جدول جو
جدول جو

معنی بالپر - جستجوی لغت در جدول جو

بالپر
(پَ)
قبول عادات نیکو. (ناظم الاطباء). (اما در مآخذ دیگر که در دسترس بود دیده نشد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بالار
تصویر بالار
شاه تیر سقف، تیر چوبی بزرگ و دراز و ستبری که در سقف به کار رفته، شاه تیر، پالار، پالاری، بالاگر، حمّال، سرانداز، افرسب، فرسپ، داربام، برای مثال به چشمت اندر بالار ننگری تو به روز / به شب به چشم کسان اندرون ببینی کاه (رودکی - ۵۱۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادپر
تصویر بادپر
بادبر، لاف زن، کسی که بسیار لاف می زند و کاری از او بر نمی آید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الپر
تصویر الپر
زرنگ، متقلب، نیرنگ باز و پشت هم انداز
فرهنگ فارسی عمید
(دِ)
رب النوع عقل. در اساطیر اسکاندیناوی، پسر ادن و همسر نانا، وی بسیار زیبا و عاقل بود و به دست برادر خود که رب النوع قضا و قدر بود براثر زخم تیری ناگهانی درگذشت. نیز رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1208 شود، تکیه. پشتی. مسند. بالش: تختی هم از زر سرخ بود... مصلی و بالشت پس پشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 550).
- بالشت پیل، آنچه در اوائل حال برای آموختن پیل نوگرفتار از پنبه به مقدار تکیۀ کلان راست کنند و پیل نوگرفتار را به آن باولی دهند. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
شاه تیر را گویند و آن چوب بزرگ است که هر دو سر آن بر بالای دیوار عمارت باشد و سر چوبهای دیگر را بر بالای آن گذارند، (برهان قاطع)، آن دار باشد که بدو خانه ها پوشند، فرسب باشد، (فرهنگ اسدی)، تیر سقف که فرسب و فلوزه هم گویند، (فرهنگ شعوری ج 1 ص 161)، شه تیر، (فرهنگ جهانگیری)، شاه تیر بزرگ و آنرا باکر و بالال نیز گفته اند، (از آنندراج) (انجمن آرای ناصری)، فرسب که بدان بام خانه پوشند، (شرفنامۀ منیری)، حمال، فرسبی است یعنی چوبی است که بام خانه را بدو پوشند و بعضی آنرا فلوزه گویند، (فرهنگ اوبهی)، شاه تیر و حمال عمارت، (ناظم الاطباء) :
به چشمت اندر بالار ننگری تو بروز
به شب بچشم کسان اندرون ببینی کاه،
رودکی (از فرهنگ اسدی)،
نتوانم این دلیری من کردن
زیرا که خم بگیرد بالارم،
ابوالعباس (از اسدی)،
نهاد از کمین سرکه سالار بود
عمودش ز پولاد بالار بود،
اسدی،
... کون تو ندارم خیز و بالا راست کن
... کون خویش خواهی چنگ دربالار زن،
سوزنی،
عارضه، چوب بالای در که در بر آن گردد و کرانه و پشتیبان در و بالار، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
شخصی باشد که پیوسته حرفهای دلیرانه گویدلیکن کاری ازو نیاید. (برهان). کسی که بر خود فخر کند و چیزی که در وی نباشد ادعا کند. (ناظم الاطباء). رجوع به بادبر و بادپران شود، بادگیر و خانه بادگیر. خن بمعنی خانه آمده است. (برهان). خانه ای را گویند که بادگیر داشته باشد چه خن مخفف خانه است. (آنندراج). بادگیر. خانه بادگیردار، تندباد و طوفان و گردباد. (ناظم الاطباء) ، چوبیست مجوف که اطفال در دهن گیرندو باد دردمند و چرخ و آسیای کاغذ را به گردش آرد. (از فرهنگ خطی متعلق بکتاب خانه مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تیر ستبر که در پوشش خانه ها بکار برند چوب بزرگ و ضخیم که دو سر آنرا بر بالای دو دیوار ساختمان گذارند و سر تیره های سقف را روی آن قرار دهند حمال سرانداز شاه تیر بالا گر، ستون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الپر
تصویر الپر
زرنگ، چاخان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الپر
تصویر الپر
((اَ پَ))
زرنگ، زیرک، متقلب، پشت هم انداز
فرهنگ فارسی معین
بالاگر، تیر اصلی، تیرحمال، شاه تیر، ستون، عمود
فرهنگ واژه مترادف متضاد