جدول جو
جدول جو

معنی باشنامه - جستجوی لغت در جدول جو

باشنامه
(مَ / مِ)
بارنامه. بازنامه. باژنامه. خانمان کثیر و وافر. (آنندراج).
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ماهنامه
تصویر ماهنامه
نشریه ای که ماهی یک بار منتشر می شود
فرهنگ فارسی عمید
دستور یا هر مطلب دیگری که از طرف وزارتخانه یا اداره ای در چندین نسخه نوشته شده و برای شعبه ها، ادارات یا کارمندان فرستاده می شود، متحدالمآل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باشامه
تصویر باشامه
چادر، چارقد، روسری زنان، برای مثال دریده ماه پیکر جامه در بر / فکنده لاله گون باشامه بر سر (فخرالدین اسعد - لغتنامه - باشامه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بارنامه
تصویر بارنامه
کاغذ حاوی مشخصات بار، وسیلۀ حمل، گیرنده و فرستنده که در آن وزن و نوع کالاهایی را که از شهری به شهر دیگر حمل می شود می نویسند تا گیرنده به موجب آن از گاراژ یا پست خانه تحویل بگیرد، پروانۀ باریافتن به بارگاه پادشاه، لاف، گزاف، ادعا، مباهات، تفاخر، برای مثال بتی که در سر او هست بارنامۀ حسن / ز شور عشق شده ست این دلم مسخر او ی نه بر مجاز است این شور عشق در دل من / نه بر محال است این بارنامه بر سر او (امیرمعزی - ۵۹۲)، اسباب تجمل و بزرگی
فرهنگ فارسی عمید
(مَ / مِ)
پاچنامه. لقب، قرین و همال. (برهان). و رجوع به پاچنامه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
اسباب تجمل و حشمت و بزرگی باشد. (برهان) (ناظم الاطباء). اسباب تجمل و حشمت. (انجمن آرا) (آنندراج) (رشیدی) (جهانگیری). و رجوع به شعوری ج 1 ورق 190 برگ ب شود:
ز بارنامۀ دولت بزرگی آمده سود
بدین بشارت فرخنده شاد باید بود.
مسعودسعد.
گوئی از بهر حرمت علم است
این همه طمطراق و خنگ و سمند
علم ازین بارنامه مستغنیست
تو برو، بر بروت خویش مخند
چند ازین لاف و بارنامۀ تو
در چنین منزل کثیف و نژند
نارنامه گزین که درگذرد
این همه بارنامه روزی چند.
سنایی (از امثال و حکم دهخدا).
ز ابتدا کاندر آمدی بعمل
بیش از این بود بارنامۀ جاه.
انوری.
بخدا ار بملک کون زند
قلزم همت تو موج سرور...
نشود هوش تو سلیمان وار
بچنان بارنامه ها مغرور.
انوری.
بارنامه بکار آب کنید
کارنامۀ خرد به آب دهید.
خاقانی.
درکشیده نقاب زلف به روی
سر کشیده ز بارنامۀ شوی.
نظامی.
گفت کسانی که پیش از شما بودند قدر این نامه بدانستند که از حق با ایشان رسید بشب تأمل کردندی و بروز بدان کار کردندی و شما در این نامه تأمل کردید و عمل بر آن ترک گفتید و اعراب و حروف درست کردید و بر آن بارنامۀ دنیا می سازید. (تذکره الاولیاء عطار).
ضمیر آینه کردار شمس چندین لاف
ببارنامۀ این چند بیت غرا زد.
شمس طبسی.
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
لقب. (ناظم الاطباء). رجوع به لقب شود، اگر چه ولف کلمه را تنها بمعنی قدیم آورده ولی از این بیت شاهنامه چنین استنباط میشود که باستان بمعنی هرگز و همیشه است. (یادداشت مؤلف) :
بچین و بهند و ختن باستان
نرانند جز نام من بر زبان.
فردوسی.
و شاید هم دراین بیت تحریفی در کلمه روی داده و محرف کلمه دیگری است، بزبان دری تاریخ را گویند که احوال گذشتگان در او جمع باشد و باستان نامه کتابی است از تواریخ فارسیان. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) (برهان قاطع) (هفت قلزم). در زند و پازند بمعنی تاریخ و نوعاً تاریخ قدیم را گویند. (ناظم الاطباء). حافظ ابرو در تاریخ خویش آورده که به زبان پارسی و دری باستان تاریخ را می گویند و دهگان مورخ را و معرب آن دهقان است. (فرهنگ جهانگیری) :
از فرنگیس و کتایون و همای
باستان را نام و آوا دیده ام.
خاقانی.
باستان نامه به معنی تاریخ تواند بود. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین).
- باستان یهود، تاریخ یهود. (ناظم الاطباء).
، کنایه از دنیا و عالم و دهر و گردون هم هست. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (هفت قلزم) ، بمعنی مجرد هم بنظر آمده که از ترک و تجرید باشد. (برهان قاطع). شخص مجرد. (ناظم الاطباء) (هفت قلزم)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
اسباب تجمل. (آنندراج) (غیاث اللغات).
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
چادر. معجری باشد که زنان بر سراندازند. (برهان قاطع). معجری که زنان بر سر اندازند و آنرا باشومه و باشام نیز گفته اند. مقنعه. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). سرپوش چون دامن و چادر و امثال آن. مقنع. قناع. (شرفنامۀ منیری). سرپوش زنان از حریر مثل چادر و چارقد و غیره. در فرهنگ معجری است که زنان بر سر اندازند. (فرهنگ جهانگیری). خمار. باشمه:
دریده ماه پیکر جامه در بر
فکنده لاله گون باشامه بر سر.
فخرالدین اسعد گرگانی (از فرهنگ رشیدی و انجمن آرا).
با شامه بگرد آن جبین مهوش
چون هاله بگرد ماه زیبنده و خوش
هر کس که بدید آن رخ چون خورشید
فریاد برآورد که آتش آتش.
کمال کوته پا (از جهانگیری و شعوری).
لغت نامه دهخدا
تصویری از دادنامه
تصویر دادنامه
ورقه ای که حکم دادگاه را بر آن نویسند حکم آماده ابلاغ ورقه حکمیه
فرهنگ لغت هوشیار
نقشه ای که مسافر و سیاح از حرکت خود بر میدارد، نقشه ای از خشکیها و دریاها که مسافران را بکار آید، سفر نامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سازشنامه
تصویر سازشنامه
نوشته ای راجع به رفع اختلاف و برقراری صلح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سالنامه
تصویر سالنامه
نامه ای که در آن وقایع سال نویسند، تقویم
فرهنگ لغت هوشیار
دستور یا مطلبی که از طرف وزارتخانه در چندین نسخه جهت شعبات دیگر بنویسند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باشهامت
تصویر باشهامت
آنکه شهامت دارد شجاع: مرد با شهامتی است مقابل بی شهامت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیعنامه
تصویر بیعنامه
دستاویز بیع، سند بیع چیزی، قباله خرید چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دانشنامه
تصویر دانشنامه
گواهی نامه دانشکده، مدرک و ورقه اجتهاد و فراغت از تحصیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پازنامه
تصویر پازنامه
پاژنامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاهنامه
تصویر شاهنامه
کتاب تاریخ و سرگذشت پادشاهان ایرانی
فرهنگ لغت هوشیار
حکم یا دستوری که از طرف وزارتخانه یا موءسسه ای در نسخه های متعدد نویسند و بشعب و کارمندان ابلاغ کنند متحد المال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باشامه
تصویر باشامه
روسری زنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازنامه
تصویر بازنامه
اسباب تجمل، تفاخر، منت، عفونامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاشنامه
تصویر پاشنامه
پاژنامه پازنامه پاچنامه
فرهنگ لغت هوشیار
کاغذی که در آن وزن و نوع کالاهائی که از شهر بشهر دیگر حمل میشود مینویسند که گیرنده بموجب آن تحویل بگیرد
فرهنگ لغت هوشیار
کیسه ای بزرگ و ستبر که بر پشت چارپایان بارکش افکنند و در آن خاک شن آهک و جز آن ریزند جوال
فرهنگ لغت هوشیار
((بَ مِ))
حکم یا دستوری که از طرف مسؤلین سازمان برای اطلاع تمام کارکنان یک مؤسسه ابلاغ شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باشامه
تصویر باشامه
((مِ))
مقنعه، روسری، چارقد، واشام، باشام، واشامه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بارنامه
تصویر بارنامه
((مِ))
اجازه حضور به درگاه شاهان، برگه ای که در آن نوع کالا، وزن و مشخصات گیرنده و فرستنده کالا در آن نوشته شود، تجمل، تفاخر، غرور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گاهنامه
تصویر گاهنامه
نشریه ادواری، مجله
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سالنامه
تصویر سالنامه
تقویم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پخشنامه
تصویر پخشنامه
اعلامیه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دانشنامه
تصویر دانشنامه
دایرة المعارف
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بخشنامه
تصویر بخشنامه
ابلاغیه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جارنامه
تصویر جارنامه
اعلامیه
فرهنگ واژه فارسی سره