جدول جو
جدول جو

معنی بافتن - جستجوی لغت در جدول جو

بافتن
بافندگی، نسج کردن جامه و مانند آن، پارچه درست کردن
تصویری از بافتن
تصویر بافتن
فرهنگ لغت هوشیار
بافتن
تار و پود را لا به لای هم کردن در پارچه بافی یا قالی بافی و سایر چیزهای بافتنی، چند رشته موی یا نخ را به هم تابیدن
تصویری از بافتن
تصویر بافتن
فرهنگ فارسی عمید
بافتن
((تَ))
رشته های نخ یا پشم را به هم تابیدن، سخنان دروغ گفتن
تصویری از بافتن
تصویر بافتن
فرهنگ فارسی معین
بافتن
Knit
تصویری از بافتن
تصویر بافتن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
بافتن
вязать
دیکشنری فارسی به روسی
بافتن
stricken
دیکشنری فارسی به آلمانی
بافتن
в'язати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
بافتن
dziergać
دیکشنری فارسی به لهستانی
بافتن
编织
دیکشنری فارسی به چینی
بافتن
tricotar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
بافتن
lavorare a maglia
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
بافتن
tejer
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
بافتن
tricoter
دیکشنری فارسی به فرانسوی
بافتن
breien
دیکشنری فارسی به هلندی
بافتن
ถัก
دیکشنری فارسی به تایلندی
بافتن
merajut
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
بافتن
حاك
دیکشنری فارسی به عربی
بافتن
बुनाई करना
دیکشنری فارسی به هندی
بافتن
לסרוג
دیکشنری فارسی به عبری
بافتن
編む
دیکشنری فارسی به ژاپنی
بافتن
뜨다
دیکشنری فارسی به کره ای
بافتن
örmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
بافتن
kushona
دیکشنری فارسی به سواحیلی
بافتن
বুনা
دیکشنری فارسی به بنگالی
بافتن
بننا
دیکشنری فارسی به اردو

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بافتنی
تصویر بافتنی
هر چیز لایق بافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بافتنی
تصویر بافتنی
درخور بافتن، لباسی که بافته شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بافته
تصویر بافته
تابیده شده بهم پیچیده شده منسوج، پارچه، فرش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یافتن
تصویر یافتن
کشف کردن، منال، کشف
فرهنگ واژه فارسی سره
زیان کردن در قمار باختن چیزی بگرو مقابل بردن (در قمار)، تلف کردن تمام یا حصه ای از مال خود: من در این کار هر چه داشتم باختم، بازی کردن مشغول شدن سر گرم شدن گوی نرد شطرنج باختن: (شاه با دلقک همی شطرنج باخت)، ورزیدن: عشق باختن (بمعنی عشق ورزیدن)، چرخ دادن: (گر چشم تو بربست او چون مهره ای در دست او. گاهت بغلطاند چنین گاهی ببازد در هوا) یا خود را باختن نباختن، از ترس یا یاء س یا خجلتی بیهوش شدن نشدن سخت ترسیدن نترسیدن خود را گم کردن نکردن: با آنکه سربازان دشمن دو برابر بود سربازان خود را نباختند. یا باختن دل. یا باختن رنگ. سپید شدن رنگ و رخسار از ترس کم شدن رنگ و پریدن آن. یا باختن زهره. مردن از ترس سخت ترسیدن باختن دل. یا جان باختن بباد دادن جان. یا قافیه را باختن، اشتباه کردن در غلط افتادن موقع را از دست دادن، یا نیزه باختن، نیزه زدن نبرد و ستیزه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تافتن
تصویر تافتن
برگردانیدن و پیچیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یافتن
تصویر یافتن
پیدا کردن، به دست آوردن
حاصل کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تافتن
تصویر تافتن
تاب دادن، پیچیدن، کنایه از نافرمانی کردن
تابیدن، افکنده شدن پرتو نور بر کسی یا چیزی، شعله ور کردن، برافروختن، گداختن و سرخ کردن آهن در آتش، تفتن
تحمل کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کافتن
تصویر کافتن
شکافتن، چاک دادن، برای مثال سپاه آن صدف ها همی کافتند / به خروار درّ هر کسی یافتند (اسدی - ۱۲۵)، سوراخ کردن، کندن، حفر کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بافته
تصویر بافته
به هم پیچیده و تابیده شده، چیزی که از تار و پود تشکیل شده، پارچه، فرش و مانند آن ها
فرهنگ فارسی عمید