جدول جو
جدول جو

معنی باسوط - جستجوی لغت در جدول جو

باسوط
نوعی از پالان
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باسط
تصویر باسط
گستراننده، گشاینده، فراخ کننده، فراخی دهنده، از نام های خداوند
فرهنگ فارسی عمید
یکی از سرداران رومی در سوریه که در سال 46 قبل از میلاد یعنی دو سال قبل از کشته شدن سزار خواست حکومتی مستقل در ناحیه ای از سوریه برای خود دست و پا کند، او از دربار پارت کمک طلبید و دستۀ کوچکی از کمانداران سوارۀ پارتی بکمک او رفت، رجوع به ایران باستان پیرنیا ج 3 ص 2339 و ص 2352 شود
لغت نامه دهخدا
بیخ کبر رومی، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
بیماریی است، جوهری گوید بیماریی است که در مقعد حادث شود و جمع آن بواسیر است و در حدیث عمران بن حصین آمده است: و کان مبسوراً، یعنی مبتلا به بواسیر بود، (از تاج العروس)، بیماریی است که در نشیمنگاه حادث گردد ومبسور آنکه به این درد مبتلا شود، (اقرب الموارد)، بیماریی که در مقعد و در داخل بینی و لب هم پدید آید، (از قطر المحیط)، نوعی از بیماری مقعد و بینی، و مبسور آنکه علت بواسیر دارد، (منتهی الارب)، باسور، در زبان عربی بکار رفته است و گمان کنم که اصل آن معرب باشد، (المعرب جوالیقی ص 58)، در جمهره آمده است: ’بیماریی که باسور خوانده میشود آنرا معرب میدانم’ و عبارت اللسان این است: ’الباسور کالناسور، اعجمی، داء معروف و یجمع البواسیر’ و من دلیلی بر این نمی بینم که این کلمه عجمه باشد و حدیث عمران: ’و کان مبسورا’ در صحیح بخاری آمده است، (حاشیۀ المعرب جوالیقی ص 58)، مرضی است مشهور و آن گوشت پاره ای باشد که در مقعدو بینی پیدا میشود، (ناظم الاطباء)، جمع آن بواسیر است، (مهذب الاسماء)، گوشت فزونی، و باسور را ببرند وبردارند چنانکه باسور مقعد را با داروهای تیز برانند، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، و بر لب گوشت فزونی پدید آید همچون توت و بر مقعد همچنان پدید آید هر دو را باسور گویند، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، هر گوشت زاید که روید در بینی و شرج و غیر آن، در تداول عامه دکمه، تکمه، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
بالﱡت، بستۀ کوچک مال التجاره یا اشیاء دیگر، لنگه، تنگ، ج، بوالط، (از دزی ج 1 ص 49)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
فراخ کننده. (منتهی الارب). اسم فاعل از بسط. فراخی دهنده. (غیاث اللغات) (آنندراج). فراخ کننده روزی. (مهذب الاسماء).
لغت نامه دهخدا
چوبدستی، عصا، (آنندراج)، عصا، دگنگ، (شعوری ج 1 ورق 188)، بنظر میرسد که این کلمه صورتی دیگر از بازو و باهو باشد،
توقف، اقامت، در جایگاهی ماندن، قرار گرفتن، سکونت گزیدن:
مر سگی را لقمۀ نانی ز در
چون رسد بر در همی بندد کمر
هم بر آن در باشدش باش و قرار
کفر دارد کرد غیری اختیار،
مولوی،
، باش در ترکیب ’لولی باش’ که در شاهد ذیل آمده است، ظاهراً لهجه یا تحریفی از ’وش’ پساوند مشابهت و همانندی است: اگر شجاع الدین عقل غالب آید نفس لولی باش لوند شکل هر جانشین یاوه رو را اسیر کند، (کتاب المعارف)، امر به باشیدن، رجوع به باشیدن شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نام رب یکی از منازل قمر بزبان هندی که در کتاب ’بشن دهرم’ آمده است. ابوریحان گوید: در این کتاب برای منازل قمر نیز ارباب گوناگون در نظر گرفته شده است و باسو نام رب منزل دهنشت قمر است. رجوع به تحقیق ماللهند، ص 262 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از باسور
تصویر باسور
پارسی تازی شده بازور (پالایش زبان فارسی) از بیماری ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باسط
تصویر باسط
فراخ کننده، گسترنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باسور
تصویر باسور
نوعی از بیماری مقعد و بینی، جمع بواسیر (مفرد کم استعمال است)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باسط
تصویر باسط
((س ِ))
گستراننده، فراخی دهنده
فرهنگ فارسی معین