جدول جو
جدول جو

معنی بالعکس - جستجوی لغت در جدول جو

بالعکس
(پَ گِ رِ تَ)
مرکّب از: ب + ال + عکس، برعکس. برخلاف. (ناظم الاطباء)، و رجوع به عکس شود
لغت نامه دهخدا
بالعکس
بر عکس، برخلاف
تصویری از بالعکس
تصویر بالعکس
فرهنگ لغت هوشیار
بالعکس
((بِ لْ عَ))
برعکس، به عکس
تصویری از بالعکس
تصویر بالعکس
فرهنگ فارسی معین
بالعکس
وارون، واژگونه
تصویری از بالعکس
تصویر بالعکس
فرهنگ واژه فارسی سره
بالعکس
برعکس، به عکس
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برعکس
تصویر برعکس
به عکس، برخلاف مثلاً فکر نکن آدم خوبی است، برعکس خیلی هم شیاد است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بالانس
تصویر بالانس
نگه داشتن بدن در حالات مختلف در روی دست با حفظ تعادل خود، بررسی تعادل توزیع وزن چرخ خودرو به کمک دستگاه های مخصوص و تنظیم آن به کمک وزنه های سربی، دستگاهی که به این منظور مورد استفاده قرار می گیرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بالکن
تصویر بالکن
ایوان نرده دار کوچک جلو ساختمان، سالن فوقانی در سینما، تئاتر یا مجالس قانون گذاری که مشرف به طبقۀ پایین است
فرهنگ فارسی عمید
ولایت قندهار راگویند، (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)، فرهنگ شعوری این لغت را باسبوس ضبط کرده است، ولایت قندهار، (فرهنگ جهانگیری) (آنندراج)، نام قدیم ولایت قندهار که از بلاد افغانستان است، (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
نام یکی ازاسبهای آشیل پهلوان معروف یونان بود، این اسب را پوزئیدون به ’پله’ هنگام عروسی او با ’تتیس’ هدیه کرده بود، پس از آنکه آشیل ازدنیا رفت، پوزئیدون این اسب و اسب دیگر آشیل یعنی گزانتوس را پس گرفت، (از فرهنگ اساطیر یونان ص 134)
نام یکی از سگهای اکتئون پسر آپولون بوده است، (از فرهنگ اساطیر یونان ص 134)
لغت نامه دهخدا
ولایت قندهار را گویند، (برهان قاطع) (شرفنامۀ منیری) (انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا
نام یکی از سرداران اسکندر که هنگام فتح فینیقیه، شهر می لت (ملطیه) را تصرف کرد و بر ایدارنس سردار داریوش پیروز شد، (از ایران باستان پیرنیا ج 2 ص 1346) و رجوع به بالاکروس شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
مرکّب از: بی + عکس، بدون نمونه. بی نظیر. بی همتا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بِ کِس س)
محلۀ بزرگیست به سمرقند و به فارس دروازۀ کس خوانند. ابواسحاق ابراهیم بن اسماعیل بن جعفر بن داودزاهد بابکسّی سمرقندی که در رمضان سال 257 هجری قمری درگذشته از آنجاست. (معجم البلدان) (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
تراز، (لغات مصوبۀ فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بالکن
تصویر بالکن
مهتابی، ایوانچه، ایوان کوچک جلو عمارت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالوس
تصویر بالوس
کافور مغشوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالیک
تصویر بالیک
کفش، پاپوش چرمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالکل
تصویر بالکل
بطور کلی، یکسره، تماماً
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از با عک
تصویر با عک
نادان، احمق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلعوس
تصویر بلعوس
زن احمق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برعکس
تصویر برعکس
برخلاف، بالعکس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالشک
تصویر بالشک
بالش کوچک. بالشتک
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی تراز، ترازو، ترازباری زبانزد ورزشی، تراز باری زبانزد ساختمانی نگاهداشتن بدن در حالات مختلف در روی دست با حفظ تعادل، تعادل و توازن بین عناصر و عوامل یک اثر هنری، موازنه دارایی و بدهی تعادل میان وام و اعتبار. سنجیدن عملیات خرید و فروش ظرف یکسال، بیلان عملیات تجاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالعرض
تصویر بالعرض
به فتاد به تاور (عرض برهان) بعرض بوسیله عرض مقابل. بالذات: (حرکت بالعرض)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نالکس
تصویر نالکس
سر دیوار و کنگره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالکا
تصویر بالکا
ازملک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالکن
تصویر بالکن
((کُ))
ایوان، مهتابی، طبقه بالای تئاتر یا سینما، ایوان کوچک جلوی کاشانه، ایوانک (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برعکس
تصویر برعکس
((بَ عَ))
برخلاف، به عکس آن چه گفته شد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بالانس
تصویر بالانس
تعادل، دستگاهی برای اندازه گیری جرم یا وزن، ترازو (واژه فرهنگستان)، حالتی در یک واکنش شیمیایی که در آن واکنش دهنده ها و فرآورده های واکنش از قوانین پایستگی جرم و بار پیروی کنند، موازنه (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برعکس
تصویر برعکس
واژگونه، وارونه، واژگون
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بالکن
تصویر بالکن
ایوان
فرهنگ واژه فارسی سره
تعادل، توازن، موازنه، هم سنگی
متضاد: بی تعادلی، عدم تعادل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ابله، شیرین عقل، آدم خل مزاج
فرهنگ گویش مازندرانی
آستین اضافی که در مزارع به دست کشند، فنی در کشتی، تندیر مال
فرهنگ گویش مازندرانی