مرکّب از: با + قوت، نیرومند. بانیرو. باتوان. مقابل ضعیف و ناتوان: گر سخنهای کسائی شده پیرند و ضعیف سخن حجت باقوت و تازه و برناست. ناصرخسرو. بسیاری از اشتران باقوت بر جای بماندند. (انیس الطالبین ص 203)، و رجوع به قوت شود، حاصل کم کردن عددی کوچک از عددی بزرگتر. تفاضل. بازمانده. باقیمانده در تفریق که یکی از چهار عمل اصلی است، عدد بزرگ که از آن چیزی کاسته میشود مفروق منه و عدد کوچکتر که از عدد بزرگ کم میشود مفروق نام دارد و رقمی که از تفاضل آن دو به دست آید باقیمانده خوانده میشود، وارث. پس مانده. درعقب مانده. (ناظم الاطباء)، فرزند که از پس مرگ کسی بماند. بازمانده
مُرَکَّب اَز: با + قوت، نیرومند. بانیرو. باتوان. مقابل ضعیف و ناتوان: گر سخنهای کسائی شده پیرند و ضعیف سخن حجت باقوت و تازه وْ برناست. ناصرخسرو. بسیاری از اشتران باقوت بر جای بماندند. (انیس الطالبین ص 203)، و رجوع به قوت شود، حاصل کم کردن عددی کوچک از عددی بزرگتر. تفاضل. بازمانده. باقیمانده در تفریق که یکی از چهار عمل اصلی است، عدد بزرگ که از آن چیزی کاسته میشود مفروق منه و عدد کوچکتر که از عدد بزرگ کم میشود مفروق نام دارد و رقمی که از تفاضل آن دو به دست آید باقیمانده خوانده میشود، وارث. پس مانده. درعقب مانده. (ناظم الاطباء)، فرزند که از پس مرگ کسی بماند. بازمانده
شهری از نواحی بوشنج (پوشنگ) هرات که گفته شده در سال 31 هجری قمری مسلمانان آنجا را عنوهً فتح کردند، (از تاج العروس) (معجم البلدان)، شهری است از مضافات فوشنج در خاک هرات و در کتاب فتوح المسلمین نوشته اند این شهر را در سال 31 هجری قمری مسلمانان به غلبه فتح کردند، (مرآت البلدان ج 1 ص 161)، شهری است تابع فوشنج، (مراصد الاطلاع)
شهری از نواحی بوشنج (پوشنگ) هرات که گفته شده در سال 31 هجری قمری مسلمانان آنجا را عنوهً فتح کردند، (از تاج العروس) (معجم البلدان)، شهری است از مضافات فوشنج در خاک هرات و در کتاب فتوح المسلمین نوشته اند این شهر را در سال 31 هجری قمری مسلمانان به غلبه فتح کردند، (مرآت البلدان ج 1 ص 161)، شهری است تابع فوشنج، (مراصد الاطلاع)
دهی است در دهستان چالدران بخش سیه چشم شهرستان ماکو که در 16 هزارویکصدگزی شمال خاوری سیه چشمه و 14 هزارگزی شمال خاوری شوسۀ سیه چشمه به کلیسای کندی درکوهستان واقع است، هوایش سرد و دارای 162 تن سکنه میباشد، آبش از چشمه و نهر دیبک و محصولش غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی مردم جاجیم بافی وراهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است در دهستان چالدران بخش سیه چشم شهرستان ماکو که در 16 هزارویکصدگزی شمال خاوری سیه چشمه و 14 هزارگزی شمال خاوری شوسۀ سیه چشمه به کلیسای کندی درکوهستان واقع است، هوایش سرد و دارای 162 تن سکنه میباشد، آبش از چشمه و نهر دیبک و محصولش غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی مردم جاجیم بافی وراهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
درختی است، سرد است بدرجۀ اول و خشک بسیم، بر قوبا طلا کنند زایل کند، و چوبش در آب بمرور مانند آبنوس شود، سبکتر از مازو است و بوی خوش دارد، (نزههالقلوب)، به شده از بیماری و منه الحدیث: اصبح بحمداﷲ بارئاً، ج، براء، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، برء، بهی یافته از بیماری، برء حاصل کرده از مرض، بهبودیافته، شفایافته از بیماری، به شده از مرض و منه: حق علی الباری ٔ من اعتلاله ان یؤدی شکرالباری علی ابلاله، (از اقرب الموارد)، و کلمه باری فارسی که یکی از نامهای ایزد تبارک و تعالی بوده مأخوذ از این کلمه است، (ناظم الاطباء)
درختی است، سرد است بدرجۀ اول و خشک بسیم، بر قوبا طلا کنند زایل کند، و چوبش در آب بمرور مانند آبنوس شود، سبکتر از مازو است و بوی خوش دارد، (نزههالقلوب)، به شده از بیماری و منه الحدیث: اصبح بحمداﷲ بارئاً، ج، بِراء، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، بُرء، بهی یافته از بیماری، برء حاصل کرده از مرض، بهبودیافته، شفایافته از بیماری، به شده از مرض و منه: حق علی الباری ٔ من اعتلاله ان یؤدی شکرالباری علی ابلالِه، (از اقرب الموارد)، و کلمه باری فارسی که یکی از نامهای ایزد تبارک و تعالی بوده مأخوذ از این کلمه است، (ناظم الاطباء)
صورتی از کلمه باکوس، رب النوع شراب در میان یونانیان قدیم، و رجوع به باکوس شود، سبحان اﷲ والحمد ﷲ و لااله الااﷲ واﷲ اکبر، و نمازهای پنجگانه، (از تاج العروس) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، صلوات خمس، (آنندراج)
صورتی از کلمه باکوس، رب النوع شراب در میان یونانیان قدیم، و رجوع به باکوس شود، سبحان اﷲ والحمد ﷲ و لااله الااﷲ واﷲ اکبر، و نمازهای پنجگانه، (از تاج العروس) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، صلوات خمس، (آنندراج)
دهی از دهستان فراشبند بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد در 35هزارگزی شمال باختر فیروزآباد، کنار راه عمومی فراشبند بفیروزآباد، دامنه، گرمسیر، سکنۀ آن 356 تن است، آب آن از چشمه و محصول آن غلات، برنج، انجیر، خرما، لیمو و شغل اهالی زراعت و باغداری و صنایع دستی زنان، گلیم بافی است، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
دهی از دهستان فراشبند بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد در 35هزارگزی شمال باختر فیروزآباد، کنار راه عمومی فراشبند بفیروزآباد، دامنه، گرمسیر، سکنۀ آن 356 تن است، آب آن از چشمه و محصول آن غلات، برنج، انجیر، خرما، لیمو و شغل اهالی زراعت و باغداری و صنایع دستی زنان، گلیم بافی است، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
ده کوچکی است از دهستان بالاخواف بخش خواف شهرستان تربت حیدریه، واقع در 54هزارگزی شال باختری رود، و 14هزارگزی شمال خاوری راه شوسۀ عمومی تربت به سلامی، دامنه ای و هوایش معتدل و راهش مالرو است، 2 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
ده کوچکی است از دهستان بالاخواف بخش خواف شهرستان تربت حیدریه، واقع در 54هزارگزی شال باختری رود، و 14هزارگزی شمال خاوری راه شوسۀ عمومی تربت به سلامی، دامنه ای و هوایش معتدل و راهش مالرو است، 2 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
یکی از امرای ایغور که بسال 605 هجری قمری پس از جلوس منکوقاآن ضد وی مواضعت کردند، نام وی در یک نسخۀ خطی معتبر از جهانگشا ساقوز آمده است، رجوع به تاریخ جهانگشا ج 1 ص 34 و 39 شود
یکی از امرای اُیغور که بسال 605 هجری قمری پس از جلوس منکوقاآن ضد وی مواضعت کردند، نام وی در یک نسخۀ خطی معتبر از جهانگشا ساقوز آمده است، رجوع به تاریخ جهانگشا ج 1 ص 34 و 39 شود
جماعه گاوان، و این از اسماءجمع است مانند باقر، (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)، اسم جمع بقره، (منتهی الارب)، گلۀ گاوان، (آنندراج)، باقوره، و نیز رجوع به نقودالعربیه ص 160 شود
جماعه گاوان، و این از اسماءجمع است مانند باقر، (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)، اسم جمع بقره، (منتهی الارب)، گلۀ گاوان، (آنندراج)، باقوره، و نیز رجوع به نقودالعربیه ص 160 شود
بالن، چادری که درون آن را از گاز پرسازند و به هوا رها کنند، (از فرهنگ نظام)، محفظه ای که از گاز پرشده باشد و با آن توان به آسمان رفت، و رجوع به بالن شود، بوسه دادن، (آنندراج)
بالن، چادری که درون آن را از گاز پرسازند و به هوا رها کنند، (از فرهنگ نظام)، محفظه ای که از گاز پرشده باشد و با آن توان به آسمان رفت، و رجوع به بالن شود، بوسه دادن، (آنندراج)
کوز، کوب، (از تاج العروس)، عمل صالح، گاهی بجای مصدر استعمال شود، بقاء، و منه قوله تعالی: فهل تری لهم من باقیه، ای بقاء، (منتهی الارب)، البقیه و الباقیه، هر عبادتی که قصد از آن وجه خدای تعالی باشد و بهمین دلیل آمده است که: بقیهاﷲ خیر لکم، (از تاج العروس)، بقیه عبارت از مراقبت و طاعه است، (تاج العروس)، و رجوع به باقیات شود
کوز، کوب، (از تاج العروس)، عمل صالح، گاهی بجای مصدر استعمال شود، بقاء، و منه قوله تعالی: فهل تری لهم من باقیه، ای بقاء، (منتهی الارب)، البقیه و الباقیه، هر عبادتی که قصد از آن وجه خدای تعالی باشد و بهمین دلیل آمده است که: بقیهاﷲ خیر لکم، (از تاج العروس)، بقیه عبارت از مراقبت و طاعه است، (تاج العروس)، و رجوع به باقیات شود
نام نجاری است، مولای سعید بن عاص که منبر شریف ساختۀ اوست، (از تاج العروس) (منتهی الارب)، صاحب قاموس الاعلام آرد: یکی از صحابه است و آزاد کردۀ سعید بن العاص، در مدینه به نجاری اشتغال داشت، منبر حضرت پیغمبر را وی ساخت، پاره ای از احادیث از وی نقل کرده اند، (از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1202)، پروا، اکتراث، ملاحظه، اندیشه، (ناظم الاطباء) (فرهنگ جهانگیری)، در عربی باک را به مبالات میشود تعبیر کرد، (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 172)، اهمیت، اعتناء، احتراز، (فرهنگ شعوری)، و در این شواهد هم معانی فوق و معانی ترس و جز آن را که بسیار بهم نزدیک است توان یافت: خداوند شرم و خداوند باک ز بیداد کردن دل و دست پاک، فردوسی، شد ازدل مرا باک و از دیده شرم بچشم من اکنون چه سرد و چه گرم، فردوسی، گر آمرزش آید ز یزدان پاک شما را ز خون برادر چه باک، فردوسی، این سوار از کسی باک ندارد، (تاریخ بیهقی)، چون دین خرد هستمان چه باک است گر ملک دنیا به دست ما نیست، ناصرخسرو، چون سوی معروف معروفم چه باک گر سوی جهال امت منکرم، ناصرخسرو، که اگر تمامی خزاین ما در آن مبذول خواهد بود باک نیاید، (کلیله و دمنه)، نیست در حضرت زلف تو مرا باک رقیب خاصۀ خلوت شه طاعت دربان نبرد، خاقانی، روزها گررفت گو رو باک نیست تو بمان ای آنکه چون تو پاک نیست، مولوی، گر آب چاه نصرانی نه پاک است جهود مرده می شویم چه باک است، سعدی (گلستان)، ، عیب، (یادداشت مؤلف) : ما به طبطاب، عیبی ندارد: بباید بریدن ورا دست و کاک که تا چون نیامدش از این کار باک، فردوسی (از لغت فرس اسدی)، گر امانت بسلامت ببرم باکی نیست بی دلی سهل بود گر نبود بی دینی، حافظ، - باکی بر شما نیست، لاحرج علیکم، (یادداشت مؤلف)، ، درد، بیماری، (یادداشت مؤلف)، رنج، داء، مرض، در تداول عامه گویند: باکیش نیست، یعنی درد و بیماریی ندارد: چه بایدکشید آنهمه رنج و باک به چیزی که گوهرش یک مشت خاک، اسدی، ، التفات نمودن، از پس نگریستن، (فرهنگ جهانگیری) (برهان قاطع) (آنندراج)، التفات، (شرفنامۀ منیری)، توجه، (ناظم الاطباء)، ضرر، (لغت محلی شوشتری)، - امید و باک، امید و بیم: از آن پس جز از پیش یزدان پاک نباشم کزویست امید و باک، فردوسی، زمین و زمان و مکان آفرید توانائی و ناتوان آفرید بدویست امید و زویست باک خداوند آب، آتش و باد و خاک، فردوسی، - باک آمدن (کسی را ...)، بیم حاصل شدن، ترسیدن: نایدم باک از آنکه ایمن کرد تن و جان من از امید و هراس، مسعودسعد، بعد از تو ز هیچکس ندارم امید و زکس نیایدم باک، سعدی (ترجیعات)، - باک بردن، ترسیدن: ز هیچ لشکر باکی مبر که لشکر تو ستارگان سپهرند و گردش ایام، مسعودسعد، از حسودانش نیندیشم که دارم وصل او باک غوغا کی برم چون خاص سلطان آمدم، خاقانی، - بی باک، بی پروا، نترس، بی اعتنا: از فعل منافقی و بیباک وز قول حکیمی و خردمند، ناصرخسرو، زین دهر چو من تو چون نمیترسی بی باک منم، چه ظن بری، یا تو، ناصرخسرو، کیست ... که از نعمت دنیا شربتی به دست او دهند که سرمست و بی باک نشود، (کلیله و دمنه)، نه هرکه ستم بر دگری بتواند بی باک چنانکه میرود میراند، سعدی (صاحبیه)، رحمتی آخر ای مه بی باک نظری آخرای بت چالاک، شمس فخری (از شعوری)، - بی باکی، بی پروایی، ناترسی: دل دیوانگیم هست وسر بیباکی که نه کاریست شکیبائی و اندهناکی، سعدی (بدایع)، به بیباکی آن تیر ترکش بریخت، سعدی (بوستان)، ، ترجمه نوع هم هست، (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
نام نجاری است، مولای سعید بن عاص که منبر شریف ساختۀ اوست، (از تاج العروس) (منتهی الارب)، صاحب قاموس الاعلام آرد: یکی از صحابه است و آزاد کردۀ سعید بن العاص، در مدینه به نجاری اشتغال داشت، منبر حضرت پیغمبر را وی ساخت، پاره ای از احادیث از وی نقل کرده اند، (از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1202)، پروا، اکتراث، ملاحظه، اندیشه، (ناظم الاطباء) (فرهنگ جهانگیری)، در عربی باک را به مبالات میشود تعبیر کرد، (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 172)، اهمیت، اعتناء، احتراز، (فرهنگ شعوری)، و در این شواهد هم معانی فوق و معانی ترس و جز آن را که بسیار بهم نزدیک است توان یافت: خداوند شرم و خداوند باک ز بیداد کردن دل و دست پاک، فردوسی، شد ازدل مرا باک و از دیده شرم بچشم من اکنون چه سرد و چه گرم، فردوسی، گر آمرزش آید ز یزدان پاک شما را ز خون برادر چه باک، فردوسی، این سوار از کسی باک ندارد، (تاریخ بیهقی)، چون دین خرد هستمان چه باک است گر ملک دنیا به دست ما نیست، ناصرخسرو، چون سوی معروف معروفم چه باک گر سوی جهال امت منکرم، ناصرخسرو، که اگر تمامی خزاین ما در آن مبذول خواهد بود باک نیاید، (کلیله و دمنه)، نیست در حضرت زلف تو مرا باک رقیب خاصۀ خلوت شه طاعت دربان نبرد، خاقانی، روزها گررفت گو رو باک نیست تو بمان ای آنکه چون تو پاک نیست، مولوی، گر آب چاه نصرانی نه پاک است جهود مرده می شویم چه باک است، سعدی (گلستان)، ، عیب، (یادداشت مؤلف) : ما به طبطاب، عیبی ندارد: بباید بریدن ورا دست و کاک که تا چون نیامدش از این کار باک، فردوسی (از لغت فرس اسدی)، گر امانت بسلامت ببرم باکی نیست بی دلی سهل بود گر نبود بی دینی، حافظ، - باکی بر شما نیست، لاحرج علیکم، (یادداشت مؤلف)، ، درد، بیماری، (یادداشت مؤلف)، رنج، داء، مرض، در تداول عامه گویند: باکیش نیست، یعنی درد و بیماریی ندارد: چه بایدکشید آنهمه رنج و باک به چیزی که گوهرش یک مشت خاک، اسدی، ، التفات نمودن، از پس نگریستن، (فرهنگ جهانگیری) (برهان قاطع) (آنندراج)، التفات، (شرفنامۀ منیری)، توجه، (ناظم الاطباء)، ضرر، (لغت محلی شوشتری)، - امید و باک، امید و بیم: از آن پس جز از پیش یزدان پاک نباشم کزویست امید و باک، فردوسی، زمین و زمان و مکان آفرید توانائی و ناتوان آفرید بدویست امید و زویست باک خداوند آب، آتش و باد و خاک، فردوسی، - باک آمدن (کسی را ...)، بیم حاصل شدن، ترسیدن: نایدم باک از آنکه ایمن کرد تن و جان من از امید و هراس، مسعودسعد، بعد از تو ز هیچکس ندارم امید و زکس نیایدم باک، سعدی (ترجیعات)، - باک بردن، ترسیدن: ز هیچ لشکر باکی مبر که لشکر تو ستارگان سپهرند و گردش ایام، مسعودسعد، از حسودانش نیندیشم که دارم وصل او باک غوغا کی برم چون خاص سلطان آمدم، خاقانی، - بی باک، بی پروا، نترس، بی اعتنا: از فعل منافقی و بیباک وز قول حکیمی و خردمند، ناصرخسرو، زین دهر چو من تو چون نمیترسی بی باک منم، چه ظن بری، یا تو، ناصرخسرو، کیست ... که از نعمت دنیا شربتی به دست او دهند که سرمست و بی باک نشود، (کلیله و دمنه)، نه هرکه ستم بر دگری بتواند بی باک چنانکه میرود میراند، سعدی (صاحبیه)، رحمتی آخر ای مه بی باک نظری آخرای بت چالاک، شمس فخری (از شعوری)، - بی باکی، بی پروایی، ناترسی: دل دیوانگیم هست وسر بیباکی که نه کاریست شکیبائی و اندهناکی، سعدی (بدایع)، به بیباکی آن تیر ترکش بریخت، سعدی (بوستان)، ، ترجمه نوع هم هست، (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
قصبۀ ناحیۀ لازستان در ولایت طرابزون (نزدیک دریای سیاه)، از نظر موقعیت جغرافیایی و استحکام طبیعی بسیار ممتازست، در حدود 2000 سکنه از مسلمانان و نصاری و چرکس دارد و دارای مدارس و مساجد جامع و کلیساهای متعدد است، قضای باطون مرکب از 35 قریه است و جمعیت حوزۀ آن در حدود 16 هزار تن میشود، صنایع عمده مردم آن پارچه بافی و ساختن ادوات فلزی است، دولت روسیه در طی جنگهایی خواست بر آنجا دست یابد ولی امکان آنرا نیافت و ضمن قرارداد صلح 1295 هجری قمری مجدداً به ترکیه بازگشت، (از ذیل معجم البلدان ص 120)
قصبۀ ناحیۀ لازستان در ولایت طرابزون (نزدیک دریای سیاه)، از نظر موقعیت جغرافیایی و استحکام طبیعی بسیار ممتازست، در حدود 2000 سکنه از مسلمانان و نصاری و چرکس دارد و دارای مدارس و مساجد جامع و کلیساهای متعدد است، قضای باطون مرکب از 35 قریه است و جمعیت حوزۀ آن در حدود 16 هزار تن میشود، صنایع عمده مردم آن پارچه بافی و ساختن ادوات فلزی است، دولت روسیه در طی جنگهایی خواست بر آنجا دست یابد ولی امکان آنرا نیافت و ضمن قرارداد صلح 1295 هجری قمری مجدداً به ترکیه بازگشت، (از ذیل معجم البلدان ص 120)
باتون، چوب قانون، باتوم (در تداول عامه)، چوبدستی صاحب منصبان نظامی و پاسبانان، در اصطلاح امروز چوبدستی پاسبانان و مأموران انتظامی شهربانی و آن معمولا حدود نیم گز طول دارد و غالباً از لاستیک درست شود
باتون، چوب قانون، باتوم (در تداول عامه)، چوبدستی صاحب منصبان نظامی و پاسبانان، در اصطلاح امروز چوبدستی پاسبانان و مأموران انتظامی شهربانی و آن معمولا حدود نیم گز طول دارد و غالباً از لاستیک درست شود
نام ولیعهد و قائم مقام فلیودیوس یکی از امپراتوران روم در زمان حضرت عیسی است که سیزده سال پادشاهی کرد، او اسقیناس را به فتح اورشلیم مأمور گردانید و اسقیناس بدان جانب شتافت و به محاصرۀ نصاری کوشید و چون نزدیک بدان رسید که شهرمسخر گردد، شنید که بازون جنون پیدا کرده و زوجه خود را بقتل رسانیده و خود را نیز پس از چند روز هلاک ساخته است، بنابر این پسرش را به محاصرۀ اورشلیم بازداشت و خود به رومیه بازگشت و بر تخت سلطنت متمکن شد، در تحفهالملکیه مسطور است که آیت: ’اذ ارسلنا الیهم اثنین فکذبوهما فعززنا بثالث (قرآن 14/36)’، در شأن رسولانی است که به اشارات حضرت عیسی نزد بازون رفته بودند، رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 216 شود معروف به بازون الصغیر، نام یکی از امپراتوران روم که بعد از ذومنطانس مالک تاج و تخت شد، سیرتی پسندیده داشت و هر کس را ذومنطاس اخراج کرده بود باز به رومیه طلبید، ایام سلطنتش بیک سال و چهار ماه کشید، رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 216 شود
نام ولیعهد و قائم مقام فلیودیوس یکی از امپراتوران روم در زمان حضرت عیسی است که سیزده سال پادشاهی کرد، او اسقیناس را به فتح اورشلیم مأمور گردانید و اسقیناس بدان جانب شتافت و به محاصرۀ نصاری کوشید و چون نزدیک بدان رسید که شهرمسخر گردد، شنید که بازون جنون پیدا کرده و زوجه خود را بقتل رسانیده و خود را نیز پس از چند روز هلاک ساخته است، بنابر این پسرش را به محاصرۀ اورشلیم بازداشت و خود به رومیه بازگشت و بر تخت سلطنت متمکن شد، در تحفهالملکیه مسطور است که آیت: ’اذ ارسلنا الیهم اثنین فکذبوهما فعززنا بثالث (قرآن 14/36)’، در شأن رسولانی است که به اشارات حضرت عیسی نزد بازون رفته بودند، رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 216 شود معروف به بازون الصغیر، نام یکی از امپراتوران روم که بعد از ذومنطانس مالک تاج و تخت شد، سیرتی پسندیده داشت و هر کس را ذومنطاس اخراج کرده بود باز به رومیه طلبید، ایام سلطنتش بیک سال و چهار ماه کشید، رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 216 شود
فرانسوی، بادکنک، هوا گرد کره ای لزرگ که پوشش آن از پارچه ای غیر قابل نفوذ تشکیل شده و داخل آنرا از گازهای سبک (سبکتر از هوا) پر کنند و در نتیجه باسمان صعود کند
فرانسوی، بادکنک، هوا گرد کره ای لزرگ که پوشش آن از پارچه ای غیر قابل نفوذ تشکیل شده و داخل آنرا از گازهای سبک (سبکتر از هوا) پر کنند و در نتیجه باسمان صعود کند