جدول جو
جدول جو

معنی بافدی - جستجوی لغت در جدول جو

بافدی
منسوب است به بافد که بلده ای است از بلاد کرمان در راه شیراز، (از الانساب سمعانی)، و رجوع به بافت شود،
بمعنی محل بافتن چون پارچه بافی، اما در هر دو معنی جز در ترکیب بکار نرودو جداگانه مورد استعمال ندارد، در ترکیبات افادۀ دو معنی کند، نخست معنای مصدری بافتن و دیگر معنای محل و موضع بافتن: بوریابافی، پارچه بافی، پیچه بافی، جاجیم بافی، جوراب بافی، چلواربافی، حریربافی، حصیربافی، دست بافی، روبنده بافی، ریسمان بافی، زنبیل بافی، زیلوبافی، سبدبافی، فرش بافی، شعربافی، شال بافی، قالی بافی، قیطان بافی، کانوابافی، کرباس بافی، گلیم بافی، گونی بافی، گیوه بافی، و در شواهد زیر بمعنی بهم کردن، ساختن و گفتن است: خیال بافی، دروغ بافی، عرفان بافی، فلسفه بافی، منفی بافی، و رجوع به بافتن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بادی
تصویر بادی
کار کننده با باد مثلاً آسیای بادی، کشتی بادی، سازهای بادی،
ویژگی وسیله ای ارتجاعی مانند لاستیک که آن را از هوا پر می کنند مثلاً قایق بادی،
ویژگی سلاحی که با فشار هوا گلوله را پرتاب می کند مثلاً تفنگ بادی
باشی، همیشه باشی، برای مثال شاد بادی که کردیم شادان / ای به تو خان و مانم آبادان (نظامی۴ - ۶۷۹)
دور شونده، آغاز کننده، شروع کننده، آشکار شونده، پیدا شونده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بافدم
تصویر بافدم
عاقبت، انجام و پایان کاری، سرانجام، به فرجام، درآخر، برای مثال مکن خویشتن از ره راست گم / که خود را به دوزخ بری بافدم (رودکی - ۵۴۳)
فرهنگ فارسی عمید
(صِ)
دهی است از دهستان شهریاری بخش رامهرمز شهرستان اهواز که در 7 هزارگزی جنوب خاوری رامهرمز و یک هزارگزی جنوب خاوری راه اتومبیل رو رامهرمز به خلف آباد در دشت واقع است. ناحیه ای است گرمسیر دارای 300 تن سکنه و آب آن از رود خانه رامهرمز تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و برنج و کنجد و بزرک و شغل مردمش زراعت است. در تابستان میتوان با اتومبیل از راه آن گذشت. ساکنین آن از طایفۀ لر و عرب هستند. این آبادی از دو محل بنام بالا و پایین تشکیل شده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(فَکْ کا)
ناحیتی است به موصل از نواحی نینوی نزدیک خازر، که از مجموعۀ چند قریه بهمین نام تشکیل شده است. تل عیسی و بیت رثم و قادسیه و زارعه و سعدیه نیز جزء این قریه محسوب میشوند. (از معجم البلدان) و (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دُ)
عاقبت. انجام. پایان کار. (برهان قاطع). عاقبت کارها. (فرهنگ جهانگیری). عاقبت باشد. (فرهنگ اسدی ص 340). فرجام. (شرفنامۀ منیری). آخر:
گرچه هر روز اندکی برداردش
بافدم روزی بپایان آردش.
رودکی.
بودنت در خاک باشد بافدم
همچنان کز خاک بود انبودنت.
رودکی.
چه بایدت کردن کنون بافدم
مگر خانه روبی چو روبه به دم.
بوشکور.
محکم کند سرهای خم تا ماه پنجم یا ششم
وانگه بیاید بافدم وانگه بیارد باطیه.
منوچهری.
براسب گمان از ره راست چم
قرارت به دوزخ بود بافدم.
اسدی.
درنسخۀ حسین وفائی وادات الفضلاء بجای فاء، قاف یعنی:باقدم نوشته شده است. (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 177) و آن براساسی نیست و بافدم نیز چون باقدم مرکب است از (افدم + ب اضافه) و در پهلوی بمعنی آخرین و نهائی است و ضبط بافدم را اسدی استخراج کرده است که در لغت فرس گوید ’بافدم عاقبت باشد. رودکی گوید:
مکن خویشتن از ره راست گم
که خود رابدوزخ بری بافدم...’
یعنی به عاقبت. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا
یا جان اوغلان باردی، فرزند شاهرخ بود که در صغر سن درگذشت، رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 639 و جان اوغلان شود
لغت نامه دهخدا
(جَدْ دی)
محمد بن ابی القاسم خضر بن محمد حرانی، معروف به ابن تیمیه و آن نام جدۀ وی بوده است. باجدی شیخ و خطیب و واعظ و مفتی حران و مورد بزرگداشت حرانیان بود و مردم بدو اعتقاد پاک و نیکو داشتند و امر وی در آنان نافذ بود. حدیث شنید و روایت کند و یاقوت گوید من ازو اجازه دارم و مکرر او را دیده ام. وفات وی بسال 621 هجری قمری است و عمر دراز یافت. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(فِ دی ی)
منسوب به وافد
لغت نامه دهخدا
(فِ)
محمد بن یحیی بن عمر بن علی بن حرب بن محمد بن علی بن حیان الوافدی مکنی به ابوجعفر از محدثان است. وی از جد پدرش علی بن حرب و از جدش عمر بن علی و احمد بن اسحاق الخشاب الموضی روایت کرده است و ابوالحسن رزق و ابوالحسین محمد بن الحسین بن الفضل القطان و جز آنهااز وی روایت کرده اند. وی در صفر 253 بدنیا آمد و دراول رمضان 304 در بغداد درگذشت. او آخرین کسی است که از علی بن حرب روایت کرده است. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بافدم
تصویر بافدم
سرانجام، عاقبت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادی
تصویر بادی
آغاز نخستین، آغازگر
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به باد. ویژگی وسیله یا دستگاهی که با باد کار می کند یا به صدا درمی آید یا با باد پر می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بادی
تصویر بادی
آغاز کننده، آفریننده، نو بیرون آورنده، آغاز، شروع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بافدم
تصویر بافدم
((دُ))
عاقبت، سرانجام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بادی
تصویر بادی
Gusty, Windy
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بادی
تصویر بادی
venteux
دیکشنری فارسی به فرانسوی
رتبه، دفعه مثل کادوم بادری به معنی کدام مرتبه
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از بادی
تصویر بادی
rüzgarlı
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از بادی
تصویر بادی
바람이 부는
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از بادی
تصویر بادی
風の強い
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از بادی
تصویر بادی
סוער
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از بادی
تصویر بادی
तूफानी , हवा-हवा
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از بادی
تصویر بادی
berangin
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بادی
تصویر بادی
ลมแรง , มีลม
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بادی
تصویر بادی
ветреный , ветряной
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بادی
تصویر بادی
winderig
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بادی
تصویر بادی
ventoso
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بادی
تصویر بادی
ventoso
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بادی
تصویر بادی
ventoso
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بادی
تصویر بادی
有风的 , 风大的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بادی
تصویر بادی
wietrzny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بادی
تصویر بادی
вітряний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بادی
تصویر بادی
stürmisch, windig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بادی
تصویر بادی
upepo, wenye upepo
دیکشنری فارسی به سواحیلی