جدول جو
جدول جو

معنی بالجمله - جستجوی لغت در جدول جو

بالجمله
(پَ طَ لَدَ)
از: ب + ال + جمله، کلمه رابطه که در اختصار کلام استعمال کنند. الحاصل. القصه. باری. بهر جهت. (ناظم الاطباء)، و رجوع به جمله شود
لغت نامه دهخدا
بالجمله
القصه، باری، بهرجهت
تصویری از بالجمله
تصویر بالجمله
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اَ جِ مَ)
جمع واژۀ لجام. (دهار) (اقرب الموارد) (آنندراج). رجوع به لجام. شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بستن بیطار پای ستور را بسبب علتی که بدان رسیده است، گویند: بلجم البیطار الدابه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جوالیقی در المعرب گوید گمان نمی کنم این لغت عربی باشد
لغت نامه دهخدا
(بِجُ لَ / لِ)
مرکّب از: ب + جمله، بالتمام. تماماً. همه. جملتان. بتمامه. کاملاً. یکسر:
چنین گفت آنگه به لشکر همه
که باشند او را بجمله رمه.
فردوسی.
مردمان بجمله دستها برداشته تا رعایای ما گردند. (تاریخ بیهقی). منکیتراک را... بازداشتند. و دیگر برادران و قومش را بجمله فروگرفتند. (تاریخ بیهقی). چون کارها بر این جمله قرار گرفت خان را بشارت داده اند تا آنچه رفته است بجمله معلوم وی شود. (تاریخ بیهقی).
همه بیشی او بجمله کمی است
همه وعده او سراسر هباست.
ناصرخسرو.
گر درست است قول معتزله
این فقیهان بجمله کفارند.
ناصرخسرو.
زینها بجمله دست بکش همچو من از آنک
بر صورت من و تو و بر سیرت خرند.
ناصرخسرو.
اگر تواز خرد و جستجوی بیزاری
نه مردمی و ز تو ما بجمله بیزاریم.
ناصرخسرو.
و رجوع به جمله شود، بحرکت آمدن. طغیان کردن. جنبش آغاز کردن:
ز هر دو سپه بر فلک شد خروش
زمین همچو دریا بر آمد بجوش.
فردوسی.
باده نوشان درآمدند بجوش
در و دیوار برکشید ندا.
ناصرخسرو.
بر عدم ها کان ندارد چشم و گوش
چون فسون خواند همی آید بجوش.
مولوی.
، آشفته شدن. خشمگین شدن:
گو نامبردار شد پرخروش
از آن گفت ها اندر آمد بجوش.
فردوسی.
و رجوع به جوش شود
لغت نامه دهخدا
(بِلْ لاه)
بن ام، نام شخص اساطیری که بنا به افسانه های کودکانه برای اطفال در شب اول سال میلادی بازیچه ها آرد. وی به هیئت سن نیکلا، پیرمردی با ریش سپید که با خود بازیچۀ بسیار دارد تصویر میشود
(قدیس) نام اسقف بنه وان مولد حدود سنۀ 250 میلادی و شهادت در سال 305 میلادی ذکران وی روز 19 سپتامبر است
لغت نامه دهخدا
(دَ)
مرکّب از: ب + ال + مره، اصلاً. ابداً. هرگز.
لغت نامه دهخدا
(مَ حَلْ لَ)
از دهات سیاه رستاق تنکابن. و رجوع به ترجمه مازندران و استرآباد رابینو ص 144 شود، مقام. مرتبه. رجوع به بالا شود در همه معانی
لغت نامه دهخدا
(مَ حَلْ لَ / لِ)
محلۀ بالا. کوی بالای هر آبادی. برابر محلۀ پائین یا پائین محله
لغت نامه دهخدا
(نَ)
بگفتۀ جوینی در جهانگشای نام چشمه ای است ظاهراً در نواحی واقع میان جنوب دریاچۀ بایکال تا دیوار چین: چشمه ایست که آنرا بالجونه گویند آنجائی که میان چنگیز و خان قبیلۀ کرائیت بنام اونگ خان جنگ در گرفته است و چنگیزخان با لشکر اندک اونگ خان را با گروه انبوه منهزم گردانیده. و این حال در شهور سنۀ تسع و تسعین و خمسمائه (599 هجری قمری) واقع شده است. (از جهانگشای جوینی ص 27). در حبیب السیر (چ خیام ج 3 ص 20) این نام بصورت بالجویه آمده و آنرا در حدود ختا دانسته است
لغت نامه دهخدا
(لِ)
نام شهری به جزیره صقلیه. (نخبه الدهر دمشقی). صورتی دیگر از شهر پالرم پایتخت قدیم سیسیل، یا معرب آن. و رجوع به پالرم شود
لغت نامه دهخدا
(مِ لِ)
دهی است از دهستان دینور بخش صحنۀ شهرستان کرمانشاه که در 12 هزارگزی شمال باختری صحنه و 1/5هزارگزی شمال راه فرعی صحنه به سقز در دامنه واقع است. ناحیه ایست سردسیر و دارای 80 تن سکنه، آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول عمده آن غلات دیم و شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بالمره
تصویر بالمره
یکبارگی یکبار ه یکبارگی بیکبار: (چه لازم که رای خود را در رای نوکر و چاکر مستهلک سازی و خود بالمره عاطل و مستدرک باشی)
فرهنگ لغت هوشیار
به خدا (صیغه قسم) سوگند بخدا قسم بخدا. شعرم پی ناقدان نافه سکبای مزعفراست بالله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالجه
تصویر بالجه
ترکی بار بر (گویش گیلکی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الجمه
تصویر الجمه
جمع لجام، لگام ها از پارسی
فرهنگ لغت هوشیار
بالشتک زیر سر نوزاد و همچنین روی پای وی که وربند بر آن بسته
فرهنگ گویش مازندرانی