دهی است از دهستان زلقی بخش الیگودرز شهرستان بروجرد که در 45 هزارگزی جنوب الیگودرز و یک هزارگزی باختر راه مالرو ارجنگ به قاره واقع است، ناحیه ایست کوهستانی و سردسیر و دارای 125 تن سکنه، آب آنجا از قنات و چشمه تأمین میشود، محصول عمده آن غلات و لبنیات و چغندر و پنبه و حبوب و شغل مردمش زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان قالیچه بافی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان زلقی بخش الیگودرز شهرستان بروجرد که در 45 هزارگزی جنوب الیگودرز و یک هزارگزی باختر راه مالرو ارجنگ به قاره واقع است، ناحیه ایست کوهستانی و سردسیر و دارای 125 تن سکنه، آب آنجا از قنات و چشمه تأمین میشود، محصول عمده آن غلات و لبنیات و چغندر و پنبه و حبوب و شغل مردمش زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان قالیچه بافی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
نام خانوادگی خاندانی نقاش در ایتالیا که معروفترین افراد آن ژاک باسان بوده است، (متولد و متوفی در باسانو 1510- 1592 میلادی)، سپس فرانسسکو باسانو (1549- 1592 میلادی) و لاندرو باسانو (1558- 1623 میلادی) را میتوان نام برد
نام خانوادگی خاندانی نقاش در ایتالیا که معروفترین افراد آن ژاک باسان بوده است، (متولد و متوفی در باسانو 1510- 1592 میلادی)، سپس فرانسسکو باسانو (1549- 1592 میلادی) و لاندرو باسانو (1558- 1623 میلادی) را میتوان نام برد
دهی از دهستان شاخنات بخش درمیان شهرستان بیرجند، 78000 گزی شمال باختری درمیان، 12000 گزی جنوب خاوری شاخن. کوهستانی، معتدل. سکنه 231 تن. شیعه. زبان: فارسی. آب از: قنات. محصول: غلات، تریاک. شغل: زراعت، گله داری. قالیچه و پلاس بافی. راه: مالرو. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی از دهستان شاخنات بخش درمیان شهرستان بیرجند، 78000 گزی شمال باختری درمیان، 12000 گزی جنوب خاوری شاخن. کوهستانی، معتدل. سکنه 231 تن. شیعه. زبان: فارسی. آب از: قنات. محصول: غلات، تریاک. شغل: زراعت، گله داری. قالیچه و پلاس بافی. راه: مالرو. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
به زبان خوارزمی به معنی شحنه و محتسب است، (شعوری ج 1 ورق 170) : از شراب عشق تو عالم همه مستانه شد باسناق دهر میگیرد مگر هشیار را، ابوالمعانی (از شعوری)، این کلمه صورت محرف باسقاق است، رجوع به باسقاق و باسقاقی شود
به زبان خوارزمی به معنی شحنه و محتسب است، (شعوری ج 1 ورق 170) : از شراب عشق تو عالم همه مستانه شد باسناق دهر میگیرد مگر هشیار را، ابوالمعانی (از شعوری)، این کلمه صورت محرف باسقاق است، رجوع به باسقاق و باسقاقی شود
ده کوچکی است از دهستان شهاباد بخش حوضۀ شهرستان بیرجند که در 20 هزارگزی جنوب خاوری بیرجند واقع است. قریه ای کوهستانی با آب و هوای معتدل و دارای 5 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9) قریه ای است در دو فرسنگ و نیمی میانه جنوب و مشرق اردکان (فارس) . (از فارسنامۀ ناصری)
ده کوچکی است از دهستان شهاباد بخش حوضۀ شهرستان بیرجند که در 20 هزارگزی جنوب خاوری بیرجند واقع است. قریه ای کوهستانی با آب و هوای معتدل و دارای 5 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9) قریه ای است در دو فرسنگ و نیمی میانه جنوب و مشرق اردکان (فارس) . (از فارسنامۀ ناصری)
قریه ای است بزرگ در خوزستان که بوسیلۀ رودخانه مشروب میشود. (مراصدالاطلاع). اصطخری گفته است از ارجان تا اسک دو منزل است و از اسک تا قریه دبران (د ب ر یک منزل و از دبران تا دورق نیز یک منزل و از دورق تا خان مردویه هم یک منزل است و از خان مردویه تا باسیان نیز یک منزل میباشد. باسیان شهر متوسطی است و رودخانه ای از میان آن میگذرد و شهر را دو نیمه میکند، و از باسیان تا حصن مهدی از روی آب میروند و این راه از راه خشکی آسانتر و بهتر است. (مرآت البلدان ج 1 ص 160) (معجم البلدان). محلی است در نزدیک اهواز. (تاج العروس). در قرن چهارم بیشتر آبهای اراضی باتلاقی جنوب خوزستان بوسیلۀ نهرهائی از دورق به سمت جنوب جریان می یافت و در نقطۀ باسیان به خلیج فارس میریخت. نزدیک باسیان جزیره دورقستان واقع بود که بقول یاقوت و قزوینی کشتی هائی که از هندوستان می آمدند در آنجا لنگر میانداختند. (سرزمینهای خلافت شرقی ص 261). و رجوع به ابن اثیر ج 7 ص 139 و تجارب الامم ابن مسکویه ص 458 و 571 و 573 شود
قریه ای است بزرگ در خوزستان که بوسیلۀ رودخانه مشروب میشود. (مراصدالاطلاع). اصطخری گفته است از ارجان تا اسک دو منزل است و از اسک تا قریه دبران (دَ ب َ ر یک منزل و از دبران تا دورق نیز یک منزل و از دورق تا خان مردویه هم یک منزل است و از خان مردویه تا باسیان نیز یک منزل میباشد. باسیان شهر متوسطی است و رودخانه ای از میان آن میگذرد و شهر را دو نیمه میکند، و از باسیان تا حصن مهدی از روی آب میروند و این راه از راه خشکی آسانتر و بهتر است. (مرآت البلدان ج 1 ص 160) (معجم البلدان). محلی است در نزدیک اهواز. (تاج العروس). در قرن چهارم بیشتر آبهای اراضی باتلاقی جنوب خوزستان بوسیلۀ نهرهائی از دورق به سمت جنوب جریان می یافت و در نقطۀ باسیان به خلیج فارس میریخت. نزدیک باسیان جزیره دورقستان واقع بود که بقول یاقوت و قزوینی کشتی هائی که از هندوستان می آمدند در آنجا لنگر میانداختند. (سرزمینهای خلافت شرقی ص 261). و رجوع به ابن اثیر ج 7 ص 139 و تجارب الامم ابن مسکویه ص 458 و 571 و 573 شود
قریه ای است به نیشابور، (تاج العروس)، و یاقوت گوید قریه ای است به اسفراین و هر دو یکی است چون اسفراین هم از توابع نیشابور است اما سمعانی آنرا از قرای هرات شمرده است، و ظاهراً باشنان هرات بجز باشنان نیشابور است، و رجوع بمادۀ بعد شود صاحب تاج العروس گوید در لباب الانساب قریه ای به هرات بدین نام خوانده شده است، اما در لباب الانساب و خود الانساب سمعانی، باشان ضبط گردیده است نه باشنان، رجوع به باشان شود
قریه ای است به نیشابور، (تاج العروس)، و یاقوت گوید قریه ای است به اسفراین و هر دو یکی است چون اسفراین هم از توابع نیشابور است اما سمعانی آنرا از قرای هرات شمرده است، و ظاهراً باشنان هرات بجز باشنان نیشابور است، و رجوع بمادۀ بعد شود صاحب تاج العروس گوید در لباب الانساب قریه ای به هرات بدین نام خوانده شده است، اما در لباب الانساب و خود الانساب سمعانی، باشان ضبط گردیده است نه باشنان، رجوع به باشان شود
کهنه، قدیم، (صحاح الفرس) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) (شعوری)، گذشته، قدیم، دیرینه، (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری) (هفت قلزم)، چیز گذشته، قدیم ای ضد نو، (شرفنامۀ منیری)، کهن، زمان گذشته: ز دانا تو نشنیدی این داستان که بر گوید از گفتۀ باستان، فردوسی، تو از باستان یادگار منی بتخت کئی بر نگار منی، فردوسی، بگویم یکی پیش تو داستان کنون بشنو از گفتۀ باستان، فردوسی، مردی با خرد تمام بود گرم و سرد روزگار چشیده و کتب باستان خوانده، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 87)، کسی دار کز دفتر باستان همی خواندت گونه گون داستان، اسدی، عقل نپسنددکه من نوشیروان خوانم ترا گر چه کس نبود چو او از خسروان باستان، امیر معزی، قلعه ای بستد که هرگز کس بر آن قادر نشد از سلاطین گذشته وز ملوک باستان، عبدالواسع جبلی (از جهانگیری)، گویند هر کجاستم آمد برفت داد این داستان زدند حکیمان باستان، سوزنی، تخت نرد پا’بازان در عدم گسترده اند گر سرش داری برانداز این بساط باستان، خاقانی (از جهانگیری) (ازشعوری)، پژمرده دلان بصور آهی این دخمۀ باستان شکستم، خاقانی، تا گشاده ششدر سی مهرۀ ماه صیام غلغلی زین هفت رقعه باستان انگیخته، خاقانی، ذکر عهد او که تا روز ابد پاینده باد نقصها در داستان باستان می آورد، خواجه سلمان، مثل و همتایت به رزم و بزم در، در روزگار زین سپس کم خیزد و کم بود کس از باستان، منیری (مؤلف شرفنامه)، - موبد باستان، موبد پیر، موبد کهن: سرانجام او گشت همداستان بپرسید از موبد باستان، فردوسی، ، مسافت دور، و منه: سرنا عقبه باسطه، ای بعیده، (از اقرب الموارد)، عقبه باسطه، عقبه ای که از آن بر دو منزل آب باشد، و یقال رکیه باسطه، مضاده مصنوعه کانهم جعلوها معرفه ای قامه و بسطه، (منتهی الارب)، عضلات باسطه، نوعی از عضلات که سینه را برافرازد تا اندرون سینه فراخ شود تا این اندامهای دم زدن اندر وی گشاده گردد و هوای خوش و خنک را اندر وی کشد، و عضله های باسطه دوازده است از سوی راست وچپ نهاده از هرسوی شش عضله، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
کهنه، قدیم، (صحاح الفرس) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) (شعوری)، گذشته، قدیم، دیرینه، (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری) (هفت قلزم)، چیز گذشته، قدیم اَی ضد نو، (شرفنامۀ منیری)، کهن، زمان گذشته: ز دانا تو نشنیدی این داستان که بر گوید از گفتۀ باستان، فردوسی، تو از باستان یادگار منی بتخت کئی بر نگار منی، فردوسی، بگویم یکی پیش تو داستان کنون بشنو از گفتۀ باستان، فردوسی، مردی با خرد تمام بود گرم و سرد روزگار چشیده و کتب باستان خوانده، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 87)، کسی دار کز دفتر باستان همی خواندت گونه گون داستان، اسدی، عقل نپسنددکه من نوشیروان خوانم ترا گر چه کس نبود چو او از خسروان باستان، امیر معزی، قلعه ای بستد که هرگز کس بر آن قادر نشد از سلاطین گذشته وز ملوک باستان، عبدالواسع جبلی (از جهانگیری)، گویند هر کجاستم آمد برفت داد این داستان زدند حکیمان باستان، سوزنی، تخت نرد پا’بازان در عدم گسترده اند گر سرش داری برانداز این بساط باستان، خاقانی (از جهانگیری) (ازشعوری)، پژمرده دلان بصور آهی این دخمۀ باستان شکستم، خاقانی، تا گشاده ششدر سی مهرۀ ماه صیام غلغلی زین هفت رقعه باستان انگیخته، خاقانی، ذکر عهد او که تا روز ابد پاینده باد نقصها در داستان باستان می آورد، خواجه سلمان، مثل و همتایت به رزم و بزم در، در روزگار زین سپس کم خیزد و کم بود کس از باستان، منیری (مؤلف شرفنامه)، - موبد باستان، موبد پیر، موبد کهن: سرانجام او گشت همداستان بپرسید از موبد باستان، فردوسی، ، مسافت دور، و منه: سرنا عقبه باسطه، ای بعیده، (از اقرب الموارد)، عقبه باسطه، عقبه ای که از آن بر دو منزل آب باشد، و یقال رکیه باسطه، مضاده مصنوعه کانهم جعلوها معرفه ای قامه و بسطه، (منتهی الارب)، عضلات باسطه، نوعی از عضلات که سینه را برافرازد تا اندرون سینه فراخ شود تا این اندامهای دم زدن اندر وی گشاده گردد و هوای خوش و خنک را اندر وی کشد، و عضله های باسطه دوازده است از سوی راست وچپ نهاده از هرسوی شش عضله، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
به محاورۀ خوارزم به معنی نواب و صوبه دار، (آنندراج)، نایب پادشاه، امیر حاکم، (ناظم الاطباء)، اما صحیح کلمه باسقاق است، رجوع به باسقاق شود، به مجاز، کاذب، بدروغ، بدل، مجعول، (یادداشت مؤلف)
به محاورۀ خوارزم به معنی نواب و صوبه دار، (آنندراج)، نایب پادشاه، امیر حاکم، (ناظم الاطباء)، اما صحیح کلمه باسقاق است، رجوع به باسقاق شود، به مجاز، کاذب، بدروغ، بدل، مجعول، (یادداشت مؤلف)