- بامک (دخترانه)
- بامداد، صبح
معنی بامک - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
جمع ابکم، گنگان
بنگاه صرافی دولتی یا شخصی که اشخاص پولهای خود رابامانت میگذارند فرانسوی بانک بایگ بنگاهی اقتصادی ملی یا دولتی که مردم پولهای خود را در آن بامانت سپارند و در موقع لزوم با صدور چک از پول خود برداشت کنند و همچنین در مقابل تضمین اعتباری پیدا کنند و بهنگام ضرورت وام گیرند، نوعی از بازی ورق، پولی که در بازی بانک در میان نهند
درخشان درخشنده، لقب شهر بلخ
پابند وگرفتار
تو سری با کف دست زدن
دهن دره، خمیازه خمیازه خامیازه دهان دره
باغ کوچک
نابخرد بی خرد
اذیت، شکنجه
(پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
استخوان کتف، نام کوهی در کردستان، نام منطقه ایی در کردستان، نام قبیله ایی در کردستان، نام روستایی در کردستان (نگارش کردی: بالک)
(پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
باباک، پدر غنی، حاکم ایل، پدر کوچک، نام پیشوای خرم دینیان، استوار، پاپک، از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاور ایرانی، پسر ساسان موبد معبد آناهیتا، پدر اردشیر بنیان گذار سلسله ساسانی، تخلص شاعرکرد علی اصغر سریری (نگارش کردی: بابهک)
(پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
عنوان اجداد خاندان برمکیان و در اصل عنوان و لقبی بوده که به رئیس روحانی معبد بودایی بلخ می دادند، برمک معروف پدربزرگ یحیی وزیر مشهور هارون الرشید است
پدر (بتحبیب) : (پسر گفتش ای بابک نامجوی، یکی مشکلت می بپرسم بگوی) (بوستان)
کاهیده بارک الله آفرین زه باریک
شمشیر برنده
ماندنی کسی که در یک جای بماند و از آن جدا نشود
بلند بلند از هر چیز مرتفع
شکنجه، آزار، برای مثال دلمان چو آب بادی، تنمان بهار بادی / از بیم چشم حاسد، کش کرده باد باهک (ابوشعیب - شاعران بی دیوان - ۱۶۶) ، مردمک چشم
خمیازه، دهن دره، فاژ، فاژه، برای مثال ای برادر بیار کاسۀ می / چند باسک زنم ز خواب و خمار (طیان - شاعران بی دیوان - ۳۱۴)
پامس، پابند، گرفتار، بیچاره، درمانده
دام کوچک، توری و مقنعه و روسری زنان
باریک، نازک، کم پهنا، کم قطر، دقیق، لاغر
بلمه، ریش بلند و انبوه، ویژگی مردی که ریش بلند و انبوه داشته باشد
لامه، دستمالی که روی دستار یا کلاه می بندند، لامک
عنوان احترام آمیز و مهربانانۀ فرزند به پدر، پدر جان، برای مثال یک بار طبع آدمیان گیر و مردمان / گر آدم است بابت و فرزند بابکی (اسدی - لغت نامه - بابک) ، پرورش دهنده، تربیت کننده، امین، استوار، درستکار
پارچه ای چهار ذرعی (چارگزی) که بر بالای دستار بندند (بیشتر در هند) : پیچیده یکی لامک میرانه بسربر بر بسته یکی گز لک تر کانه کمر بر. (سوزنی لغ)
مصغر مام است که مادر باشد یعنی مادرک مادرک (مهربان) : ز ابتدا سر مامک غفلت نبازیدم چوطفل زانکه هم مامک رقیبم بود و هم بابای (مامای) من. (خاقانی. سج. 323 عبد. 330)، مادر، دختر (بهنگام ترحم)، بازیی است کودکان را سر مامک