محلی بحدود نسای خراسان: حاجی محمدخان ولایت نساو درون و باغباد را از تصرف نور محمدخان بیرون آورده به معتمدان سپرده بود، (عالم آرای عباسی ص 452)، و رجوع به باغباده و فهرست امکنۀ عالم آرا شود
محلی بحدود نسای خراسان: حاجی محمدخان ولایت نساو درون و باغباد را از تصرف نور محمدخان بیرون آورده به معتمدان سپرده بود، (عالم آرای عباسی ص 452)، و رجوع به باغباده و فهرست امکنۀ عالم آرا شود
دهی است از دهستان بربرود بخش الیگودرز شهرستان بروجرد، در 12هزارگزی خاور الیگودرز و یک هزارگزی خاور راه مالرو اسماهور بالا به دره سفید در جلگه واقعست، هوایش معتدل و دارای 338 تن سکنه میباشد که بلهجۀ لری و زبان فارسی سخن میگویند، آبش از قنات و محصولش غلات، لبنیات، پنبه و شغل مردمش زراعت و گله داری و راهش اتومبیل رو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)، کنایه از خوشامدگوی باشد: در کوی تو پروازکنان بلبل و قمری گل بادپران سرو هوادار ندارد، ظهوری (از آنندراج) (انجمن آرا) (مجموعۀ مترادفات ص 150)، ، گذرگاه باد و روزنی را گویند که بجهت آمدن باد گذارند، (برهان) (هفت قلزم)، جائی که گذرگاه باد بود، رجوع بفرهنگ سروری شود، روزنی که در عمارت بر رخ باد نهندش و آنرا بادگیر نیز گویند، (شرفنامۀ منیری)، دریچه ای را گویند که برای آمدن باد گشاده باشند، (غیاث)، رجوع به بادگیر، بادخان، بادخن، بادخوانی، بادپروا شود، روزنی که در عمارت بطرف باد کنند و گاهی دو چوب بشکل صلیب در آن گذارند تا حیوانات درون نیایند
دهی است از دهستان بربرود بخش الیگودرز شهرستان بروجرد، در 12هزارگزی خاور الیگودرز و یک هزارگزی خاور راه مالرو اسماهور بالا به دره سفید در جلگه واقعست، هوایش معتدل و دارای 338 تن سکنه میباشد که بلهجۀ لری و زبان فارسی سخن میگویند، آبش از قنات و محصولش غلات، لبنیات، پنبه و شغل مردمش زراعت و گله داری و راهش اتومبیل رو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)، کنایه از خوشامدگوی باشد: در کوی تو پروازکنان بلبل و قمری گل بادپران سرو هوادار ندارد، ظهوری (از آنندراج) (انجمن آرا) (مجموعۀ مترادفات ص 150)، ، گذرگاه باد و روزنی را گویند که بجهت آمدن باد گذارند، (برهان) (هفت قلزم)، جائی که گذرگاه باد بود، رجوع بفرهنگ سروری شود، روزنی که در عمارت بر رخ باد نهندش و آنرا بادگیر نیز گویند، (شرفنامۀ منیری)، دریچه ای را گویند که برای آمدن باد گشاده باشند، (غیاث)، رجوع به بادگیر، بادخان، بادخن، بادخوانی، بادپروا شود، روزنی که در عمارت بطرف باد کنند و گاهی دو چوب بشکل صلیب در آن گذارند تا حیوانات درون نیایند
بزرگترین جزایر آنتیل کوچک و متعلق بدولت انگلیس و دارای 1700000 تن جمعیت و حاکم نشین آن شهر بریجتون است، (ناظم الاطباء)، رجوع به لغات تاریخیه و جغرافیۀ ترکی شود، نام یکی از جزائر آنتیل واقع در امریکا است که در 130درجۀ عرض شمالی و 62 درجۀ طول غربی واقع گشته، طولش 32 هزار و عرضش 18 هزار گز است و 162هزار تن نفوس دارد و دارای اراضی حاصلخیز می باشد، مرکزش قصبۀ بریجتون و محصول نیشکر آن فراوان میباشد، این جزیره راپرتقالیها کشف کرده اند و از تاریخ 1625 میلادی به تصرف دولت انگلیس درآمده است، (از قاموس الاعلام ترکی ج 2)
بزرگترین جزایر آنتیل کوچک و متعلق بدولت انگلیس و دارای 1700000 تن جمعیت و حاکم نشین آن شهر بریجتون است، (ناظم الاطباء)، رجوع به لغات تاریخیه و جغرافیۀ ترکی شود، نام یکی از جزائر آنتیل واقع در امریکا است که در 130درجۀ عرض شمالی و 62 درجۀ طول غربی واقع گشته، طولش 32 هزار و عرضش 18 هزار گز است و 162هزار تن نفوس دارد و دارای اراضی حاصلخیز می باشد، مرکزش قصبۀ بریجتون و محصول نیشکر آن فراوان میباشد، این جزیره راپرتقالیها کشف کرده اند و از تاریخ 1625 میلادی به تصرف دولت انگلیس درآمده است، (از قاموس الاعلام ترکی ج 2)
نگاهدارندۀ باغ باشد. (هفت قلزم). در پهلوی باغبان، آنکه حفاظت باغ و پرورش گلها و درختهای میوه دار کند. (از حاشیۀ برهان چ معین). کسی که پرستاری از باغ میکند. (ناظم الاطباء). باغ پیرا. (ناظم الاطباء) (آنندراج). سحّاء. ناحی. (منتهی الارب) (نشوءاللغه). محافظ باغ. (شعوری ج 1 ورق 180). کدیور. اکّار. پالیزبان. جنائنی، در زبان مصر. بغوان، در عراق: بغوانجی، بستان بان. (نشوءاللغه ص 90). بوستان بان. ناطور. ناطر. (منتهی الارب). نگهبان باغ. (ناظم الاطباء). ناظر. ناظور. (منتهی الارب) : سبک باغبان می بشاپور داد که بردار از آن کت آید بیاد. فردوسی. چنین گفت با باغبان شهریار که این مهره امروز آید بکار. فردوسی. چنین داد پاسخ ورا باغبان که ای نامور مرد شیرین زبان. فردوسی. باغبانی بباید آن بت را با یکی پاسدار چوبک زن. فرخی. بشب در باغ گویی گل چراغ باغبانستی ستاک نسترن گوئی بت لاغر میانستی. فرخی. یکی باغبان اندر آن باغ بود دل سختش و دیدۀ زاغ بود. اسدی. من جسته چو باغبان پس این بنشسته چو گربه در پی آن. خاقانی. چو گردد باغبان خفته بیدار بباغ اندر نه گل بیند نه گلزار. نظامی. شاهد باغ است درخت جوان پیر شود بشکندش باغبان. نظامی. بلبلان نیک زهره میدارند با گل از دست باغبان گفتن. سعدی (طیبات). باغ بین را چه غم که شاخ شکست باغبان راست غصه ای گر هست. اوحدی. چو گل بدامن از این باغ میبری حافظ چه غم ز ناله و فریاد باغبان داری. حافظ. چو دید روی تو نرگس ز باغبان پرسید شقایقست که بشکفت یا گل رخسار. عماد.
نگاهدارندۀ باغ باشد. (هفت قلزم). در پهلوی باغبان، آنکه حفاظت باغ و پرورش گلها و درختهای میوه دار کند. (از حاشیۀ برهان چ معین). کسی که پرستاری از باغ میکند. (ناظم الاطباء). باغ پیرا. (ناظم الاطباء) (آنندراج). سَحّاء. ناحی. (منتهی الارب) (نشوءاللغه). محافظ باغ. (شعوری ج 1 ورق 180). کدیور. اَکّار. پالیزبان. جنائنی، در زبان مصر. بَغوان، در عراق: بَغوانجی، بستان بان. (نشوءاللغه ص 90). بوستان بان. ناطور. ناطر. (منتهی الارب). نگهبان باغ. (ناظم الاطباء). ناظر. ناظور. (منتهی الارب) : سبک باغبان می بشاپور داد که بردار از آن کت آید بیاد. فردوسی. چنین گفت با باغبان شهریار که این مهره امروز آید بکار. فردوسی. چنین داد پاسخ ورا باغبان که ای نامور مرد شیرین زبان. فردوسی. باغبانی بباید آن بت را با یکی پاسدار چوبک زن. فرخی. بشب در باغ گویی گل چراغ باغبانستی ستاک نسترن گوئی بت لاغر میانستی. فرخی. یکی باغبان اندر آن باغ بود دل سختش و دیدۀ زاغ بود. اسدی. من جسته چو باغبان پس این بنشسته چو گربه در پی آن. خاقانی. چو گردد باغبان خفته بیدار بباغ اندر نه گل بیند نه گلزار. نظامی. شاهد باغ است درخت جوان پیر شود بشکندش باغبان. نظامی. بلبلان نیک زهره میدارند با گل از دست باغبان گفتن. سعدی (طیبات). باغ بین را چه غم که شاخ شکست باغبان راست غصه ای گر هست. اوحدی. چو گل بدامن از این باغ میبری حافظ چه غم ز ناله و فریاد باغبان داری. حافظ. چو دید روی تو نرگس ز باغبان پرسید شقایقست که بشکفت یا گل رخسار. عماد.
احمد بن محمد بن عمر بن قاسم بن اسحاق باغبان اصفهانی، مکنی به ابوالقاسم یا ابوالعباس، از صلحای اصفهان و در طلب حدیث بود، او در بغداد، بشعبان سال 493 هجری قمری درگذشت، (از الانساب سمعانی ج 1 ورق 60) ابوبکر محمد بن احمد باغبان صوفی، از شیوخ بود و حدیث بسیار روایت کرد، (از الانساب سمعانی ج 1 ورق 60)
احمد بن محمد بن عمر بن قاسم بن اسحاق باغبان اصفهانی، مکنی به ابوالقاسم یا ابوالعباس، از صلحای اصفهان و در طلب حدیث بود، او در بغداد، بشعبان سال 493 هجری قمری درگذشت، (از الانساب سمعانی ج 1 ورق 60) ابوبکر محمد بن احمد باغبان صوفی، از شیوخ بود و حدیث بسیار روایت کرد، (از الانساب سمعانی ج 1 ورق 60)
دهی است جزء دهستان حومه بخش کرج شهرستان تهران که در 10 هزارگزی باختر مرکز بخش و 50 هزارگزی شمال راه کرج به قزوین در کوهپایه واقع است، ناحیه ای است سردسیر با 35 تن سکنه و آب آن از چشمه سار تأمین میشود، محصول عمده آن غلات و حبوب و لبنیات و شغل مردمش زراعت است و در راه آن از طریق میان جاده میتوان ماشین برد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی است جزء دهستان حومه بخش کرج شهرستان تهران که در 10 هزارگزی باختر مرکز بخش و 50 هزارگزی شمال راه کرج به قزوین در کوهپایه واقع است، ناحیه ای است سردسیر با 35 تن سکنه و آب آن از چشمه سار تأمین میشود، محصول عمده آن غلات و حبوب و لبنیات و شغل مردمش زراعت است و در راه آن از طریق میان جاده میتوان ماشین برد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)