جدول جو
جدول جو

معنی بالانشین - جستجوی لغت در جدول جو

بالانشین
کسی که در بالای مجلس می نشیند، صدرنشین
تصویری از بالانشین
تصویر بالانشین
فرهنگ فارسی عمید
بالانشین(فَ یَ دَ / دِ)
نشیننده در بالا. صدرنشین. (آنندراج) (ناظم الاطباء). که بالا نشیند. آنکه جای بالارا به دست آورد. نشیننده در صدر انجمن:
ز بس دود دلم بالانشین بود
فلک را کهکشان رشک زمین بود.
اثر.
- امثال:
بالانشین کم خرج است. (از جامع التمثیل) ،
یعنی بزرگی خرج ندارد. (امثال وحکم ج 1 ص 368).
لغت نامه دهخدا
بالانشین
صفت صدرنشین، مسندنشین، سدره نشین
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(یِ)
چوبی یا آهنی که برای حفظ تعادل هنگام بندبازی بندبازان بکار برند. میلۀ بلند و باریک و بیشتر چوبی که بندبازان هنگام حرکت روی بند در دست گیرند بخلاف جهت امتداد بند و بدان حفظ تعادل و لنگر خود کنند
لغت نامه دهخدا
(مُ ظَ لَ)
بالا قرار گرفتن. جای بالا را گرفتن. برتر نشستن. زبردست دیگران قرار گرفتن. جلوس کردن در مراتب برتر. مقابل پائین نشستن و زیر دست نشستن. تصدر. صدرنشینی. در صدر جای جلوس کردن از مجلس.
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دهی است از دهستان پازوار بخش بابلسر شهرستان بابل که در 9 هزارگزی شمال بابل بر کنار شوسۀ بابل به بابلسر در دشت واقع است. ناحیه ایست دارای آب و هوای معتدل مرطوب و 145 تن سکنه. آب آنجا از چاه تأمین میشود. محصول عمده آن صیفی و پنبه و کنجد و غلات و شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
رویاندن. به رویش داشتن. به برآمدن داشتن. پروردن. پرورش دادن. گوالانیدن. نمو دادن. انماء. (یادداشت مؤلف). نمو دادن. انشاء. (مجمل اللغه) : الازکا، به نشوء و نمو داشتن. بالانیدن کشت. (زوزنی) (مجمل اللغه).
لغت نامه دهخدا
(مُ صَ رَ)
صعود گرفتن. برشدن. قرار گرفتن در فوق. بر بالا شدن: اسکندر مردی بود که آتش وار سلطانی وی نیرو گرفت و بر بالا شد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 90) ، مرتفع. برجسته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
عمل بالانشین. صدرنشینی. جای گزینی در بالا. مقام کردن در فوق. در صدرجای نشستن از مجلس. تصدر. (منتهی الارب) :
کاکل از بالانشینی رتبه ای پیدا نکرد
زلف از افتاده حالی همنشین ماه شد.
(؟)
لغت نامه دهخدا
(فُ)
که مقیم بام باشد. که بر بام منزل سازد. ملازم بام.
لغت نامه دهخدا
تصویری از بالا نشین
تصویر بالا نشین
صدر نشین، آنکه جای بالا را بدست آورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالاترین
تصویر بالاترین
الأعلى
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از بالاترین
تصویر بالاترین
Highest
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بالاترین
تصویر بالاترین
le plus élevé
دیکشنری فارسی به فرانسوی
چلاندن
فرهنگ گویش مازندرانی
ریختن
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از بالاترین
تصویر بالاترین
tertinggi
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بالاترین
تصویر بالاترین
más alto
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بالاترین
تصویر بالاترین
наивысший
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بالاترین
تصویر بالاترین
am höchsten
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بالاترین
تصویر بالاترین
найвищий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بالاترین
تصویر بالاترین
najwyższy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بالاترین
تصویر بالاترین
最高的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بالاترین
تصویر بالاترین
mais alto
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بالاترین
تصویر بالاترین
il più alto
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بالاترین
تصویر بالاترین
hoogste
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بالاترین
تصویر بالاترین
สูงที่สุด
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بالاترین
تصویر بالاترین
سب سے بلند
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از بالاترین
تصویر بالاترین
সর্বোচ্চ
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از بالاترین
تصویر بالاترین
ya juu
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از بالاترین
تصویر بالاترین
en yüksek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از بالاترین
تصویر بالاترین
가장 높은
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از بالاترین
تصویر بالاترین
最高の
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از بالاترین
تصویر بالاترین
הגבוה ביותר
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از بالاترین
تصویر بالاترین
सर्वोच्च
دیکشنری فارسی به هندی