فرستاد به رسولی و به شغلی سخت تمام و بانام، (ایضاً ص 105)، ولاه قصدار و مکران و دیگران بسیار چیز آوردند و روزی بانام بگذشت، (ایضاً ص 275)، همه اعیان به مسجد آدینه حاضر آمدند وبسیار دینار و درم نثار کردند و کاری با نام رفت، (تاریخ بیهقی)، زیاده از پنجاه هزار درم زر و سیم و جامه یافتیم و روزی گذشت بانام، (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
از رودخانه های دمشق است، (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
مرکّب از: با + ناز، که ناز دارد، نازدار، پرناز:
سمن بوی خوبان باناز و شرم
همه پیش کسری برفتند نرم،
فردوسی،
دلارای و بارای و باناز و شرم
سخن گفتنش خوب و آوای نرم،
فردوسی،
باناز وبی نیاز به بیداری و به خواب
بر تن حریر بودت و در گوش بانگ زیر،
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است ازدهستان دلاور بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار که در 31هزارگزی جنوب باختری دشتیاری به چاه بهار واقع است و 45تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
ظاهراً صورت دیگریست از بوانات از محال فارس: میرزا ابوالفضل که بعضی اوقات در ابرقوه به امر شیخ الاسلامی و مدتی در محال باونات به شغل تصدی و منصب وزارت اشتغال می نمود، (از تاریخ مفیدی چ افشار ص 360)
لغت نامه دهخدا
تصویری از باجات
تصویر باجات
جمع باج، باها، آش ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باغات
تصویر باغات
باغ ها رمن نادرست جمع باغ (بسیاق عربی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بینات
تصویر بینات
جمع بینه، راستگواهان جمع بینه دلیلهای آشکار براهین واضح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنات
تصویر بنات
دختر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بینات
تصویر بینات
((بَ یِّ))
ج. بینه، دلیل های آشکار، براهین واضح
فرهنگ فارسی معین
براهین، شواهد، ظواهر، مشهودات
متضاد: مجهولات
فرهنگ واژه مترادف متضاد