- بافیدن
- بافتن، تار و پود را لا به لای هم کردن در پارچه بافی یا قالی بافی و سایر چیزهای بافتنی، چند رشته موی یا نخ را به هم تابیدن
معنی بافیدن - جستجوی لغت در جدول جو
- بافیدن
- ткать
- بافیدن
- tessere
- بافیدن
- tisser
- بافیدن
- weven
- بافیدن
- menenun
- بافیدن
- बुनाई करना
- بافیدن
- לארוג
- بافیدن
- kushona
- بافیدن
- বুনন করা
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
افتخار کردن، رشد کردن
نمو کردن نشو و نما کردن رشد کردن، فخر کردن مباهات کردن
ایستادن
لازم بودن واجب بودن ضرور بودن
ر (بارید بارد خواهد بارید ببار بارنده باران باریده بارش باراندن بارانیدن) فرود آمدن باران برف تگرگ و مانند آن
دانسته شدن شناخته شدن: گویی درد و رنج در مواضع خود نشسته اندی و آدمی به سبب کنجکاوی و تمییز و نظرات راه را قطع میکند و بر آن درد می شافد و پس درد و رنج آن آمد که وی را می بینی و می شناسی و به وی نظر می کنی
بودن، ماندن، ایستادن، اقامت داشتن
لاف زدن، دعوی بی اصل کردن، برای مثال با خرابات نشینان ز کرامات ملاف / هر سخن وقتی و هر نکته مکانی دارد (حافظ - ۲۵۸) ، خودستایی کردن
رشد کردن، نمو کردن، بزرگ شدن، کوالیدن، گوالیدن
تناور گشتن
فخر کردن
تناور گشتن
فخر کردن
فرود آمدن قطره های آب، دانه های برف یا تگرگ از آسمان، فروریختن چیزی مانند باران
کافید کافد خواهد کافید بکاف کافنده کافیده) کاویدن کندن، جستجو کردن تفحص کردن، شکافتن
خودستایی کردن: باخرابات نشینان ز کرامات ملاف هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد. (حافظ. 85)