جدول جو
جدول جو

معنی بالکانه - جستجوی لغت در جدول جو

بالکانه
پنجره، دریچه، پنجره ای که از میله های فلزی ساخته شده
تصویری از بالکانه
تصویر بالکانه
فرهنگ فارسی عمید
بالکانه
(نَ / نِ)
دریچه مشبکی را گویند از طلا و نقره و امثال آن که از درون خانه بیرون را توان دید و از بیرون درون را نتوان دید. (برهان قاطع) (آنندراج). دری کوچک در دیوار که از او بیرون نگرند و بود نیز که مشبک کنند. (نسخه ای از لغت نامه اسدی). در مشبک بود، اگر آهنین بود و اگر چوبین و پنجره نیز گویند. (نسخه ای از لغت نامۀ اسدی). در کوچک در دیوار خانه که ازپنهانی بیرون نگرند و شاید که مشبک نیز باشد. (صحاح الفرس). دریچۀ مشبکی که از درون آن بیرون را توان دید و از بیرون درون را نتوان دید. (ناظم الاطباء) :
بهشت آیین سرائی را بپرداخت
ز هر گونه درو تمثالها ساخت
ز عود و چندن او را آستانه
درش سیمین و زرین بالکانه.
رودکی.
و آنگه ز بالکانۀ روحانیان چو دل
جای روان بدیده و با دل روان شده.
سنائی.
از برون تاب خانه طبع یابی نزهتم
وز ورای بالکانۀ چرخ بینی منظرم.
خاقانی.
قصر بلقیس دهر بین که پری
حارس بام و بالکانۀ اوست.
خاقانی.
دلم از این ظلمات حواس بگرفته ست
ره گریز از این بالکانه می جویم.
کمال اسماعیل.
و رجوع به پالکانه شود.
لغت نامه دهخدا
بالکانه
پنجره ای که از میله های فلزی سازند
تصویری از بالکانه
تصویر بالکانه
فرهنگ لغت هوشیار
بالکانه
((نِ))
پنجره فلزی، بام بلند، پالکانه
تصویری از بالکانه
تصویر بالکانه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پالکانه
تصویر پالکانه
بالکانه، پنجره، دریچه، پنجره ای که از میله های فلزی ساخته شده
فرهنگ فارسی عمید
(لِ نَ / نِ)
بالکانه. دری کوچک بود در دیوار که ازو پنهان به بیرون نگرند و بود نیز که مشبّک کنند. در مشبک کوچک را گویند اگر آهنین بود و اگر چوبین باشد. پنجره. (فرهنگ اسدی چ پاول هورن). دریچه. (فرهنگ جهانگیری). در مشبک بود یعنی دریچه باشد در دیوار خانه که از پس آن بیرون نگرند چون شبکه مشبک اگر آهنین بود و اگر چوبین بود، آنرا نیزپنجره گویند و مردم را ببینند و مردم ایشان را نبینند. (اوبهی) :
بهشت آئین سرائی را بپرداخت
ز هرگونه در او تمثالها ساخت
ز عود و چندن او را آستانه
درش سیمین و زرین پالکانه.
رودکی یا ابوالمثل.
برآستانۀ وحدت سقیم خوشتر دل
بپالکانۀ جنت عقیم به جوزا.
خاقانی.
ترسم ز پالکانۀ دیده فروجهد
این چند قطره خون که محل وفای تست.
کمال اسماعیل.
مشبّکات رواق سپهر پیروزه
ز پالکانۀ ایوان تست پنجره ای.
خواجۀ شمس الدین محمد ورکانی (از فرهنگ جهانگیری).
، غرفه. (رشیدی). ستاوند، بام بلند:
از برون تاب خانه طبع یابی نزهتم
وز ورای پالکانۀ چرخ بینی منظرم.
خاقانی.
، شروع در درو کردن غله، پاسنگ ترازو
لغت نامه دهخدا
(بَنَ)
بکاف عربی دریچه و کاف برای تصغیر و ’آنه’ که حرف نسبت است زائد. (ازشرح خاقانی). و در برهان نوشته که پالگانه ببای فارسی و لام و کاف فارسی بمعنی بام بلند و دریچۀ خانه. (غیاث). ظاهراً کلمه مصحف بالکانه و پالکانه است. رجوع به بالکانه و پالکانه و پالگانه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
بالکانه. در مشبک. پنجره ایست که از داخل بیرون پیدا شود و از بیرون داخل نمودار نشود. (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 192). و رجوع به بالکانه و نیز رجوع به پالکانه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
مرغکی باشد کوچک و سیاه که شیرازیان آنرا واشه گویند. (برهان قاطع) (آنندراج). مرغی است شبیه به گنجشک و سیاه و سفید باشد. در صحاح الفرس بجای بالوانه با ’نون’ بالوایه با ’یا’ نوشته شده است. (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 192). مرغکی است همچند گنجشک و سپید و سیاه، کوتاه پای، بر درخت و دیوار نشیند، چون بر زمین نشیند بدشواری پرد. و آنرا پرستو و فراسنگ وفرستو نیز خوانند و به تازیش خطاف خوانند. پالوانه نیز گفته اند. (از شرفنامۀ منیری). او را به عربی ابابیل گویند. مرغی کوچک و سیاه که مردم شیراز واشه گویند. (ناظم الاطباء). اما ظاهراً در معنی این لغت بین واشه با پرستو خلط شده است. رجوع به بالوایه شود
لغت نامه دهخدا
(نِ)
دهی است از دهستان اسفندآباد بخش قروۀ شهرستان سنندج که در 22 هزارگزی باختر قروه و 2 هزارگزی جنوب راه اتومبیل رو قروه به سنقر در دامنه واقع است. ناحیه ایست سردسیر و دارای 400 تن سکنه، آب آنجا از چشمه ها تأمین میشود، محصول عمده آن غلات و لبنیات و شغل مردمش زراعت و گله داری و راه آنجا مالرو است. دو محل بدین نام بفاصله یک هزارگزی وجود دارد که بالوانۀ معتمدی و بالوانۀ خالدی نامیده میشوند. سکنۀ بالوانۀ پایین صدتن است. صنایع دستی زنان آنجا قالیچه و جاجیم و گلیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
دریچه ای که از آن پنهان ببیرون نگرند دریچه پنجره، غرفه ستاوند، بام بلند، پاسنگ ترازو
فرهنگ لغت هوشیار
حلوایی است خشک و آنرا از هفت مغز (مغز بادام گردو زردالو شفتالو پسته فندق و چلغوزه) تهیه کنند: کارمن خوب کرد بی صلتی هرکه او طمع مالکانه کند. (ابوالعباس لفا اق. 497)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پالکانه
تصویر پالکانه
((نِ))
پنجره فلزی، بام بلند، بالکانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مالکانه
تصویر مالکانه
الملكيّة
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از مالکانه
تصویر مالکانه
Possessive
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مالکانه
تصویر مالکانه
possessif
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از مالکانه
تصویر مالکانه
possessivo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مالکانه
تصویر مالکانه
占有的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از مالکانه
تصویر مالکانه
مالکانہ
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از مالکانه
تصویر مالکانه
ครอบครอง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از مالکانه
تصویر مالکانه
שליט
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از مالکانه
تصویر مالکانه
所有の
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از مالکانه
تصویر مالکانه
소유의
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از مالکانه
تصویر مالکانه
mwenyewe
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از مالکانه
تصویر مالکانه
posiadłościowy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مالکانه
تصویر مالکانه
sahiplenici
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از مالکانه
تصویر مالکانه
posesif
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از مالکانه
تصویر مالکانه
অধিকারী
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از مالکانه
تصویر مالکانه
स्वामित्व
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از مالکانه
تصویر مالکانه
posesivo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از مالکانه
تصویر مالکانه
besitzergreifend
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مالکانه
تصویر مالکانه
bezittelijk
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مالکانه
تصویر مالکانه
володіючий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مالکانه
تصویر مالکانه
собственнический
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مالکانه
تصویر مالکانه
possessivo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی