جدول جو
جدول جو

معنی بالوز - جستجوی لغت در جدول جو

بالوز
قریه ای است در سه فرسخی نسا، (مرآت البلدان ج 1 ص 161) (از معجم البلدان) (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باهوز
تصویر باهوز
(پسرانه)
گردباد (نگارش کردی: باهز)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بالویز
تصویر بالویز
(پسرانه)
سفیر (نگارش کردی: باوز)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بالوی
تصویر بالوی
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از یاران خسروپرویز پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بلوز
تصویر بلوز
نوعی پوشش جلوبستۀ پارچه ای یا بافتنی که بالاتنه را می پوشاند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بالو
تصویر بالو
زگیل، ضایعۀ پوستی کوچک سفت و سخت که روی پوست بدن پیدا می شود اما درد ندارد، سگیل، وردان، واروک، واژو، تاشکل، گندمه، آزخ، زخ، زوخ، آژخ، ژخ، ثؤلول، برای مثال ای عشق ز من دور که بر من همه رنجی / همچون ز بر چشم یکی محکم بالو (شاکر - شاعران بی دیوان - ۴۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بالون
تصویر بالون
وسیله ای برای پرواز، مرکب از یک کیسۀ بزرگ حاوی گازهای سبک تر از هوا و سبدی برای حمل بار و مسافر که به وسیلۀ ریسمان هایی به هم متصل شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بالوس
تصویر بالوس
کافوری که آن را با چیزی شبیه کافور مخلوط کرده باشند، کافور مغشوش
فرهنگ فارسی عمید
نام رودی است که به روایت باج پران از کوهستان شکد بام هند سرچمشه میگیرد، (از تحقیق ماللهند بیرونی ص 128)
لغت نامه دهخدا
آنکه برای آب با سلاح بیرون آید وقتی که در سرآب خصومتی باشد، ج، کوالیز، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
راهنما و چراغ ساحل و هر علامتی که خطر دریا و رودخانه را نشان دهد، این علامات معمولاً در شب و در ایام مه آلود بخصوص مورد استفاده است و با چراغ روشن میشود یا با رنگهای تند قرمز مشخص میگردد
لغت نامه دهخدا
روزنامه نگار، صاحب برید، (حاشیۀ تاریخ یمینی چ طهران در 1272) : به صحابت برید گویند که در قدیم منصب بزرگی بوده، (حاشیۀ یمینی ص 356)، ظاهراً از بایی و باییر فرانسوی بمعنی حکومت کردن گرفته شده است
لغت نامه دهخدا
مرضی است که از آن ناخن بریزد، (آنندراج)، مرضی است که از زیادی بلغم تولید شود، (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 150)
لغت نامه دهخدا
پوست بره، (السامی)، صاحب السامی این کلمه را بصورت عربی البالود در جزو سمور و قاقم و فنک و دله و حواصل نام می برد، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
کافور مغشوش، چه لوس، غش باشد، و بعضی به شین معجمه گفته اند، (برهان قاطع) (فرهنگ رشیدی) (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ شعوری) (لغت فرس اسدی)، کافوری که چیز دیگری به فریب در آن آمیخته باشند، (غیاث اللغات) (آنندراج) (شرفنامۀ منیری)، کافور مغشوش، (ناظم الاطباء)، نوعی کافور، (دزی ج 1 ص 49)، مغشوش و بیشتر در کافور مغشوش استعمال میشود و ممکن است لوس که بمعنی غش است مخفف همین لفظ باشد، (فرهنگ نظام)، یک قسم از بد و نفایۀ کافور: انواع کافور بسیار است، اما آنچه بهتر است فنصوری است وریاحی و سه نوع دیگر است بالوس و ... و ... هرسه بد و نفایۀ کافور باشد، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، و رجوع به دزی ج 1 ص 49 شود، در فرهنگها این لفظ را کافور مغشوش می نویسند چنانکه بالوش با شین معجمه را، ولی در لغت نامه هایی که در دسترس من است از قبیل سروری و جهانگیری و شعوری و برهان و رشیدی شاهدی ندارند، در نسخۀ فرهنگ اسدی، در شاهد کلمه ناک بیت ذیل از رودکی نقل شده که بالوس در آن هست و بیت این است:
کافور تو بالوس بد و مشک تو ناک
بالوس تو کافور تو مغشوش بود (کذا)،
و باز در کلمه لوس فرهنگها می نویسند غشی بوده که در کافور کنند، منشاء لفظ بالوس و معنی غش در کلمه لوس به گمان من همین بیت رودکی است که گاهی ’بالوس’ را یک کلمه گرفته اند و گاهی مرکب از ’با’ و ’لوس’ بمعنی فریب و امثال آن، و اما صورت صحیح شعر رودکی که به کسایی نیز منسوب است این است:
کافور تو بالوس بود مشک تو باناک
بالوس تو کافورکنی دایم مغشوش،
(یادداشت مؤلف)،
و پیداست که در این صورت کلمه مرکب از ’با’ و ’لوس’ خواهد بود و از عبارت ذخیرۀ خوازمشاهی نیز همین معنی مستفادمیشود
لغت نامه دهخدا
بالﱡت، بستۀ کوچک مال التجاره یا اشیاء دیگر، لنگه، تنگ، ج، بوالط، (از دزی ج 1 ص 49)
لغت نامه دهخدا
آب اندک، (ناظم الاطباء)، کمی از آب، (از اقرب الموارد)، ما فی البئر بالول، ای شی ٔ من الماء، قطرۀ آبی در چاه نیست، (از اقرب الموارد)، بیگانه، در الجزایر ’برانی ها’ اقوام عرب و قبایلی هستند که به شهرها آیند و برای صنایع خود تمرین های فوری و کوتاه مدت کنند، بیگانه، نفی بلد شده، کسانی که خارج از قصر پذیرایی میشوند، خارجی: امورالبرانیه، امور خارجی، در تداول، صاحب منصبی که خارج از دربار جای دارد و به شخص پادشاه یا فرمانروا بستگی ندارد، دورافتاده: ارض برانیه، سرزمینی که از قسمت مسکونی دور افتاده باشد، (از دزی ج 1 ص 62)
لغت نامه دهخدا
منسوب به بالوز، نام دهی در سه فرسنگی نسا، (از لباب الانساب ج 1 ص 92) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
بالن، چادری که درون آن را از گاز پرسازند و به هوا رها کنند، (از فرهنگ نظام)، محفظه ای که از گاز پرشده باشد و با آن توان به آسمان رفت، و رجوع به بالن شود، بوسه دادن، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
ابوالعباس حسن بن سفیان بن عامربن عبدالعزیز بن نعمان بن عطاء شیبانی نسوی، در زمان خود در حدیث پیشوا بود، در سال 303 هجری قمری درگذشت و قبر او در بالوز معروف است، (از لباب الانساب ج 1 ص 92) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان نازلو بخش حومه شهرستان ارومیّه که در 9 هزار و پانصدگزی شمال باختری ارومیّه و یک هزارو پانصدگزی باختر شوسۀ ارومیّه به سلماس در جلگه واقع است، ناحیه ایست دارای آب و هوای معتدل و 1346 تن سکنه، آب آن از چشمه و نازلوچای تأمین میشود، محصول عمده آن غلات و توتون و کشمش و چغندر و حبوب، و شغل مردمش زراعت و صنایع دستی آنان جوراب بافی و ظرف گلی سازی و راه آن ارابه رو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
از ده های کوهپر کجور مازندران است. (از ترجمه مازندران و استرآباد رابینو ص 148). خواندمیر آرد: فوت ملک کیومرث (بن بیستون در سر راه بالو در ماه رجب سنۀ سبع و خمسین و ثمانمائه (857 هجری قمری) دست داد. (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 334)
لغت نامه دهخدا
منسوب است به بالویه که نام خاندانی از محدثان است، (از انساب سمعانی)، و رجوع به بالویی شود
لغت نامه دهخدا
شیخ حامد بن حاج عبدالفتاح بالوی، او راست: زبده العرفان فی وجوه القرآن، در تعریف علم قرآن یا قراآت ده گانه، که در 1252 هجری قمری چاپ شده است، (از معجم المطبوعات)
لغت نامه دهخدا
نام یکی ازبزرگان عهد خسرو پرویز، (لغات شاهنامۀ ولف ص 41)
لغت نامه دهخدا
فرانسوی گیا پینه ماده ایست که فرمول شیمیایی آن شبیه و نزدیک به سلولز است و همراه سلولز در لوله های غربالی گیاهان عالی یافت میشود و در زمستان تولید دردی مینماید که منافذ داخلی لوله ها را مسدود میکند. این ماده در غشا های سلولزی حول سلولهای گیاهی که محتوی کربنات دو کلسیم باشند نیز وجود دارد و در غشا یاخته های ما در دانه های گرده نیز یافت میشود. کالوز برخی مواد رنگی از قبیل بلودو کوتن را جذب میکند و آبی رنگ میشود. از هیدرو لیزکالوز گلوکز حاصل میکنند. برای مشاهده کالوز در یاخته های گیاهی باید چند برش از اندامی را که حاوی کالوز است در محلول هیپو کلریت دو سود داخل کنیم سپس آن برش ها را با آبی که محتوی اسید استیک باشد شستشو دهیم و پس از آن برشها را با میکرسکوپ مشاهده کنیم کالز کلوز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالوس
تصویر بالوس
کافور مغشوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالوش
تصویر بالوش
کافور مغشوش
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی نیم تنه نیم تن نیم تن نیم تنی تا سر زانوش هست از پی آن برسر زانو نشست (نظامی) کرتی (گویش خوانساری) سفره بزرگ. جامه نیم تنه کرکی یا پشمی یا کاموایی و یا نخی زنانه یا مردانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالو
تصویر بالو
آزخ ازخ زگیل
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی، بادکنک، هوا گرد کره ای لزرگ که پوشش آن از پارچه ای غیر قابل نفوذ تشکیل شده و داخل آنرا از گازهای سبک (سبکتر از هوا) پر کنند و در نتیجه باسمان صعود کند
فرهنگ لغت هوشیار
((لُ))
کره ای بزرگ که پوشش آن از پارچه یا چرم غیرقابل نفوذ است و داخل آن را از گازهای سبک (سبک تر از هوا) پر کنند در نتیجه به آسمان صعود کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بالو
تصویر بالو
زگیل، آزخ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بلوز
تصویر بلوز
((بَ))
سفره بزرگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بلوز
تصویر بلوز
((بُ))
پیراهن نیم تنه
فرهنگ فارسی معین
هواپیما، این واژه به خاطر شهرت بالن و زیپلن هایی که سلف
فرهنگ گویش مازندرانی