- بالندگی
- علو، افتخار، اعتلا
معنی بالندگی - جستجوی لغت در جدول جو
- بالندگی
- رشد، نمو، عمل بالنده
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مسکونی، مربوط به محل سکونت
عمل بافنده، نساجی
حیله گری، مکاری
باریدن و بارش
باریدن باران، برف یا تگرگ از آسمان
عمل بافتن، بافتن پارچه یا فرش یا جوراب و امثال آن
حالت و کیفیت مالنده مالش
نالان بودن، ناله و گریه و اندوه و الم و زاری
تناسب
شباهت، تشابه
بینایی بیننده بودن، وقوف ادراک، عاقبت اندیشی
ابدیت
ادراک
قیام، ابدیت، بقا
بی غلی بی غشی ترویق
زیبائی، لیاقت، سزاواری
حالت و چگونگی راننده، راندن وسائط نقلیه و جز آن
دزدی و سرقت، ربودن
حالت و کیفیت ساییده
عمل سازنده بودن، مطربی
نگهداری و سرپرستی
حالت و چگونگی داننده، دانائی، صاخب معلومات و دانش
براقی، پرتو افشانی
حالت و کیفیت تاسنده
تابندگی
مانند بودن، شبیه و نظیر بودن
صاف و بی غل و غش بودن، پاکیزگی
برازنده بودن، خوب و زیبا بودن، شایستگی
دانایی، زیرکی، هوشیاری، خردمندی، عالم بودن، دانا بودن
سازنده بودن، عمل سازنده، در موسیقی ساز زدن، نواختن، نوازندگی
کافنده بودن، متجسس و متخصص بودن
عمل گسلنده: اما گسلندگی از ترس بود که با خشکی نیک بیامیزد
حالت و کیفیت مالیده مالش