جدول جو
جدول جو

معنی باصلوخان - جستجوی لغت در جدول جو

باصلوخان
(لَ)
یاقوت آنرا شهری قدیم می شمرد که بین مدائن و نعمانیه بوده و آثار و خرابه های آن تا بزمان وی باقی بوده است. (رجوع به معجم البلدان و مراصدالاطلاع و مرآت البلدان ج 1 ص 160) شود، حبوط. (دهار) (ترجمان القرآن). ساقط شدن. فوت شدن، از میان بشدن. (یادداشت مؤلف). از میان رفتن. معدوم گردیدن. نیست گشتن: اکنون دختر آمد امید من باطل شد. (قصص الانبیاء ص 203). و بسبب این تب شهوت طعام یکبارگی باطل شود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). اگر بسیار در آفتاب بماند (صندل) و کهن شود بوی آن باطل گردد. (فلاحت نامه)، از کار افتادن. ساقط شدن: و بسیار دیده اند که نشانه های بیمناک پدید آمده است مثلاً نبض باطل شده است... (ذخیرۀ خوارزمشاهی). گاهی که سردی غلبه کند نبض باطل شود. و گاهی که حرارت برافروزد و سریع شود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و اندر هر دو نوع (زکام) آواز گرفته باشد و سخن در بینی گوید و حس بوئیدن باطل شود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
- باطل شدن آواز، گرفتن آواز. برنیامدن آواز بسبب بیماری و جز آن: کسی را که آواز باطل شده باشد (تریاق را) هم در ماءالعسل دهند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

پادشاه ششم از هلاکوئیان، (ناظم الاطباء)، پسر طرغای بن هلاکوخان و برادرزادۀاباقا بود که مدتها بر عراق و بغداد حکومت داشت و بعد از قتل گیخاتو از جمادی الاولی 694 تا ذی القعده 694 هجری قمری به ایلخانی برگزیده شد ولی غازان خان با اواز در مخالفت درآمد و پس از جنگها و آشتی ها بالاخره به کمک امیرنوروز در حوالی نخجوان دستگیر شد و در 23ذی قعده سال 694 هجری قمری بقتل رسید، (از تاریخ مغول عباس اقبال ص 258)، او شوهر شاه عالم خاتون دختر سیورغتمش بود، (از تاریخ وزیری چ باستانی پاریزی ص 168)، و رجوع به تاریخ کرمان ص 155 و 161 و 170 و 175 و فهرست تاریخ مغول اقبال و مرآت البلدان ج 1 ص 393 و تاریخ گزیده ص 533 و 590 و تاریخ عصر حافظ ص 2 و 14 و فهرست تاریخ مبارک غازانی و فهرست حبیب السیر ج 3 شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان ترگور بخش سلوانا شهرستان ارومیّه که در 16 هزاروپانصدگزی شمال باختری سلوانا و4 هزارو پانصدگزی شمال راه ارابه رو واقع است، ناحیه ایست کوهستانی با آب وهوای معتدل و دارای 200 تن سکنه، آب آنجا از چشمه تأمین میشود، محصول عمده آن غلات و توتون، و شغل مردمش زراعت و گله داری، و صنایع دستی آنان جاجیم بافی، وراهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
از اتراک سلطانی در سمرقند در زمان حملۀ چنگیز: چندان مرد از مغول و حشری مجتمع شده بودند که عدد آن بر عدد ریگ بیابان و قطار باران فزون بود بر محیط شهر ایستاده از شهر البارخان و شیخ خان و بالاخان و بعضی خانان دیگر بصحرا رفتند، رجوع به جهانگشای جوینی ج 1 ص 92 شود،
این کلمه بجای ’آسانسور’ پذیرفته شده است، دستگاهی که درون آن جای گیرند و به طبقات ساختمان برروند و فرود آیند، (لغت مصوبۀ فرهنگستان)، برشو
لغت نامه دهخدا
(اَ)
چرخچی باشی قشون خاص پادشاهی هندوستان بود که در جنگ نادر با هندیان کشته شد. (از فتحنامۀ هندوستان از سبک شناسی ج 3 ص 316)
لغت نامه دهخدا
صورتی یا تلفظی از بالکان و آن شبه جزیره ای است در جنوب شرقی اروپا و شمال دریای مدیترانه که دولتهای یونان و یوگسلاوی و آلبانی را تشکیل میدهد، رجوع به بالکان شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
قریه ای است در نواحی دینور، گفته اند میانۀ بالوان و بالوانه که آن هم در نواحی دینور است، چهارفرسخ است. (مرآت البلدان ج 1 ص 161) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا