جدول جو
جدول جو

معنی بافیدن - جستجوی لغت در جدول جو

بافیدن
بافتن، تار و پود را لا به لای هم کردن در پارچه بافی یا قالی بافی و سایر چیزهای بافتنی، چند رشته موی یا نخ را به هم تابیدن
تصویری از بافیدن
تصویر بافیدن
فرهنگ فارسی عمید
بافیدن
(گَ دَ)
بافتن. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (فرهنگ شعوری). نسج. حیاکت:
آنچه پنجه سال بافیدی بهوش
زان نسیج خود بغلطاقی بپوش.
مولوی.
بعد از آن قوم دگر از روزنش
مطلع گشتند بر بافیدنش.
مولوی.
یا تو بافیدی یکی کرباس تا
خوش بسازی بهر پوشیدن قبا.
مولوی.
و رجوع به بافتن شود
لغت نامه دهخدا
بافیدن
نسجٌ
تصویری از بافیدن
تصویر بافیدن
دیکشنری فارسی به عربی
بافیدن
Weave
تصویری از بافیدن
تصویر بافیدن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
بافیدن
tisser
تصویری از بافیدن
تصویر بافیدن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
بافیدن
ทอ
تصویری از بافیدن
تصویر بافیدن
دیکشنری فارسی به تایلندی
بافیدن
ткать
تصویری از بافیدن
تصویر بافیدن
دیکشنری فارسی به روسی
بافیدن
weben
تصویری از بافیدن
تصویر بافیدن
دیکشنری فارسی به آلمانی
بافیدن
ткати
تصویری از بافیدن
تصویر بافیدن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
بافیدن
tkać
تصویری از بافیدن
تصویر بافیدن
دیکشنری فارسی به لهستانی
بافیدن
编织
تصویری از بافیدن
تصویر بافیدن
دیکشنری فارسی به چینی
بافیدن
tecer
تصویری از بافیدن
تصویر بافیدن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
بافیدن
tessere
تصویری از بافیدن
تصویر بافیدن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
بافیدن
tejer
تصویری از بافیدن
تصویر بافیدن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
بافیدن
weven
تصویری از بافیدن
تصویر بافیدن
دیکشنری فارسی به هلندی
بافیدن
menenun
تصویری از بافیدن
تصویر بافیدن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
بافیدن
بننا
تصویری از بافیدن
تصویر بافیدن
دیکشنری فارسی به اردو
بافیدن
বুনন করা
تصویری از بافیدن
تصویر بافیدن
دیکشنری فارسی به بنگالی
بافیدن
kushona
تصویری از بافیدن
تصویر بافیدن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
بافیدن
dokumak
تصویری از بافیدن
تصویر بافیدن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
بافیدن
編む
تصویری از بافیدن
تصویر بافیدن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
بافیدن
לארוג
تصویری از بافیدن
تصویر بافیدن
دیکشنری فارسی به عبری
بافیدن
बुनाई करना
تصویری از بافیدن
تصویر بافیدن
دیکشنری فارسی به هندی
بافیدن
짜다
تصویری از بافیدن
تصویر بافیدن
دیکشنری فارسی به کره ای

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باریدن
تصویر باریدن
فرود آمدن قطره های آب، دانه های برف یا تگرگ از آسمان، فروریختن چیزی مانند باران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بالیدن
تصویر بالیدن
رشد کردن، نمو کردن، بزرگ شدن، کوالیدن، گوالیدن
تناور گشتن
فخر کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لافیدن
تصویر لافیدن
لاف زدن، دعوی بی اصل کردن، برای مثال با خرابات نشینان ز کرامات ملاف / هر سخن وقتی و هر نکته مکانی دارد (حافظ - ۲۵۸)، خودستایی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باشیدن
تصویر باشیدن
بودن، ماندن، ایستادن، اقامت داشتن
فرهنگ فارسی عمید
دانسته شدن شناخته شدن: گویی درد و رنج در مواضع خود نشسته اندی و آدمی به سبب کنجکاوی و تمییز و نظرات راه را قطع میکند و بر آن درد می شافد و پس درد و رنج آن آمد که وی را می بینی و می شناسی و به وی نظر می کنی
فرهنگ لغت هوشیار
ر (بارید بارد خواهد بارید ببار بارنده باران باریده بارش باراندن بارانیدن) فرود آمدن باران برف تگرگ و مانند آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باییدن
تصویر باییدن
لازم بودن واجب بودن ضرور بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باشیدن
تصویر باشیدن
ایستادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالیدن
تصویر بالیدن
نمو کردن نشو و نما کردن رشد کردن، فخر کردن مباهات کردن
فرهنگ لغت هوشیار
کافید کافد خواهد کافید بکاف کافنده کافیده) کاویدن کندن، جستجو کردن تفحص کردن، شکافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالیدن
تصویر بالیدن
افتخار کردن، رشد کردن
فرهنگ واژه فارسی سره