جدول جو
جدول جو

معنی باعقوبا - جستجوی لغت در جدول جو

باعقوبا
(عَ)
قریه ای است در بالای نهروان. خطیب گوید گمان کنم این آبادی غیر از بعقوبا باشد که قریه ای مشهور در ده فرسخی بغداد است. و اگر همان قریه باشد لابد الف بدان الحاق شده است. (از معجم البلدان). در ترجمه سرزمینهای خلافت شرقی آمده است: باعقوبا در ده فرسخی شمال بغدادواقع بود که کرسی نهروان علیا بشمار میرفت. (ص 64). ولی در صفحه 67 همان کتاب بنقل از حمداﷲ مستوفی گوید: نهروان شهر بزرگ است و از مداین سبعۀ عراق است... بر کنار آب تامره افتاده است و آن آب راآنجا نهروان خوانند و آن شهر اکنون به کلی خرابست وآن زمین از حساب جلولا و توابع بعقوبا باشد. (ترجمه سرزمین های خلافت شرقی ص 67). و رجوع به بعقوبا شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(عَ)
منسوب است به باعقوبا که قریه ای است در سمت بالای نهروان. (از الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
ابوهشام الباعقوبی از رواه است و از عبدالله بن داود خریبی روایت کند. (از معجم البلدان و الانساب سمعانی ورق 60)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بعقوبه. نام دهی نزدیک بغداد که یعقوبیه نیز گویند. (ناظم الاطباء). ده بزرگی است در ده فرسنگی بغداد. (سمعانی). و رجوع به نزهه القلوب و قاموس الاعلام ترکی ج 2 شود
لغت نامه دهخدا
ضبط دیگری از ’بااوباب’، از انواع درختهای استوایی آسیا و افریقا، نوع مخصوصی نیز در استرالیا و ماداگاسکار دارد، ارتفاع این درخت با همه تنومندی، از 9 یا 10 گز تجاوز نکند ولی گاهی اوقات اطراف تنه آن به 23 گز رسد، کلمه بااوباب معنی ’هزار ساله درخت’ میدهد، رجوع به بااوباب و همچنین لغات تاریخیه و جغرافیۀ ترکی ج 1 ص 33 شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
کوهی در خارج شهر حلب از طرف شمال. (از معجم البلدان). و منسوب به آن بانقوسی است
لغت نامه دهخدا
باعور، پدر بلعم که در زمان موسی علیه السلام بود، (ناظم الاطباء)، پدر بلعم که او زاهدی بودمستجاب الدعوات در زمان موسی علیه السلام و عاقبت ایمان برباد داد، (برهان قاطع) (آنندراج) (هفت قلزم)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
منسوب است به بعقوبا که ده بزرگی است در ده فرسنگی بغداد. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
دهی است در بغداد. (منتهی الارب). نام دهی در نزدیکی بغداد. (ناظم الاطباء). ظاهراً مصحف بعقوباست. رجوع به بعقوبا شود
لغت نامه دهخدا
بافضیلت، پرهیزکار، پارسا، پاکدامن، خویشتن دار، دیندار، زاهد، صالح، عفیف، متقی، متورع
متضاد: بی تقوا
فرهنگ واژه مترادف متضاد