جدول جو
جدول جو

معنی بامتی - جستجوی لغت در جدول جو

بامتی(مِ)
ده مخروبه ای است از دهستان پائین خیابان بخش مرکزی شهرستان آمل. که زارعان آبادی کنس پا در اراضی آن زراعت میکنند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بامی
تصویر بامی
(دخترانه)
درخشان، لقب شهر بلخ
فرهنگ نامهای ایرانی
افتادگی، فروتنی، (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان سیراوی بخش دیلم شهرستان بوشهر که در 37 هزارگزی جنوب خاور دیلم و 6 هزارگزی خاور راه فرعی دیلم به گچساران در جلگه واقع است، ناحیه ای است گرمسیر و مرطوب ومالاریایی و دارای 380 تن سکنه، آب آن از چاه تأمین میشود و محصول آن کشت غلات (دیمی) و شغل مردمش زراعت و راه آن فرعی است، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)، خرمایی است طیب و زردرنگ، (تاج العروس)، میوه ای است زردرنگ نفیس، (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
نام طایفه ای از طوایف بلوچستان ناحیه بمپور و مرکب از300 خانوار است. (از جغرافیایی سیاسی کیهان ص 99) ، مغلم. (آنندراج) (از فرهنگ شعوری) ، لوطی. (آنندراج) ، شرور. (ناظم الاطباء) ، بزدل. (آنندراج). کم جرأت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
اصلش از گیلان است. گویند بسیارطویل القامه بود. سایر احوالش ضرور نیست. او راست:
بسیار اگر نظر به رخت میکنم مرنج
بسیار هم گذشته که رویت ندیده ام.
(آتشکدۀ آذر چ شهیدی ص 167)
لغت نامه دهخدا
نام شهر بلخ است. (ناظم الاطباء). لقب شهر بلخ است. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری). لقب قدیمی شهر بلخ (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 198) (فرهنگ نظام). لقب شهر بلخ بود و بلخ بامی میگفتند بمعنی بلخ درخشان، چه بامی به فرس قدیم بمعنی درخشیدن بود و کلمه بامداد نیز از آن ریشه است. (از فرهنگ لغات شاهنامه ص 58). نام قدیم بلخ بوده است. (از قانون مسعودی ج 2 ص 572). لقب شهر بلخ است از بناهای کیومرث پیشدادی و کیکاوس در عمارت آن افزود چندی تختگاه گشتاسب و محل آتشکدۀ نوبهار [بود. در عهد اسلام چنان آباد شد که آنرا ام البلاد خواندند و قبهالاسلام نامیدند، چنگیزخان در آن شهرقتل عام نمود. اکنون قلیلی از آبادی آن باقی است. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). محل بلخ در خاک افغانستان و مزارشریف نزدیک آن است. بجهت نسبت بامیان، بلخ را بامی خوانده اند. (از انجمن آرای ناصری). شهر بلخ به مناسبت نوبهار در ادبیات ایران نامبردار است و آنرا به مناسبت نزدیکی با بامی (بامیان) بلخ بامی میگفته اند. (از مزدیسنا و ادب پارسی ص 323) :
چو از بلخ بامی به جیحون رسید
سپهدار لشکر فرود آورید.
دقیقی.
بدو گفت چندین چراماندی
خود از بلخ بامی چرا راندی.
دقیقی.
چو از بلخ بامی به جیحون کشید
سپاهی که هرگز چنان کس ندید.
فردوسی.
مرحبا ای بلخ بامی همره باد بهار
از در نوشاد رفتی یا ز باغ نوبهار.
فرخی.
شود عالم چنان معمور از انصاف تو کآسان
توان از بلخ بامی شد به بام مسجد اقصی.
سوزنی (از جهانگیری).
شد آواز نشاط و شادکامی
ز مرو شاهجان تا بلخ بامی.
نظامی.
لغت نامه دهخدا
تصویری از باستی
تصویر باستی
افتادگی، فروتنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بامی
تصویر بامی
درخشان درخشنده، لقب شهر بلخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بامی
تصویر بامی
((مَ))
درخشان، صفت و عنوان شهر بلخ
فرهنگ فارسی معین
گربه
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع شهرستان رامسر
فرهنگ گویش مازندرانی