جدول جو
جدول جو

معنی بالها - جستجوی لغت در جدول جو

بالها
پسر بعور نام پادشاه دوم ’جبل سعیر’ است. (از قاموس کتاب مقدس)
پسر بزرگ بن یامین. (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
بالها
بطور مجاز از برای باد و شعاع آفتاب و اشاره به محافظت حضرت اقدس الهی میباشد، و گاهی اشاره به انتشار عساکر هجوم آور دشمن میباشد، توجه و حفظ با ملاطفت خدای تعالی که درباره قوم خود دارد به توجهی که عقاب نسبت به جوجه های خود دارد تشبیه شده است، (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بالا
تصویر بالا
(پسرانه)
قیافه (نگارش کردی: باا)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از باله
تصویر باله
بال، بال کوچک،
در علم زیست شناسی اندام ها یا پره های بدن ماهی که به کمک آن ها شنا می کند
رقص یک نفری یا دسته جمعی همراه با موسیقی و لباس مخصوص که معنی و مفهوم یا داستان یا سرگذشتی را بدون تکلم و فقط به وسیلۀ ژست ها و حرکات خود ادا می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بالا
تصویر بالا
مقابل پایین، بخش بلند هر چیز، زبر مثلاً بالای کمد، جای بلند، پشته، تپه و مانند آن،
قسمتی از اتاق یا تالار که دور از در قرار دارد، صدر مثلاً بفرمایید بالا بنشینید،
کنایه از دارای مقام یا رتبۀ باارزش تر یا مهم تر، بهتر، برتر مثلاً در کلاس از همه بالاتر بود،
قد و قامت، عالم مقدس در آسمان، اندازه، مقدار
بالا و پست: کنایه از آسمان و زمین، برای مثال ولیکن خداوند بالا و پست / به عصیان در رزق بر کس نبست (سعدی۱ - ۳۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الها
تصویر الها
مشغول کردن، سرگرم ساختن، غافل کردن
فرهنگ فارسی عمید
مرضی است که از آن ناخن بریزد، (آنندراج)، مرضی است که از زیادی بلغم تولید شود، (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 150)
لغت نامه دهخدا
جمع بار ونیز بمعنی اکثر، (آنندراج)، جمع بار، (دمزن)، مراراً، کراراً، چندین بار، چندین دفعه، مکرر، بمرات، بکرات، (دمزن)، کرات، تارات، غالباً، (دمزن)، جمع واژۀ بارو در موقع معین فعل بیشتر استعمال میشود مانند بارها بشما گفتم، یعنی چندین بار و مکرراً بشما گفتم، (ناظم الاطباء) :
بارها گفته ام و بار دگر میگویم
که من دلشده این ره نه بخود میپویم،
حافظ،
لغت نامه دهخدا
نام شهری قدیمی در بابل که قوم ایاد آن را ویران کرد، (از معجم البلدان یاقوت)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بالکا
تصویر بالکا
ازملک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالغا
تصویر بالغا
هر چه باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارها
تصویر بارها
کراراً، چندین بار، اکثراً
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باله
تصویر باله
بال کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالا
تصویر بالا
فراز، زبر، فوق، مقابل زیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الها
تصویر الها
مشغول کردن
فرهنگ لغت هوشیار
((لِ))
اندام بال مانندی است در ماهیان و برخی جانوران دریازی که جهت شنا و حفظ تعادل به کار می رود، نمایش توأم با موسیقی و رقص
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بالا
تصویر بالا
بالنده، نمو کننده، زبر، فوق، بلندی، ارتفاع، طول، درازا، پشته، تپه، قد و قامت
بالا بالاها پریدن: کنایه از بسیار جاه طلب بودن
فرهنگ فارسی معین
به دفعات، به کرات، مکرر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از بالا
تصویر بالا
Top, Upper
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بالا
تصویر بالا
supérieur
دیکشنری فارسی به فرانسوی
سربالا، راه بالایی، بالا
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از بالا
تصویر بالا
עליון
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از بالا
تصویر بالا
शीर्ष , ऊपरी
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از بالا
تصویر بالا
atas
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بالا
تصویر بالا
บน , ด้านบน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بالا
تصویر بالا
boven
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بالا
تصویر بالا
superior
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بالا
تصویر بالا
superior
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بالا
تصویر بالا
superiore
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بالا
تصویر بالا
顶部的 , 上面的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بالا
تصویر بالا
górny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بالا
تصویر بالا
верхній
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بالا
تصویر بالا
ober
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بالا
تصویر بالا
верхний , верхний
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بالا
تصویر بالا
上の
دیکشنری فارسی به ژاپنی