جدول جو
جدول جو

معنی باسقاقی - جستجوی لغت در جدول جو

باسقاقی
لغت ترکی بمعنی شحنگی: آن اطراف قایم مقام بگذاشت و بوقارا به باسقاقی معین کرد، (جهانگشای جوینی)، مقرر شد امیر ارغون را بر کورکوز باسقاقی فرمودند، (جهانگشای جوینی) و تولاک باسم باسقاقی در غیبت او محافظت ولایت میکند، (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باسقاق
تصویر باسقاق
در دورۀ ایلخانان مغول، مامور محلی مالیات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باستانی
تصویر باستانی
قدیمی، دیرینه، تاریخی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بواسحاقی
تصویر بواسحاقی
ابواسحاقی، نوعی فیروزۀ خوش رنگ و شفاف برای مثال راستی خاتم فیروزۀ بواسحاقی / خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود (حافظ - ۴۲۲)
فرهنگ فارسی عمید
(سَ)
آشنایی به خواندن و نوشتن. توانایی در قرائت و کتابت بطور مختصر
لغت نامه دهخدا
(اِ)
منسوب به اسحاق و نام بعض اجداد منتسب الیه است. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
قسمی فیروزه. دمشقی می نویسد: فیروزه... بردو گونه است: بسحاقی و آن گونه نیکوتر است و گونۀ بهتر بسحاقی کبودصافی رنگ و تابنده و سخت صیقلدار است... رجوع به ص 68نخبهالدهر و فهرست آن شود. و ابوریحان می نویسد: گونه ای از فیروزه از معدن ازهری و بوسحاقی است. رجوع به ص 170 الجماهر شود. و شعر حافظ بدین معنی ایهام دارد که میگوید:
راستی خاتم فیروزۀ بواسحاقی
خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود.
حافظ.
لغت نامه دهخدا
محمود بن برکات ملقب به نورالدین، فقیه حنفی دمشقی بود که در فقه حنفی آثاری دارد، او راست: مجری الانهر فی شرح ملتقی الابحر و تکمله البحرالرائق فی شرح الکنز، او منسوب به باقا از قرای نابلس است، اصلاً از آنجا بود ولی در دمشق متولد شده و در همین شهر بسال 1003 هجری قمری درگذشت، (از الاعلام زرکلی ج 8 ص 41)
منسوب به باقا از قرای نابلس. (الاعلام زرکلی ج 8 ص 41)
لغت نامه دهخدا
به زبان خوارزمی به معنی شحنه و محتسب است، (شعوری ج 1 ورق 170) :
از شراب عشق تو عالم همه مستانه شد
باسناق دهر میگیرد مگر هشیار را،
ابوالمعانی (از شعوری)،
این کلمه صورت محرف باسقاق است، رجوع به باسقاق و باسقاقی شود
لغت نامه دهخدا
به محاورۀ خوارزم به معنی نواب و صوبه دار که آنرا بزبان انگریزی ’ویس رای’ گویند، شحنه، (آنندراج)، اما صحیح کلمه باسقاق است، و رجوع به باسقاق شود
لغت نامه دهخدا
(سِ)
جمع واژۀ باسقه، نخلهای بلند. دراز شده ها. (آنندراج) ، و النخل باسقات لها طلع نضید. (قرآن 10/50) ، ای مرتفعه فی علوها. و فراء گوید: ای باسقات طولا. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
به محاورۀ خوارزم به معنی نواب و صوبه دار، (آنندراج)، نایب پادشاه، امیر حاکم، (ناظم الاطباء)، اما صحیح کلمه باسقاق است، رجوع به باسقاق شود، به مجاز، کاذب، بدروغ، بدل، مجعول، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
منسوب به باتلاق: اراضی باتلاقی
لغت نامه دهخدا
(اِ)
رجوع به ابواسحاق و ابواسحاقی و بواسحاق شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
منسوب به بالقان از دیه های مرو. (از لباب الانساب ج 1 ص 91) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
ابوالفتح محمد بن ابی حنیفه النعمان بن محمد بن ابی عاصم بالقانی معروف به ابوحنیفه از علمای متفنن بود و عادت به شرب مسکر داشت، (از لباب الانساب ج 1 ص 91)، ابومظفر عبدالرحیم بن ابی سعد سلمانی ازو نام برده است، (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
منسوب به باسیان. رجوع به باسیان شود
لغت نامه دهخدا
منسوب به باطلاق، باطلاق بودن زمینی که بصورت باطلاق در آمده باشد، رجوع به باطلاق شود
لغت نامه دهخدا
به محاورۀ خوارزم بمعنی نواب و صوبه دار، شحنه، (آنندراج)، نایب پادشاه، امیر، حاکم، (ناظم الاطباء)، کلمه مغولی شحنه، خان، (یادداشت مؤلف)، ج، باسقاقان: بعضی را گرفته و باسقاق نشانده، (جهانگشای جوینی)، و یاسا رسانید که سروران و باسقاقان هر طرفی به نفس خویش به حشر روند، (جهانگشای جوینی)، امرا و باسقاقان که حاضر بودند در تسکین نایرۀ تشویش مشاورت کردند، (جهانگشای جوینی)، و او را، وقت استخلاص خوارزم از قبل خویش باسقاق خوارزم گردانید، (جهانگشای جوینی)، باسقاق و ملک و کسانی که از قبل ما درفلان طرف حاکم اند بدانند، (تاریخ مبارک غازانی ص 218)، باسقاقان و ملوک و قضاه و نواب و ائمه و اعیان و معتبران و کدخدایان و جمهور رعایای ولایت بدانند، (تاریخ مبارک غازانی ص 225)، فرمود تا هیچ ملک و باسقاق وبیتکچی قطعاً به برات و حوالت قلم بر کاغذ ننهند، (تاریخ مبارک غازانی ص 253)، و رجوع به باسقاقی شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
یا اسحاقی صو. رودی است که به رود گرگان ریزد. (سفرنامۀ مازندران و استراباد رابینو ص 91 و 161 بخش انگلیسی)
لغت نامه دهخدا
قدیم، کهن، عتیق، دیرینه، قدیمی:
بکوه اندرون مانده ای دیر گاهی
بسنگ اندرون بوده ای باستانی،
فرخی،
بدان خانه باستانی شدم
به هنجار چون آزمایشگری،
منوچهری،
بر آن وزن این شعر گفتم که گفته ست
ابوالشیص اعرابی باستانی،
منوچهری،
دلجویی کن که نیکوان را
دلجویی رسم باستانی است،
خاقانی،
لغت نامه دهخدا
حسین بن حسن باسیانی از محدثان و منسوب به باسیان بوده است. (تاج العروس). در تمدن اسلامی، محدث فردی بود که هم حافظ حدیث و هم تحلیل گر آن محسوب می شد. وی معمولاً هزاران حدیث را با سلسله اسناد حفظ می کرد و در محافل علمی، جلسات روایت حدیث برگزار می نمود. شخصیت هایی مانند احمد بن حنبل، مالک بن انس و ابن ماجه از برجسته ترین محدثان تاریخ اسلام بودند. آثار آنان امروز منابع اصلی سنت نبوی به شمار می روند.
لغت نامه دهخدا
خوارزمی (گمان می رود همان پاسبان پارسی باشد) دستیار، باژ گیر، پاسبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باسقات
تصویر باسقات
جمع باسق، دراز شده ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باقالی
تصویر باقالی
یونانی کالوسک با سمر غول کوشک از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باسقاق
تصویر باسقاق
ماءمور محلی مالیات (ایلخانان مغول)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایقاقی
تصویر ایقاقی
سخن چینی نمامی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باتلاقی
تصویر باتلاقی
اراضی باتلاقی، لجنزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باجناقی
تصویر باجناقی
ترکی همریشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باطلاقی
تصویر باطلاقی
پارسی ترکی تو روسک (گویش گیلکی) از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
قدیمی کهن. یا آثار باستانی. آثار و ابنیه قدیمی و تاریخی اشیا عتیقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باسوادی
تصویر باسوادی
آشنایی به خواندن و نوشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باستانی
تصویر باستانی
قدیمی، کهنه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسقاطی
تصویر اسقاطی
ناکارآمد
فرهنگ واژه فارسی سره
دیرینه، عتیقه، قدیم، قدیمی، کهن، کهنه
متضاد: جدید، نوین
فرهنگ واژه مترادف متضاد