جدول جو
جدول جو

معنی بالیسوس - جستجوی لغت در جدول جو

بالیسوس
نام جویباری در نواحی کوهستانی فرات و سرزمین آشور، سربازان کراسوس فرماندۀ رومی در جنگ با ارد اول (اشک سیزدهم) به آنجای رسیدند و بقول پلوتارک، اگر چه این جوی آب فراوان نداشت، با وجود این سربازان لذت بسیاری بردند، چه از خشکی و گرمای فوق العاده خسته شده بودند، (از ایران باستان پیرنیا ج 3 ص 2307)، بامداد نخست، ذنب السرحان، (مهذب الاسماء)، صبح کاذب، فجر کاذب، صبح نخستین، صبح نخست، (یادداشت مؤلف)، دم گرگ، دنبال گرگ، صبح دروغین، سپیدۀ نخست، دراز بدیدار و تیز و سر ببالاکه بدنبال گرگ از بهر درازی و باریکی و راستی تشبیه کرده اند و دیر نماند این صبح، (از التفهیم بیرونی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جالینوس
تصویر جالینوس
(پسرانه)
نام پزشکی یونانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بالوس
تصویر بالوس
کافوری که آن را با چیزی شبیه کافور مخلوط کرده باشند، کافور مغشوش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جالینوس
تصویر جالینوس
از الحان سی گانۀ باربد، برای مثال بلبل همی سراید چون باربد / قالوس و قفل رومی و جالینوس (عنصری - ۳۳۷)
فرهنگ فارسی عمید
گالین، گالنوس یا جالینوس، صاحب انجمن آرا آرد: نام حکیمی که در حکمت طبیعی مشهور بوده:
ای تو افلاطون و جالینوس ما،
مولوی،
جالینوس معرب آن است و غالینوس بزبان یونانی بمعنی غذای اول است که شیر باشد و وجه تسمیۀ آن اینکه چنانکه اطفال بشیر تربیت می یابند مردم نیز از آن حکیم تربیت می یافتند - انتهی، و صاحب رشیدی و آنندراج نیز این مطالب را تکرار کرده اند، و رجوع به جالینوس شود
لغت نامه دهخدا
بمعنی کالجوش است، (برهان) (آنندراج) (از شعوری ج 2 ورق 242)، و آن نان ریزه ریزه کرده باشد که با کشک و روغن و مغز گردکان و ادویه گرم جوشانیده خورند و آن را در خراسان اشکنه قروتی گویند، (برهان)، اشکنۀ کشک دار، رجوع به کالجوش شود
لغت نامه دهخدا
به یونانی، ملبوس، (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
الاسکندرانی، یکی از فلاسفه ای است که در ایام فترت بین ابقراط و جالینوس میزیسته، (عیون الانباء ج 1 ص 36)
لغت نامه دهخدا
(بَ طَ)
شهری بزرگ به اندلس از اعمال مارده بر ساحل نهر آنه غربی قرطبه. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
کنراد، پسر ژوزه بادیوس، از طباعان معروف است و مانند پدرش بترقی و پیشرفت فن طبع خدماتی کرد، رجوع بمادۀ قبل شود، (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
ژوزه، یکی از طباعان معروف قرن 16 میلادی است، مطبعۀ بزرگی در پاریس تأسیس کرد، و بطبع و نشر مقدار کثیری از آثار نافعه خدمت کرده و بترقی فن طبع کوشیده است، رجوع به مادۀ بعد شود، (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
ولایت قندهار را گویند، (برهان قاطع) (شرفنامۀ منیری) (انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا
از مدعیان امپراطوری روم در حمص که وی سرانجام بقتل رسید (264 میلادی)، او با شاپور ساسانی نیزجنگ نموده است، (از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1318)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نام شهری در هندوستان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نام اصلی الغوخان پسر پایداربن جغتای خان است که بنابر کثرت استعمال، آن لفظ به الغو تبدیل یافت، در عنفوان جوانی همواره در ملازمت منکوقاآن بود و از سایر شاهزادگان الوس چنگیزخان امتیاز یافت، او از المالیغ تاکنار جیحون را به تصرف درآورد ...، و ارغنه خاتون را در حبالۀ نکاح کشید، مدت سلطنتش چهارسال بود، و رجوع به الغو و حبیب السیر چ کتاب خانه خیام ج 3 ص 81 و 82 و ارغنه خاتون شود
لغت نامه دهخدا
روزنامه نگار، صاحب برید، (حاشیۀ تاریخ یمینی چ طهران در 1272) : به صحابت برید گویند که در قدیم منصب بزرگی بوده، (حاشیۀ یمینی ص 356)، ظاهراً از بایی و باییر فرانسوی بمعنی حکومت کردن گرفته شده است
لغت نامه دهخدا
نام خانواده ای معروف در انگلستان از نواحی نرماند و از قریه ای بنام بایول، این خاندان در تاریخ دو قرن سیزدهم و چهاردهم میلادی کشور انگلستان تأثیر فراوان داشته است و معروفترین افراد آن خانواده ’گی دوبایول، برنارددوبایول، و ژان دوبایول’ بودند، سرمایه دار، پولدار، توانگر، مایه ور:
مرد بامایه را گر آگاه است
شحنه باید که دزد در راه است،
نظامی،
و رجوع به مایه شود
لغت نامه دهخدا
ولایت قندهار راگویند، (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)، فرهنگ شعوری این لغت را باسبوس ضبط کرده است، ولایت قندهار، (فرهنگ جهانگیری) (آنندراج)، نام قدیم ولایت قندهار که از بلاد افغانستان است، (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
صورتی از نام پالاموس از شهرهای دریایی کتلونیه از نواحی اندلس. بندرگاه مهمی دارد. و رجوع به حلل السندسیه ج 2 ص 199 و 185 شود، علیا. فوق. مقابل سفلی: بهقباد بالایین و میانه و زیرین از اعمال عراق (است) . (فارسنامۀ ابن بلخی چ اروپا ص 84). کربال بالایین و زیرین سه بند بر رود کر کرده اند و بر آن نواحی ساخته. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 128). و جملۀ نواحی کربال بالایین آب از این رود می یابد. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 152)، برترین:
نیستی چون هست بالایین طبق
برهمه بردند درویشان سبق.
مولوی
لغت نامه دهخدا
نام یکی ازاسبهای آشیل پهلوان معروف یونان بود، این اسب را پوزئیدون به ’پله’ هنگام عروسی او با ’تتیس’ هدیه کرده بود، پس از آنکه آشیل ازدنیا رفت، پوزئیدون این اسب و اسب دیگر آشیل یعنی گزانتوس را پس گرفت، (از فرهنگ اساطیر یونان ص 134)
نام یکی از سگهای اکتئون پسر آپولون بوده است، (از فرهنگ اساطیر یونان ص 134)
لغت نامه دهخدا
(طِ)
و بطلینوس. حلزون دریایی. اصل کلمه یونانی است. (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
نام قصبه ای از ایالت کلکتۀ هندوستان که قریب 19 هزار سکنه دارد و مرکز صنایع کشتی سازی است، این شهر تا سال 1803 میلادی در تصرف پرتقالی ها بود، و رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1206 شود
لغت نامه دهخدا
رجوع به طلینا شود، (دزی ج 2 ص 19)
لغت نامه دهخدا
(نُ)
از خدایان قدیم یونان و فرزند ’اوکسیلوس’ است و اوکسیلوس با خواهر خود ’هامادریاس’ ازدواج کرد و الهه های درختان مانند ’کاریا’ و ’بالانوس’ و ’کرانیا’ و... از این وصلت بوجود آمدند که نام آنان را صورت لاتین نام درختانی مانند گردو و توت و انگور و انجیر و غیره بخاطر می آورد. رجوع شود بفرهنگ اساطیر یونان تألیف دکتر بهمنش ص 662، به زبان هندی خوشبوی را گویند. (فرهنگ جهانگیری) ، آهنی که بدان ماهی شکار کنند. (یادداشت مؤلف). قلاب. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
بطلان شهوت معده با شدت احتیاج همه اعضاء بغذا، جوع البقر، (بحر الجواهر) (از دزی ج 1 ص 131)، مأخوذ از تازی، می و شراب، (ناظم الاطباء) (اشتینگاس)، رجوع به ابونافع شود
لغت نامه دهخدا
(بِ)
معرب از یونانی. به لغت یونانی چیزی است آبگینه مانند و آن را در کناره های دریا می یابند و آنرا به عربی رئهالبحر خوانند. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
از حکمای روم بود و درباره علم هیئت و آنچه ستارگان احداث میکنند سخن گفت، او راست: کتاب طوفان و کتاب کواکب مذنیه، (تاریخ الحکماء قفطی صص 99 - 130)
لغت نامه دهخدا
ورم بیخ گوش، (بحر الجواهر)
لغت نامه دهخدا
رستنیی باشد که آن را شاه تره گویند و در دواها به کار برند، خوردن آن حکه و جرب را نافع است، (از برهان) (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
لاتینی تازی گشته شاهدانه دروغی گونه ای شاهدانه است که آن را شاهدانه کاذب نیز گویند و در طب عوام در تسکین سرفه و درد سینه به کار می رفته است و به علاوه آنرا دارای خاصیت مدر می دانستند راس الهر غالیوبسیس غاغالس منتن الرایحه. توضیح به نظر می آید که غالیس محرف کلمه غالیوبسیس باشد و کلمه اخیر معرب لاتینی آن است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جالینوس
تصویر جالینوس
نوایی است از موسیقی قدیم
فرهنگ لغت هوشیار
یونانی تازی شده آبگینگ چیزی است آبگینه مانند که در کنار دریاها یافت شود رئه البحر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الیسون
تصویر الیسون
لاتینی سنبل زرد از گیاهان (سنبل و زمبل پارسی است) سنبل زرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالوس
تصویر بالوس
کافور مغشوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جالینوس
تصویر جالینوس
نوایی است از موسیقی قدیم، نام طبیب معروف یونانی
فرهنگ فارسی معین