جدول جو
جدول جو

معنی بافرگ - جستجوی لغت در جدول جو

بافرگ
(فَ / فِ رَ)
نام موبد میشان در اوایل عهد حکومت ساسانیان. چندین سنگ قیمتی به دست آمده است که صورت و نام موبدان بر آنها منقوش است، از جمله یکی پاپک موبد خسروشادهرمز...دیگر بافرگ موبد میشان. (ایران در زمان ساسانیان ص 138). در کتاب خانه ملی پاریس مهری هست که صورت و نام شخصی موسوم به بافرگ را که مغان مغ آذر گشسب بوده است بر آن حک کرده اند. (همان کتاب 191). و رجوع به سبک شناسی ج 1 ص 51 و نیز رجوع به بافرغ شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بافر
تصویر بافر
دارای فر و شکوه، باشکوه
فرهنگ فارسی عمید
(فَ)
بافنک. یک قسم جانور چارپا که خز نیز گویند. (از ناظم الاطباء). نوعی از سمور و سنجاب. (آنندراج) جانوری است که زرداوه گویند و از پوست آن پوستین لطیف درست میکنند و شبیه سمور است. (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 174) ، مرد بسیار علم. (آنندراج) (غیاث اللغات) : هو باقر علم، یعنی او وسعت دهنده علم و متبحر در علم است. (ناظم الاطباء) ، مرد بسیار مال. (آنندراج) (غیاث اللغات) ، اسد که چون بر شکار پیروز شود شکم او را بدرد و بشکافد. (از اقرب الموارد) (از تاج العروس). شیر که اسد باشد. (از منتهی الارب). شیربیشه. (ناظم الاطباء). شیر درنده. (آنندراج) (غیاث اللغات) ، گاو. (مهذب الاسماء). ج بواقر. اسم جمع (بروایت لیث) باقر جماعه بقر باشد با شبانانش، مثل جامل که جماعه شتران بود باساربانان. و در جمهره ابن درید آمده است که باقر و بقیر جمع بقر باشد. (از تاج العروس). گروه گاوان با گاوچرانان و آن اسم جمع است. (از اقرب الموارد). باقر و بقیر و بیقور و باقور و باقوره اسم جمع. (منتهی الارب). و رجوع به بقیر و بیقور و باقور و باقوره شود، رگی است در مآقی. (از اقرب الموارد) (تاج العروس). رگی است در بیغولۀ چشم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، طائری است ابلق یا خاکسترگون یا سپید. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). ج، بقر
لغت نامه دهخدا
(رَ)
قضایی در ولایت طرابوزان در مشرق قضای جانیک و مشرق قضای صامسون و جنوب دریای سیاه، و رود خانه قزل ایرماق از جنوب آن میگذرد. محصول عمده آن حبوب و میوه و کتان و کنف و تنباکوست. در حدود 161 پارچه آبادی دارد. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1200)
لغت نامه دهخدا
(فَرْ رَ)
نام مغان مغ آتشکدۀ آذرگشسب. در کتاب خانه ملی پاریس مهری هست که روی آن تصویر بافرغ نام مغان مغ آتشکدۀ آذر گشسب حک شده است. (از حاشیۀمزدیسنا و ادب پارسی ص 205). و رجوع به بافرگ شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
با + غیرت، با نام و ننگ. باننگ و نام. غیور. باحمیت. (یادداشت مؤلف). رجوع به غیرت شود
لغت نامه دهخدا
قریه ای است به چهارفرسنگی میانۀ شمال و مغرب اصطهبانات، (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
چادری که وسایل داماد را در آن گذارند
فرهنگ گویش مازندرانی