جدول جو
جدول جو

معنی بالاکروس - جستجوی لغت در جدول جو

بالاکروس
پسر نیکانور، از سرداران اسکندر هنگام حملۀ به ایران. این شخص در زمان حملۀ اسکندر حاکم پی سیدیه بود و مردم شهر او را بقتل رساندند. رجوع به ایران باستان پیرنیا ج 3 ص 1983 شود، نمودن بالا. نشان دادن قامت. ظاهرکردن و نمایاندن شخص خود:
گیرداجلش (اجلت) دست که بالا بنمای.
(؟)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بالارو
تصویر بالارو
نوعی پنجره که رو به بالا باز می شده
فرهنگ فارسی عمید
مصراونه، موروقیتس، حجر قبطی
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان قیلاب بخش اندیمشک شهرستان دزفول که در 38 هزارگزی شمال خاوری اندیمشک و 637 هزارگزی تهران نزدیک ایستگاه راه آهن (بهمین نام) واقع است، ناحیه ایست کوهستانی و گرمسیر و دارای 400 تن سکنه، آب آنجا بوسیلۀ موتور راه آهن تأمین میشود، محصول عمده آن غلات و شغل مردمش زراعت و کارگری و صنایع دستی زنان قالی بافی است، ساکنین آن از طایفۀ لر هستند، این آبادی معروف به گرماسیر نیز می باشد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
نام یکی از ایستگاههای راه آهن تهران به اهواز، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان الموت بخش معلم کلایۀ شهرستان قزوین که در 20 هزارگزی جنوب خاور مرکز بخش و 62 هزارگزی راه عمومی در کوهستان واقع است، ناحیه ایست سردسیر و دارای 388 تن سکنه، آب آن از چشمه سار تأمین میشود و محصول عمده آن غلات، بنشن، گردو میوه و شغل مردمش زراعت و گلیم و جاجیم و کرباس بافی وراهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(نُ)
از خدایان قدیم یونان و فرزند ’اوکسیلوس’ است و اوکسیلوس با خواهر خود ’هامادریاس’ ازدواج کرد و الهه های درختان مانند ’کاریا’ و ’بالانوس’ و ’کرانیا’ و... از این وصلت بوجود آمدند که نام آنان را صورت لاتین نام درختانی مانند گردو و توت و انگور و انجیر و غیره بخاطر می آورد. رجوع شود بفرهنگ اساطیر یونان تألیف دکتر بهمنش ص 662، به زبان هندی خوشبوی را گویند. (فرهنگ جهانگیری) ، آهنی که بدان ماهی شکار کنند. (یادداشت مؤلف). قلاب. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
صورتی از نام پالاموس از شهرهای دریایی کتلونیه از نواحی اندلس. بندرگاه مهمی دارد. و رجوع به حلل السندسیه ج 2 ص 199 و 185 شود، علیا. فوق. مقابل سفلی: بهقباد بالایین و میانه و زیرین از اعمال عراق (است) . (فارسنامۀ ابن بلخی چ اروپا ص 84). کربال بالایین و زیرین سه بند بر رود کر کرده اند و بر آن نواحی ساخته. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 128). و جملۀ نواحی کربال بالایین آب از این رود می یابد. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 152)، برترین:
نیستی چون هست بالایین طبق
برهمه بردند درویشان سبق.
مولوی
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان میان آب بخش مرکزی شهرستان اهواز، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)، رجوع به کعب عمر شود، فاصله بین دو در، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فَ خَ دَ / دِ)
بالارونده. که بالا رود. صاعد. بررونده. به علو گراینده. مرتقی. و رجوع به بالارفتن شود.
لغت نامه دهخدا
نام یکی از سرداران اسکندر که هنگام فتح فینیقیه، شهر می لت (ملطیه) را تصرف کرد و بر ایدارنس سردار داریوش پیروز شد، (از ایران باستان پیرنیا ج 2 ص 1346) و رجوع به بالاکروس شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
این مرد در داستان بابلی بجای هوشنگ پیشدادی ایرانیان است که نخستین پادشاه بود و یا بجای کیومرث است که درشاهنامه نخستین خدیو خوانده شده است. (یسنا ص 95)
لغت نامه دهخدا
بالا رونده صاعد، دستگاهی که برای بالا رفتن باشکوبهای ساختمان بکار رود آسانسور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالارو
تصویر بالارو
بالارونده، آسانسور
فرهنگ فارسی معین
عروس خاله
فرهنگ گویش مازندرانی