بامیه، نام گیاهی است از طایفۀ پنیرکیان، دارای میوه های خوراکی با لعاب بسیار، (از گیاه شناسی گل گلاب ص 203)، نوع گیاهی است که میوۀ آن بشکل دانه های فلفل فرنگی مخروطی شکل است و آنرا در خورشها بکار دارند
بامیه، نام گیاهی است از طایفۀ پنیرکیان، دارای میوه های خوراکی با لعاب بسیار، (از گیاه شناسی گل گلاب ص 203)، نوع گیاهی است که میوۀ آن بشکل دانه های فلفل فرنگی مخروطی شکل است و آنرا در خورشها بکار دارند
میوه ای سبز رنگ و مخروطی شکل که مصرف خوراکی و دارویی دارد، گیاه این میوه با برگ های پهن و گل هایش درشت زرد و سفید، نوعی شیرینی که از آرد، تخم مرغ، نشاسته، شکر، روغن و ماست تهیه می شود و معمولاً همراه زولبیا مصرف می شود
میوه ای سبز رنگ و مخروطی شکل که مصرف خوراکی و دارویی دارد، گیاه این میوه با برگ های پهن و گل هایش درشت زرد و سفید، نوعی شیرینی که از آرد، تخم مرغ، نشاسته، شکر، روغن و ماست تهیه می شود و معمولاً همراه زولبیا مصرف می شود
نام قصبه ایست که در کوههای آن دو بت سرخ و اکهب (سپید به تیرگی مایل، خنگ) ساخته شده است که هریک هفتاد ذراع طول دارند. (از قانون مسعودی ابوریحان ج 2 ص 573). نام ولایتی است در کوهستان مابین بلخ و غزنین. در هریکی از کوههای آن ولایت صورت دو بت ساخته بوده اند که یکی را خنگ بت و دیگری را سرخ بت میگفته اند. (برهان قاطع). نام شهری به شمال شرقی افغانستان. (یادداشت مؤلف). نام شهری است به میان کابل و بلخ به جهت نسبت او، بلخ را بامی خوانده اند و در میان کوهی است و در آن کوه دو صورت است از سنگ تراشیده و از کوه برآورده، گفته اند که ارتفاع هریک از آنها بقدر شصت ذرع میشود و عرض آن شانزده ذرع و میان آنها مجوف است چنانکه از کف پایشان راه است، نردبان پایه ها ساخته اند که در تمام جوف آن ها توان گردیدن، حتی درون سرانگشتان هریک، و این صور از غرایب صنایع روزگار است و گفته اند که این دوبت را سرخ بت و خنگ بت نام کرده اند و گفته اند که سرخ بت عاشق و مرد، و خنگ بت معشوق و زن بوده، و بعضی این دو بت را لات و منات دانند و بعضی بعوق و یغوث خوانند و گفته اند قریب به این دو پیکر صورتی دیگر هست به شکل پیرزنی و آنرا نسرم نام بوده. (از انجمن آرای ناصری) (آنندراج). بامیکان. (از فرهنگ ایران باستان پورداود ص 304). شهری است برحد میان گوزگانان و حدود خراسان. (فرهنگ لغات شاهنامه). شهری است به خراسان بر حد میان گوزکانان و حدود خراسان و بسیار کشت و برز است و پادشای او را شیر خوانند و رودی بزرگ بر کران او همی گذرد و اندر وی دو بت سنگین است یکی را سرخ بت خوانند و یکی را خنگ بت. (از حدود العالم). نام الکه ایست میان غزنه و بلخ و در قدیم بلخ را به او منسوب داشته بلخ بامی گفتندی. (از فرهنگ خطی) (از فرهنگ شعوری ج 1). الکه ایست میان هری و بلخ که میان آن و بلخ ده منزل است و بلخ را بدو نسبت داده اند و بلخ بامی گویند. (فرهنگ رشیدی). بریکی از کوههای بامیان صورت دو بت کنده بودند یکی را خنگ بت و دیگری را سرخ بت می گفتند، و سرخ بد و خنگ بد نیز آمده است. (از فرهنگ اسدی). در بامیان مجسمه های عظیمی از بودا هست که در کوه کنده اند، در طاقچه هایی که مقر این پیکرهاست، تصاویری دیده میشود که سبک آن با نقوش مکشوفه در آسیای مرکزی شباهت دارد و از جهاتی هم شبیه نقوش کتیبه های ساسانی عهد شاپور اول است. (ایران در زمان ساسانیان ص 61). بامیان از اقلیم چهارم است، طولش از جزایر خالدات ’فب’ و عرض از خط استوا ’لدله’: هوایش سرد است. در ملک بامیان ولایتی است آهن کار خوانند (و معدن آهن است) ، معدن بامیان چشمه است، از آنجا آب چنان برمی جوشد که به مسافتی آواز میتوان شنید و چون بیشتر میرود منجمد میگردد گوگرد میشود... در بامیان چشمه ایست که هرچند نجاسات درو افکنند قبول نکند و برخشکی افتد و اگر خواهند که سنگ در میانش افکنند مگر بر کنار بتواند ایستد پای بلرزد و در او افتند و غرق شوند. (از نزهه القلوب چ اروپا مقالۀ سوم ص 157 و 207 و 278). شهر و ناحیه ایست واقع میان بلخ و هرات و غزنین، قلعۀ محکمی دارد، شهر کوچک لکن مملکت وسیع است، میانۀ آن و بلخ ده منزل مسافت و تا غزنین هشت منزل است، در بامیان بنائی است مرتفع که آنرا بر روی ستونهای بلند قرار داده اند و به ستونها صور جمیع اصناف طیوری که خدا خلق فرموده نقش است، و در داخل عمارت مجسمۀ دو بت بزرگ است که آنها را در کوه تراشیده اند و اندازۀ آنها از بالای کوه تا پائین است، نام این دو بت یکی سرخ بد و دیگری خنگ بد است. گویند در دنیا نظیر این دو نتوان یافت. (از معجم البلدان) (از آثارالبلدان قزوینی ص 154). اعتمادالسلطنه در مرآت البلدان گوید: بامیان از شهرهای افغانستان و در یکصدو بیست هزارگزی شمال و مشرق کابل است. بنای شهر در قلۀ کوهی است و دره های کوه به منزلۀ کوچه های آن است. تقریباً دوازده هزارخانه در میان کوه و سنگ ساخته شده، به این معنی که کوه را مجوف نموده هر کس بقدر کفایت خود بطور سردابه خانه ای بنا نموده است. در سنۀ 1221 م. / 618 هجری قمری چنگیزخان آنجا را قتل عام نموده ویران ساخت، مجدداً آنجا را بنا و مرمت نمودند. باز خراب شده است. در بامیان چندین مجسمه و هیکل بت هست که از سنگ تراشیده اند، دو مجسمه که بزرگتر از همه میباشد هریک پنجاه ارج طول دارد... چنگیزخان پس از آنکه بلخ راقتل عام کرد و طالقان را هفت ماه محاصره و فتح و قتل عام نمود و لشکر تولی خان به او ملحق شدند، سلطان جلال الدین خوارزمشاه را تعاقب نموده به غزنین رانده، در میان راه به شهر بامیان رسید. مردم بامیان به سبب اعتماد به حصانت قلعۀ خود و بی اعتمادی به قول مغولها حصاری شده به مدافعه پرداختند، در بین محاصره تیری بر مقتل یکی از پسرهای جغتای، موتوجن که چنگیز زیادبه او علاقه داشت آمد و مقتول شد. چنگیزخان از این واقعه درهم و غضبناک شد و فرمان داد هرچه زودتر قلعه را تسخیر نمایند و بعد از فتح بر احدی ابقا ننمود حتی سگ و گربه که در آن شهر بودند طعمه شمشیر شدند، زنان حامله را شکم دریده و سر از تن جنین ها جدا میکردند، بعد از آنکه هیچ جنبنده ای را زنده نگذاشت حکم داد جمیع دیوارها و سقف خانه ها را با زمین مساوی کردندو شهر را ’ماوبالیغ’ خواندند، یعنی شهر بد گفت کسی آنجا عمارت نکند. در آثارالباقیه مسطور است که بامیان در 80 هزارگزی کابل در دره های بین هندوکوه و کوه بابا واقع شده است، خرابه های آن بعد از واقعۀ چنگیز همچنان باقی ماند و بزبان محلی این ویرانه ها را غلغله خوانند. اما بت ها همچنان باقی است. (از قاموس الاعلام ترکی). در درۀ بامیان در قلب سلسلۀ هندوکش که تقریباً در وسط راه باختر و گندها را واقع است، مجسمه های عظیم بودا و صومعه های آن در اطراف درۀ بامیان بوجود آمده است. بامیان باب نوینی از تأثیرات هنر آریائی را در عصر ساسانی باز میکند، سرستونها و تزیینات نیم تاجه تأثیرات ساسانی را در قرن چهارم و پنجم میلادی در بامیان و در دره های مجاور آن از درۀ ککرک بحد کمال رسانده است. این نقاشی های دیواری مربوط به بامیان در موزۀ کابل به معرض نمایش گذاشته شده است و تصویر شخصی را در کنار بودا نشان میدهد. در سقف معبد بامیان در دهلیز کتیبه هائی قراردارد که در آن اشکال گراز بصورت ساده نقر شده است یا پرنده هائی که پشت خود را بطرف یکدیگر گردانیده و سرهای خود را بعقب گشتانده با نوک خود رشته ای مروارید گرفته اند. این ها نمودار هنر عصر ساسانی است که در طاق بستان هم نمونه دارد. درباره صحنه ای که قسمت فوقانی بودای 35 گزی را مزین میسازد احتمال میتوان داد که این صحنه رب النوع ماه را نشان میدهد که دارای هاله بوده و دورادور آن شعاعهایی دیده میشود که بصورت دندانۀ اره نمایش یافته است. در دو طرف مجمسه رواق بودا خانواده های شهزادگان جلوه می نماید که عبارت از مردان و زنان و طفل های دارای هاله میباشند. کلاههایی به تقلید سبک ساسانی بر سر دارند و نقاشیها شباهت با نقاشیهای ناحیۀ دختر نوشیروان دارد که در 130 هزارگزی شمال بین قریه های اوهی و موهی در مجرای رود خانه خلم واقع است و از سبک ساسانی الهام گرفته است. (از مجله عرفان چ افغانستان شماره چهارم سال 1341 صص 67- 69) : [چنگیز فرمودXXX هیچ آفریده درآنجا (بامیان) ساکن نگردد و عمارت نکنند و آنرا ماوو بالیغ نام نهاد، فارسی آن ’دیه بد’ باشد و تا این غایت هیچ آفریده در آنجا ساکن نشده است. (از جهانگشای جوینی ص 105). و این پل بامیان در آن روزگار برین جمله نبود، پلی بود قوی پشتوانیهای قوی برداشته... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 261). استاده بدی به بامیان شیری بنشسته به عز در بشیر شاری. ناصرخسرو. ای چرخ عنانم از سفر هیچ متاب نانم ز سرندیب ده آبم ز سراب هر شام ز بامیان دهم قرصی نان هر بام ز شام ده مرا شربتی آب. مجدالدین همگر (از ادوارد برون). مدتها در ممالک بامیان کمر اقبال بامیان او الف گرفته و دشمنان دولت خود را حلقۀ کم طناب در گلوی انداخته... (لباب الالباب ج 1 ص 419). ابوالعباس فضل بن احمد در حفظ مسالک و ضبط اطراف ممالک از غزنه تا حدود بامیان و پنجهیر احتیاط بلیغ بجای آورد. (ترجمه تاریخ یمینی). مردم نادان اگر حاکم داناستی شحنۀ یونان شدی خنگ بت بامیان. سیف اسفرنگ (از فرهنگ خطی). دریاچۀ بامیان: دریاچه ای در کوهستان بامیان هست که وسعت آن یک میل در یک میل و واقع در دامنۀ کوه است و آب قریه که در پائین کوه است از این دریاچه ازسوراخ تنگی منحدر میشود و بقدر ضرورت اهل آن ده است و نمیتوانند قدری این آب را زیاد و مجری را وسیع نمایند. (از مرآت البلدان ج 1 ص 162). ملوک بامیان: شعبه ای ازسلاطین غور بودند و نظامی عروضی در ملازمت مخدومین خود یعنی ملوک بامیان در محاربۀ بین سلطان سنجر و غوریان (457 هجری قمری) حاضر شده بود. (از مقدمه قزوینی بر چهارمقاله ص 11). ملوک غوریه دو طایفه بوده اند، یکی بمعنی اخص که در خود غور سلطنت نموده اند و پایتخت ایشان فیروزکوه بود دیگری ملوک طخارستان در شمال غور که پای تخت ایشان بامیان بود، سابق رسم بوده است اسم والی ولایتی و ملک ناحیتی را به اسم آن موضع اضافه میکرده اند، مانند ملک ناصرالدین محمدمادین، ملکشاه وخش. شمس الدین محمد بامیان، ملک تاج الدین تمران... (تعلیقات لباب الالباب ج 2 ص 304). لهذا ایشان را ملوک بامیان و غوریۀ بامیان نیز گویند و هر دو سلسله را علی سبیل المجموع آل شنسب و ملوک شنسبانیه گویند. (تعلیقات قزوینی بر چهارمقاله ص 2). زبان بامیان و تخارستان قریب به زبان بلخی است جز اینکه در آنها مغلقیی است. (از سبک شناسی بهار ج 1 ص 245 از احسن التقاسیم مقدسی). و رجوع به لباب الالباب ج 2 ص 232 و304 و321 و تاریخ مغول اقبال ص 58، 59، 60، 62، 66، 73، 110 و تاریخ سیستان ص 27، 216 و جهانگشا ج 2 و انساب سمعانی، بستان السیاحه و آثار البلاد قزوینی و حبیب السیر چ کتابخانه خیام ج 2 ص 398 و 604 تا 606 و 609 و 610 و ج 4 ص 668 (بئر بامیان). و ترجمه مقدمۀ ابن خلدون ص 121 و تاریخ هرات و روضات الجنات فی اوصاف مدینه هرات شود
نام قصبه ایست که در کوههای آن دو بت سرخ و اکهب (سپید به تیرگی مایل، خنگ) ساخته شده است که هریک هفتاد ذراع طول دارند. (از قانون مسعودی ابوریحان ج 2 ص 573). نام ولایتی است در کوهستان مابین بلخ و غزنین. در هریکی از کوههای آن ولایت صورت دو بت ساخته بوده اند که یکی را خنگ بت و دیگری را سرخ بت میگفته اند. (برهان قاطع). نام شهری به شمال شرقی افغانستان. (یادداشت مؤلف). نام شهری است به میان کابل و بلخ به جهت نسبت او، بلخ را بامی خوانده اند و در میان کوهی است و در آن کوه دو صورت است از سنگ تراشیده و از کوه برآورده، گفته اند که ارتفاع هریک از آنها بقدر شصت ذرع میشود و عرض آن شانزده ذرع و میان آنها مجوف است چنانکه از کف پایشان راه است، نردبان پایه ها ساخته اند که در تمام جوف آن ها توان گردیدن، حتی درون سرانگشتان هریک، و این صور از غرایب صنایع روزگار است و گفته اند که این دوبت را سرخ بت و خنگ بت نام کرده اند و گفته اند که سرخ بت عاشق و مرد، و خنگ بت معشوق و زن بوده، و بعضی این دو بت را لات و منات دانند و بعضی بعوق و یغوث خوانند و گفته اند قریب به این دو پیکر صورتی دیگر هست به شکل پیرزنی و آنرا نسرم نام بوده. (از انجمن آرای ناصری) (آنندراج). بامیکان. (از فرهنگ ایران باستان پورداود ص 304). شهری است برحد میان گوزگانان و حدود خراسان. (فرهنگ لغات شاهنامه). شهری است به خراسان بر حد میان گوزکانان و حدود خراسان و بسیار کشت و برز است و پادشای او را شیر خوانند و رودی بزرگ بر کران او همی گذرد و اندر وی دو بت سنگین است یکی را سرخ بت خوانند و یکی را خنگ بت. (از حدود العالم). نام الکه ایست میان غزنه و بلخ و در قدیم بلخ را به او منسوب داشته بلخ بامی گفتندی. (از فرهنگ خطی) (از فرهنگ شعوری ج 1). الکه ایست میان هری و بلخ که میان آن و بلخ ده منزل است و بلخ را بدو نسبت داده اند و بلخ بامی گویند. (فرهنگ رشیدی). بریکی از کوههای بامیان صورت دو بت کنده بودند یکی را خنگ بت و دیگری را سرخ بت می گفتند، و سرخ بد و خنگ بد نیز آمده است. (از فرهنگ اسدی). در بامیان مجسمه های عظیمی از بودا هست که در کوه کنده اند، در طاقچه هایی که مقر این پیکرهاست، تصاویری دیده میشود که سبک آن با نقوش مکشوفه در آسیای مرکزی شباهت دارد و از جهاتی هم شبیه نقوش کتیبه های ساسانی عهد شاپور اول است. (ایران در زمان ساسانیان ص 61). بامیان از اقلیم چهارم است، طولش از جزایر خالدات ’فب’ و عرض از خط استوا ’لدله’: هوایش سرد است. در ملک بامیان ولایتی است آهن کار خوانند (و معدن آهن است) ، معدن بامیان چشمه است، از آنجا آب چنان برمی جوشد که به مسافتی آواز میتوان شنید و چون بیشتر میرود منجمد میگردد گوگرد میشود... در بامیان چشمه ایست که هرچند نجاسات درو افکنند قبول نکند و برخشکی افتد و اگر خواهند که سنگ در میانش افکنند مگر بر کنار بتواند ایستد پای بلرزد و در او افتند و غرق شوند. (از نزهه القلوب چ اروپا مقالۀ سوم ص 157 و 207 و 278). شهر و ناحیه ایست واقع میان بلخ و هرات و غزنین، قلعۀ محکمی دارد، شهر کوچک لکن مملکت وسیع است، میانۀ آن و بلخ ده منزل مسافت و تا غزنین هشت منزل است، در بامیان بنائی است مرتفع که آنرا بر روی ستونهای بلند قرار داده اند و به ستونها صور جمیع اصناف طیوری که خدا خلق فرموده نقش است، و در داخل عمارت مجسمۀ دو بت بزرگ است که آنها را در کوه تراشیده اند و اندازۀ آنها از بالای کوه تا پائین است، نام این دو بت یکی سرخ بد و دیگری خنگ بد است. گویند در دنیا نظیر این دو نتوان یافت. (از معجم البلدان) (از آثارالبلدان قزوینی ص 154). اعتمادالسلطنه در مرآت البلدان گوید: بامیان از شهرهای افغانستان و در یکصدو بیست هزارگزی شمال و مشرق کابل است. بنای شهر در قلۀ کوهی است و دره های کوه به منزلۀ کوچه های آن است. تقریباً دوازده هزارخانه در میان کوه و سنگ ساخته شده، به این معنی که کوه را مجوف نموده هر کس بقدر کفایت خود بطور سردابه خانه ای بنا نموده است. در سنۀ 1221 م. / 618 هجری قمری چنگیزخان آنجا را قتل عام نموده ویران ساخت، مجدداً آنجا را بنا و مرمت نمودند. باز خراب شده است. در بامیان چندین مجسمه و هیکل بت هست که از سنگ تراشیده اند، دو مجسمه که بزرگتر از همه میباشد هریک پنجاه ارج طول دارد... چنگیزخان پس از آنکه بلخ راقتل عام کرد و طالقان را هفت ماه محاصره و فتح و قتل عام نمود و لشکر تولی خان به او ملحق شدند، سلطان جلال الدین خوارزمشاه را تعاقب نموده به غزنین رانده، در میان راه به شهر بامیان رسید. مردم بامیان به سبب اعتماد به حصانت قلعۀ خود و بی اعتمادی به قول مغولها حصاری شده به مدافعه پرداختند، در بین محاصره تیری بر مقتل یکی از پسرهای جغتای، موتوجن که چنگیز زیادبه او علاقه داشت آمد و مقتول شد. چنگیزخان از این واقعه درهم و غضبناک شد و فرمان داد هرچه زودتر قلعه را تسخیر نمایند و بعد از فتح بر احدی ابقا ننمود حتی سگ و گربه که در آن شهر بودند طعمه شمشیر شدند، زنان حامله را شکم دریده و سر از تن جنین ها جدا میکردند، بعد از آنکه هیچ جنبنده ای را زنده نگذاشت حکم داد جمیع دیوارها و سقف خانه ها را با زمین مساوی کردندو شهر را ’ماوبالیغ’ خواندند، یعنی شهر بد گفت کسی آنجا عمارت نکند. در آثارالباقیه مسطور است که بامیان در 80 هزارگزی کابل در دره های بین هندوکوه و کوه بابا واقع شده است، خرابه های آن بعد از واقعۀ چنگیز همچنان باقی ماند و بزبان محلی این ویرانه ها را غلغله خوانند. اما بت ها همچنان باقی است. (از قاموس الاعلام ترکی). در درۀ بامیان در قلب سلسلۀ هندوکش که تقریباً در وسط راه باختر و گندها را واقع است، مجسمه های عظیم بودا و صومعه های آن در اطراف درۀ بامیان بوجود آمده است. بامیان باب نوینی از تأثیرات هنر آریائی را در عصر ساسانی باز میکند، سرستونها و تزیینات نیم تاجه تأثیرات ساسانی را در قرن چهارم و پنجم میلادی در بامیان و در دره های مجاور آن از درۀ ککرک بحد کمال رسانده است. این نقاشی های دیواری مربوط به بامیان در موزۀ کابل به معرض نمایش گذاشته شده است و تصویر شخصی را در کنار بودا نشان میدهد. در سقف معبد بامیان در دهلیز کتیبه هائی قراردارد که در آن اشکال گراز بصورت ساده نقر شده است یا پرنده هائی که پشت خود را بطرف یکدیگر گردانیده و سرهای خود را بعقب گشتانده با نوک خود رشته ای مروارید گرفته اند. این ها نمودار هنر عصر ساسانی است که در طاق بستان هم نمونه دارد. درباره صحنه ای که قسمت فوقانی بودای 35 گزی را مزین میسازد احتمال میتوان داد که این صحنه رب النوع ماه را نشان میدهد که دارای هاله بوده و دورادور آن شعاعهایی دیده میشود که بصورت دندانۀ اره نمایش یافته است. در دو طرف مجمسه رواق بودا خانواده های شهزادگان جلوه می نماید که عبارت از مردان و زنان و طفل های دارای هاله میباشند. کلاههایی به تقلید سبک ساسانی بر سر دارند و نقاشیها شباهت با نقاشیهای ناحیۀ دختر نوشیروان دارد که در 130 هزارگزی شمال بین قریه های اوهی و موهی در مجرای رود خانه خلم واقع است و از سبک ساسانی الهام گرفته است. (از مجله عرفان چ افغانستان شماره چهارم سال 1341 صص 67- 69) : [چنگیز فرمودXXX هیچ آفریده درآنجا (بامیان) ساکن نگردد و عمارت نکنند و آنرا ماوو بالیغ نام نهاد، فارسی آن ’دیه بد’ باشد و تا این غایت هیچ آفریده در آنجا ساکن نشده است. (از جهانگشای جوینی ص 105). و این پل بامیان در آن روزگار برین جمله نبود، پلی بود قوی پشتوانیهای قوی برداشته... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 261). استاده بدی به بامیان شیری بنشسته به عز در بشیر شاری. ناصرخسرو. ای چرخ عنانم از سفر هیچ متاب نانم ز سرندیب ده آبم ز سراب هر شام ز بامیان دهم قرصی نان هر بام ز شام ده مرا شربتی آب. مجدالدین همگر (از ادوارد برون). مدتها در ممالک بامیان کمر اقبال بامیان او الف گرفته و دشمنان دولت خود را حلقۀ کم طناب در گلوی انداخته... (لباب الالباب ج 1 ص 419). ابوالعباس فضل بن احمد در حفظ مسالک و ضبط اطراف ممالک از غزنه تا حدود بامیان و پنجهیر احتیاط بلیغ بجای آورد. (ترجمه تاریخ یمینی). مردم نادان اگر حاکم داناستی شحنۀ یونان شدی خنگ بت بامیان. سیف اسفرنگ (از فرهنگ خطی). دریاچۀ بامیان: دریاچه ای در کوهستان بامیان هست که وسعت آن یک میل در یک میل و واقع در دامنۀ کوه است و آب قریه که در پائین کوه است از این دریاچه ازسوراخ تنگی منحدر میشود و بقدر ضرورت اهل آن ده است و نمیتوانند قدری این آب را زیاد و مجری را وسیع نمایند. (از مرآت البلدان ج 1 ص 162). ملوک بامیان: شعبه ای ازسلاطین غور بودند و نظامی عروضی در ملازمت مخدومین خود یعنی ملوک بامیان در محاربۀ بین سلطان سنجر و غوریان (457 هجری قمری) حاضر شده بود. (از مقدمه قزوینی بر چهارمقاله ص 11). ملوک غوریه دو طایفه بوده اند، یکی بمعنی اخص که در خود غور سلطنت نموده اند و پایتخت ایشان فیروزکوه بود دیگری ملوک طخارستان در شمال غور که پای تخت ایشان بامیان بود، سابق رسم بوده است اسم والی ولایتی و ملک ناحیتی را به اسم آن موضع اضافه میکرده اند، مانند ملک ناصرالدین محمدمادین، ملکشاه وخش. شمس الدین محمد بامیان، ملک تاج الدین تمران... (تعلیقات لباب الالباب ج 2 ص 304). لهذا ایشان را ملوک بامیان و غوریۀ بامیان نیز گویند و هر دو سلسله را علی سبیل المجموع آل شنسب و ملوک شنسبانیه گویند. (تعلیقات قزوینی بر چهارمقاله ص 2). زبان بامیان و تخارستان قریب به زبان بلخی است جز اینکه در آنها مغلقیی است. (از سبک شناسی بهار ج 1 ص 245 از احسن التقاسیم مقدسی). و رجوع به لباب الالباب ج 2 ص 232 و304 و321 و تاریخ مغول اقبال ص 58، 59، 60، 62، 66، 73، 110 و تاریخ سیستان ص 27، 216 و جهانگشا ج 2 و انساب سمعانی، بستان السیاحه و آثار البلاد قزوینی و حبیب السیر چ کتابخانه خیام ج 2 ص 398 و 604 تا 606 و 609 و 610 و ج 4 ص 668 (بئر بامیان). و ترجمه مقدمۀ ابن خلدون ص 121 و تاریخ هرات و روضات الجنات فی اوصاف مدینه هرات شود
باینده، که باید، بایست، (از فرهنگ شعوری)، دربایست، (فرهنگ اسدی) (برهان قاطع)، بایسته، از ریشه بایستن است، (فرهنگ رشیدی)، آنچه در کار بوده و محتاج ٌالیه باشد، (ناظم الاطباء)، واجب، ضروری، وایا، (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 150)، محتاج ٌالیه، (برهان قاطع) (آنندراج)، لابدٌمنه، ضرور، (فرهنگ جهانگیری)، محتوم، لازم، دروا، وایه، رشیدی و مؤلف فرهنگ نظام نویسند: مخفف بایان است اما براساسی نیست و بایان خود صفت فاعلی است: بایاتری به مصلحت عالم از بهتری به سینۀ بیماران، سوزنی، از بهر تازه بودن دلهای خاص و عام بایاتری بسی ز نم ابر بر نبات، سوزنی، و رجوع به بایستن شود
باینده، که باید، بایست، (از فرهنگ شعوری)، دربایست، (فرهنگ اسدی) (برهان قاطع)، بایسته، از ریشه بایستن است، (فرهنگ رشیدی)، آنچه در کار بوده و محتاج ٌالیه باشد، (ناظم الاطباء)، واجب، ضروری، وایا، (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 150)، محتاج ٌالیه، (برهان قاطع) (آنندراج)، لابدٌمنه، ضرور، (فرهنگ جهانگیری)، محتوم، لازم، دروا، وایه، رشیدی و مؤلف فرهنگ نظام نویسند: مخفف بایان است اما براساسی نیست و بایان خود صفت فاعلی است: بایاتری به مصلحت عالم از بهتری به سینۀ بیماران، سوزنی، از بهر تازه بودن دلهای خاص و عام بایاتری بسی ز نم ابر بر نبات، سوزنی، و رجوع به بایستن شود
نام شهر بلخ است. (ناظم الاطباء). لقب شهر بلخ است. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری). لقب قدیمی شهر بلخ (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 198) (فرهنگ نظام). لقب شهر بلخ بود و بلخ بامی میگفتند بمعنی بلخ درخشان، چه بامی به فرس قدیم بمعنی درخشیدن بود و کلمه بامداد نیز از آن ریشه است. (از فرهنگ لغات شاهنامه ص 58). نام قدیم بلخ بوده است. (از قانون مسعودی ج 2 ص 572). لقب شهر بلخ است از بناهای کیومرث پیشدادی و کیکاوس در عمارت آن افزود چندی تختگاه گشتاسب و محل آتشکدۀ نوبهار [بود. در عهد اسلام چنان آباد شد که آنرا ام البلاد خواندند و قبهالاسلام نامیدند، چنگیزخان در آن شهرقتل عام نمود. اکنون قلیلی از آبادی آن باقی است. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). محل بلخ در خاک افغانستان و مزارشریف نزدیک آن است. بجهت نسبت بامیان، بلخ را بامی خوانده اند. (از انجمن آرای ناصری). شهر بلخ به مناسبت نوبهار در ادبیات ایران نامبردار است و آنرا به مناسبت نزدیکی با بامی (بامیان) بلخ بامی میگفته اند. (از مزدیسنا و ادب پارسی ص 323) : چو از بلخ بامی به جیحون رسید سپهدار لشکر فرود آورید. دقیقی. بدو گفت چندین چراماندی خود از بلخ بامی چرا راندی. دقیقی. چو از بلخ بامی به جیحون کشید سپاهی که هرگز چنان کس ندید. فردوسی. مرحبا ای بلخ بامی همره باد بهار از در نوشاد رفتی یا ز باغ نوبهار. فرخی. شود عالم چنان معمور از انصاف تو کآسان توان از بلخ بامی شد به بام مسجد اقصی. سوزنی (از جهانگیری). شد آواز نشاط و شادکامی ز مرو شاهجان تا بلخ بامی. نظامی.
نام شهر بلخ است. (ناظم الاطباء). لقب شهر بلخ است. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری). لقب قدیمی شهر بلخ (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 198) (فرهنگ نظام). لقب شهر بلخ بود و بلخ بامی میگفتند بمعنی بلخ درخشان، چه بامی به فرس قدیم بمعنی درخشیدن بود و کلمه بامداد نیز از آن ریشه است. (از فرهنگ لغات شاهنامه ص 58). نام قدیم بلخ بوده است. (از قانون مسعودی ج 2 ص 572). لقب شهر بلخ است از بناهای کیومرث پیشدادی و کیکاوس در عمارت آن افزود چندی تختگاه گشتاسب و محل آتشکدۀ نوبهار [بود. در عهد اسلام چنان آباد شد که آنرا ام البلاد خواندند و قبهالاسلام نامیدند، چنگیزخان در آن شهرقتل عام نمود. اکنون قلیلی از آبادی آن باقی است. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). محل بلخ در خاک افغانستان و مزارشریف نزدیک آن است. بجهت نسبت بامیان، بلخ را بامی خوانده اند. (از انجمن آرای ناصری). شهر بلخ به مناسبت نوبهار در ادبیات ایران نامبردار است و آنرا به مناسبت نزدیکی با بامی (بامیان) بلخ بامی میگفته اند. (از مزدیسنا و ادب پارسی ص 323) : چو از بلخ بامی به جیحون رسید سپهدار لشکر فرود آورید. دقیقی. بدو گفت چندین چراماندی خود از بلخ بامی چرا راندی. دقیقی. چو از بلخ بامی به جیحون کشید سپاهی که هرگز چنان کس ندید. فردوسی. مرحبا ای بلخ بامی همره باد بهار از در نوشاد رفتی یا ز باغ نوبهار. فرخی. شود عالم چنان معمور از انصاف تو کآسان توان از بلخ بامی شد به بام مسجد اقصی. سوزنی (از جهانگیری). شد آواز نشاط و شادکامی ز مرو شاهجان تا بلخ بامی. نظامی.
نام شهری است از تسالی، این شهر نام خود را به جنگ ’لامیاک’ که میان یونان و مقدونیه پس از مرگ اسکندر (323) درگرفت داده است، امروز لامیا شهری است نزدیک خلیج لامیا دارای 14700 تن سکنه است
نام شهری است از تسالی، این شهر نام خود را به جنگ ’لامیاک’ که میان یونان و مقدونیه پس از مرگ اسکندر (323) درگرفت داده است، امروز لامیا شهری است نزدیک خلیج لامیا دارای 14700 تن سکنه است
شاه باقیا، از عرفای نائین، فرزند امیرغیاث الدین محمد نائینی است، (تاریخ نائین تألیف صدر بلاغی ص 32)، از عرفای نائین است، در علم موسیقی مهارت داشته، بهند رفت و سپس به نائین بازگشت، از اوست: زآن زنم کوس توکل کآسمان از بهر من میرساند روزی و چرخ دگر هم میزند، همه حاصل جهان را به نشاط صرف مل کن برکافر و مسلمان بنشین و صلح کل کن، رفتند به منزلگه مقصود عزیزان باقی است که وامانده در این مرحله تنها، (از تذکرۀنصرآبادی ص 306 و 307) از شعرای ایران و اهل کاشان بوده است، از اوست: شام فراق بی تو ز بس خون گریستم یک عمر چون عقیق چراغم در آب سوخت، (از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1204)، اسم یکی از بنی افرائیم است که برد نیز خوانده شده است، (از قاموس کتاب مقدس)
شاه باقیا، از عرفای نائین، فرزند امیرغیاث الدین محمد نائینی است، (تاریخ نائین تألیف صدر بلاغی ص 32)، از عرفای نائین است، در علم موسیقی مهارت داشته، بهند رفت و سپس به نائین بازگشت، از اوست: زآن زنم کوس توکل کآسمان از بهر من میرساند روزی و چرخ دگر هم میزند، همه حاصل جهان را به نشاط صرف مل کن برکافر و مسلمان بنشین و صلح کل کن، رفتند به منزلگه مقصود عزیزان باقی است که وامانده در این مرحله تنها، (از تذکرۀنصرآبادی ص 306 و 307) از شعرای ایران و اهل کاشان بوده است، از اوست: شام فراق بی تو ز بس خون گریستم یک عمر چون عقیق چراغم در آب سوخت، (از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1204)، اسم یکی از بنی افرائیم است که برد نیز خوانده شده است، (از قاموس کتاب مقدس)
نام قصبه ایست از اعمال هرات بر ناحیۀ بادغیس، (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، ظاهراً همان بامئین است و البته غیر از بامی و بامیان معروف است که در نواحی شمال شرقی افغانستان امروزی است، و منسوب به بامین، بامنجی است: دیگر چو تو کیست چون تو گشتستی مفتی و فقیه بلخ و بامین را، ناصرخسرو (دیوان)
نام قصبه ایست از اعمال هرات بر ناحیۀ بادغیس، (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، ظاهراً همان بامئین است و البته غیر از بامی و بامیان معروف است که در نواحی شمال شرقی افغانستان امروزی است، و منسوب به بامین، بامنجی است: دیگر چو تو کیست چون تو گشتستی مفتی و فقیه بلخ و بامین را، ناصرخسرو (دیوان)
بامیا. قسمی از بقولات است دراز به قدر یک انگشت یا بیشتر که از آن خورش پزند. (فرهنگ نظام). ثمر نباتی است و در بلاد مصر میشود، سیاه و صلب بقدر کرسنه و شیرین طعم و با اندک لزوجتی و در غلافی مخمس شکل و دو طرف آن اندک باریک و بر آن زغبی شبیه به زغب (کرک) لسان الثور (وهم بر تمام نبات آن) و نبات آن بقدر درخت ختمی و به هیئت آن در شعب و اغصان و لحاد اندک سرخ رنگ و برگ آن شبیه برگ دلاع. و اهل مصر آنرا در خامی و نرمی با غلاف پخته با گوشت میخورند و بعد پخته شدن و صلب گشتن آرد کرده میخورند. (از مخزن الادویه ص 132). و رجوع به بامیا شود.
بامیا. قسمی از بقولات است دراز به قدر یک انگشت یا بیشتر که از آن خورش پزند. (فرهنگ نظام). ثمر نباتی است و در بلاد مصر میشود، سیاه و صلب بقدر کرسنه و شیرین طعم و با اندک لزوجتی و در غلافی مخمس شکل و دو طرف آن اندک باریک و بر آن زغبی شبیه به زغب (کرک) لسان الثور (وهم بر تمام نبات آن) و نبات آن بقدر درخت ختمی و به هیئت آن در شعب و اغصان و لحاد اندک سرخ رنگ و برگ آن شبیه برگ دلاع. و اهل مصر آنرا در خامی و نرمی با غلاف پخته با گوشت میخورند و بعد پخته شدن و صلب گشتن آرد کرده میخورند. (از مخزن الادویه ص 132). و رجوع به بامیا شود.
گیاهی از تیره پنیرکیان که یک ساله است و ساقه اش ببلندی یک متر میرسد. برگهایش مانند خطمی متناوب و پهن و پنجه یی و سبز تیره گلهایش منفرد و زرد رنگ است و قسمت مرکزی گلبرگها بسرخی میگراید
گیاهی از تیره پنیرکیان که یک ساله است و ساقه اش ببلندی یک متر میرسد. برگهایش مانند خطمی متناوب و پهن و پنجه یی و سبز تیره گلهایش منفرد و زرد رنگ است و قسمت مرکزی گلبرگها بسرخی میگراید
گیاهی با برگ های پهن پنجه مانند، شبیه برگ ختمی، میوه اش سبز و دراز است، به صورت پخته شده و درخورشت مصرف می شود، نوعی شیرینی که از نشاسته و شکر و روغن و ماست درست کنند
گیاهی با برگ های پهن پنجه مانند، شبیه برگ ختمی، میوه اش سبز و دراز است، به صورت پخته شده و درخورشت مصرف می شود، نوعی شیرینی که از نشاسته و شکر و روغن و ماست درست کنند